هاشمي به روايت هاشمي(26)
از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي دانيد كه دنبالهدار، خاطرات آيتالله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده ايم و چاپ و انتشار قسمتهاي بعدياش ادامه دارد. آيتالله هاشميرفسنجاني در اينجا به مسائلي درمورد اصلاحات سفيد شاه و اهداف امريكاييها از حمايت از اين برنامههاي رژيم پهلوي پرداخته است. وي در بخش ديگري از اين مصاحبه همچنين درباره اتفاقات مدرسه فيضيه و همچنين برنامه رژيم شاه براي دستگيري امام و نقش «ميري» نكاتي را تشريح ميكند كه در شماره امروز ميخوانيد.
نقش برخي برهم زنندگان مراسمات چه بود؟
آنها گردنكلفت بودند و خودشان هم رابطه داشتند با نظام، داشهاي قم هم با اينها بودند. اينها جلسه آقاي شريعتمداري را ميگرداندند يا خود آنها مساله را حل كردند كه نيايد، يا خود آقاي شريعتمداري حل كردند. به هر حال مزاحم نشدند چيزي نشد. مدرسه فيضيه كه بود ما عصر اول آمديم مدرسه فيضيه من خودم نميدانم شما بوديد يا نه، من آمدم مدرسه فيضيه وقتي كه من آمدم هنوز جمعيت زياد نبود تا حوض پشت حجرالانقلاب و اينها آدم نبود بيشتر. من عقب جمعيت بودم. آقاي انصاري هم رفته بود منبر. ما آنجا خبر شديم كه اينها برنامه دارند، گفتند امروز برنامه دارند و خانه امام تهديد ميشد. ما فكر كرديم كه خود امام در خطر بيفتند خب، بعضي از دوستان كه با هم بوديم، مدرسه فيضيه را ول كرديم گفتيم برويم خانه امام كه آنجا باشيم، اگر حادثهاي بخواهد اتفاق بيفتد. حالا من نميدانم كه از چه منابعي ما قبل از اينكه اين حادثه اتفاق بيفتد به خاطر اينكه صبح در خانه امام اين خبر شده بود يا ادله ديگري بود من الان يادم نيست از كجا بود كه ذهن ما آمادگي داشت كه بناست حادثه اتفاق بيفتد. ما رفتيم در خانه امام بسته بود. كسي هم نبود آنجا خيالمان راحت شد برگشتيم كه بياييم دوباره مدرسه فيضيه در خيابان ارگ، داشتيم ميآمديم خيابان ارم نزديكهاي كوچه ارگ يك قدري پايينتر آنجا رسيده بوديم ديديم سيل فراريان مدرسه فيضيه دارند ميآيند. اينها آمدند گفتند كه من ديگر حادثه را موقعي كه حادثه اتفاق افتاده بود آن موقع در مدرسه فيضيه نبودم. آنجا[تو كوچه] بودم وقتي كه اين طور شد، ما دوباره برگشتيم رفتيم خدمت امام، امام تشريف آوردند بيرون در يكي از اتاقهاي آن طرف نشستيم خب، ترسيده بودند ديگر. همه هم ميآمدند مثل لشكر فراري و تعريف ميكردند. امام هم آنجا صحبتهايي كردند، حرفهايي زدند و همه را دلداري دادند و اميد دادند كه اين خوب است. اين، مبارزه را جدي ميكند.
مال همان روز است كه قبل از آمدن شاه عليه رفراندوم، طلبهها ريختند و شعار دادند كه ما طالب قرآن هستيم و رفراندوم نميخواهيم و ريختند در خيابان، جلوي مدرسه فيضيه طلبهها را زدند. آن روز اين را نوشتند؟
شايد هم هست. من حالا اين طور از ذهنيتم برميآيد. حالا شما بيشتر تحقيق بكنيد شايد... به احتمال قوي من ميگويم مال آن روز باشد. چون من از آن صحنه هيچ چيز يادم نيست. اين صحنه يادم است كه من رفتم خدمت امام و اين را من يادم است ما اينجا نشسته بوديم، امام هم آن گوشه نشسته بودند. در آن اتاق از در كه وارد ميشوي اتاقهاي روبهرو كه رو به شرق است اتاقي آنجا كه بعدا ميرفتيم به سمت آن بيروني فاصله بود در آن اتاقها، مينشستيم آنجا، اين را نوشتند. من صحنه اين طور به ذهنم ميآيد اگر درست باشد. حالا شما بيشتر يادتان است يا كه يادداشت كرديد.
بله.
بله. به هر حال ما آن وقت مطمئن شديم كه خانه امام آسيبي پيدا نميكند ديگر، تا شب آنجا مانديم تو تاريكي و وقتي كه آمديم بيرون ديگر اخبار مدرسه فيضيه خيلي وحشتناك نقل ميشد اين طرف و آن طرف. بعضي از دوستان خود ما صدمه ديده بودند با آنها رفتيم صحبت كرديم بيشتر.
كتك خورده بودند ايشان، من نميدانم الان چيزي مثلا پرسيدند يادم نميآيد. آقاشيخ اسدا... خادمي جزو كساني بود كه سرش شكسته بود و الان احتمال ميدهم ايشان در آن قضيه قبلي بود كه بيني و سرش شكسته بود.
در جريان قبلي [كه] در خيابان طلبهها را زدند؟
نه. قبليتر از آن شايد بود. شايد همينجا در مدرسه حاج شيخ اسدا... بود. به هر حال ما آن شب را بيشتر دوروبر خانه امام بوديم آنجا. ميترسيديم حادثه واقع بشود و نشد الحمدا... آنجا چيزي نشد. طلبهها اين مجروحان و اينها، را بردند بيمارستان و اين طرف و آن طرف وحشت عجيبي قم را گرفته بود آن شب. خيلي هم نميفهميديم حالا اين اولين صحنه برخورد خيلي چيزي بود كه چه ميخواهند بكنند و به كجا ميخواهند برسد. فردايش من رفتم مدرسه فيضيه حالا فردا بود يا پسفردا، ظاهرا فردا بود. رفتم مدرسه فيضيه، كسي نبود. چند تا تماشاچي آمده بود ميگشتند خانهها را. عمامههاي نيمسوختهاي آنجا بود. شيشههاي شكسته و يك گشتي زديم رفتيم بالا قسمت شمال شرقي مدرسه فيضيه طرف دارالشفا. در ذهن شما، من در نوشتههايتان ديدم، شما مثل اينكه جنوب و شمال مدرسه فيضيه را يك طور ديگر ميدانيد. شما آن مدرسه را جنوب ميدانيد. نه، من به نظرم آن طرفي كه ميرود در حرم، آن جنوب مدرسه است. البته جنوب آنجا واقعي نيست يك مقدار زاويهاي را دارد اما آنجا جنوب طرف حرم است، شمال طرف دارالشفا است. لذا شما شمال شرقي به ذهن شما يك قدري چيزتر است.