زمستان از ديد قدما
رضا ضيا
امروز وقتي برفي ميبارد، همگي حسي رمانتيك داريم و حتي عدهاي زمستان را مطلقا به بهار ترجيح ميدهند. ولي در شعرِ كهن، اصولا توصيفات زمستان اينچنين رمانتيك و بي طرف نيست؛
اينت سردي كه اين زمستان كرد / كه همه كارِ ما پريشان كرد/ تاختن كرد لشكرِ بهمن / خانه بر خلق، همچو زندان كرد / آب را تخته بند كرد به جوي / شاخ را از لباس عريان كرد / لشكرِ غُز نكرد در كرمان / آنچه امسال برف و باران كرد/ خانهها خود نبود، آبادان / باد و باران، تمام ويران كرد... (كمال اسماعيل، ص 643 ديوان)
اصولا هرچه در ادبياتِ كهن ايران يافت ميشود، گله و شكايت از زمستان است. همين كمال اسماعيل در قصيده معروف برف نيز پس از آن توصيفاتِ بينظير از زيبايي برف، ميگويد؛
گرچه سپيد كرد همه خان و مانِ ما / يارب سياه باد همه خان و مانِ برف / وقتي چنين، نشاط كسي را مُسلّمست / كـاسبابِ عيش دارد اندر زمانِ برف / هم نان و گوشت دارد، هم هيزم و شراب / هم مطربي كه برزندش داستانِ برف / معشوقهاي مركب از اضدادِ مختلف؛ / باطن بهسانِ آتش و ظاهر، بهسانِ برف/ نه همچو من كه هر نفسش بادِ زمهرير پيغامهاي سرد دهد بر زبانِ برف / هرلحظه دستِ چرخ بخروارها نمك / بپراكند بدين دلِ ريش، از امانِ برف / گر قُوّتم بُدي ز پي قرصِ آفتاب، / بر بامِ چرخ رفتمي از نردبانِ برف...
و سپس در ابياتِ زيباي ديگري ميگويد كه؛ بله من هم ميتوانم از برف لذت ببرم ولي به شرطي كه حداقلِ امكاناتِ زيستن را داشته باشم، جالب اينجاست كه هر دوي اين شعرها را كمال اسماعيل براي طلبيدن ِ و سائلِ گرمكننده (در حدِ پوستين و...) سروده است:
خورشيدِ جودت ار نكند پشت گرمياي سرما كند شمار من از كشتگانِ برف / كوته كنم كه بس سبب پوستين بود دم سردي بدين صفت اندر زمانِ برف