گفتوگو با سحر خلخاليان
ميخواهم سايه پدربزرگم از من دور باشد
مهسا ملكمرزبان
سحر خلخاليان دوره سكوت طولانياش را با نقاشي، ساخت فيلم مستند و شروعي تازه در قالبي كه تاكنون نيازموده بود يعني مجسمهسازي شكسته است؛ سكوتي كه ريشه در گسست يك ارتباط طولاني داشت، ارتباطي نظير بند ناف به خواهري كه او نيز اهل ماجراجوييهاي متنوع و پر رنگ و لعاب است. اين بريده شدن چنان زخمي بر جان او نهاد كه هر تكهاش بدل به اثري شد و تكتك اين آثار بيانگر بخشي از وجود او و جبر به تحمل تجربه دوري و ترس كه بهشدت تلخ و جانكاه بود. تجربههاي زندگي از هريك از ما انساني ديگر ساخته و از سحر خلخاليان كه اين روزها سومين نمايشگاه انفرادياش را با همكاري كميته ملي موزههاي ايران برگزار ميكند، يك انسان- هنرمند متفاوت.
تو به لايههاي عميق درونت دست پيدا كردي، هزارتوهاي مغزت را درنورديدي، با تاريكيها و ترسهاي ذهنت مواجه شدي و به تحليلهاي تازهاي از خودت رسيدي. بعد با آوردههايي كه براي خودت هم شگفتانگيز و عجيب بود برگشتي و موج جديدي از آثار هنري را توليد كردي و حتي به مديومي رسيدي كه تا آن موقع بهش نزديك نشده بودي. چيزي كه مخاطب آثار تو ميبيند يك جهش هنري و حرفهاي محسوب ميشود اما براي خودت تاثيرات شگرفي به دنبال داشته كه شايد همه آنها را نتوانسته باشي به اثر هنري تبديل كني. بگو وقتي آن درهاي بسته ذهنت را باز كردي چه چيزهايي ديدي كه توانسته به لحاظ ذهني و نوع نگرشات به جهان درون و بيرون از تو يك سحر ديگر بسازد.
با اينكه برايم تلخ بود اما خيلي لازم بود. خودم حس ميكنم در طول اين دو سال اخير خيلي عوض شدم، خيلي صبور شدم. روي كارهايم بيشتر فكر ميكنم. حتي جنگ ميانمار و تصميمگيريهاي ترامپ روي من تاثير گذاشت. دلم ميخواهد مخاطبم بفهمد از چه چيزي ناراحت ميشوم. آنقدر مسائل اجتماعي و سياسي روي من تاثير ميگذارد كه نميتوانم بيتفاوت باشم و عميقا درگير ميشوم و اين روي آثاري كه توليد ميكنم هم بهشدت تاثيرگذار است.
هنرمند هميشه بيش از ديگران تحت تاثير جزييات وقايع قرار ميگيرد؛ اما اينكه تو چقدر نسبت به آنها حساس باشي و بخواهي واكنش نشان بدهي، باعث ميشود كه در كارهاي تو شاهد يك جهش خارقالعاده باشيم. شايد همينطور كه دو سال پيش نميدانستيم كه ممكن است از تو مجسمه ببينيم، شايد تا دو سال آينده ببينيم كه سحر خلخاليان يك كتاب نوشته، يك فيلم سينمايي ساخته. درباره آن سكوتي صحبت كن كه از پس آن تلخي، بحران، جبر، جنگ، فجايع سياسي و اجتماعي و هر چيزي كه ممكن است باعث زايش اثر جديدي در تو بشود، كه هرچند خيلي تحملش سخت است اما براي رشد هنرمند لازم است.
باور كن روزي كه اين نقاشيها و مجسمهها تمام شد من به يك آرامش دروني رسيدم. همان لرزش دروني كه گفتي تمام شد، انگار خيالم راحت شده، حرفم را زدم و همه نگرانيهايم را بيرون ريختم. من بيشترين تاثيرها را از آدمها گرفتم، از حيوانها، از رابطهها، از فيلمها، از همهچيز تاثير ميگيرم. بچه كه بودم گوشهگيري پدربزرگم (هوشنگ پزشكنيا) برايم خيلي عجيب بود اما الان به جايي رسيدم كه خودم هم كمكم دارم همان مسير را طي ميكنم و با وجود اينكه بسيار آدم اجتماعياي هستم ولي خيلي گزيده معاشرت ميكنم.
حالا كه از آقاي پزشكنيا صحبت كردي، بگو چقدر هوشنگ پزشكنيا را ميشناسي و مديونش هستي؟
خيلي ميشناسمش و به او نزديك بودم و مديونش هستم. دانشگاه من پزشكنيا بوده چون از كودكي، خواسته و ناخواسته با خط و خطوط پزشكنيا بزرگ شدم. مسلما تحت تاثيرش بودم. مگر ميشود غير از اين باشد؟ اما متاسفانه چيزي كه من را ناراحت ميكند اين است كه سايه پدربزرگم آنقدر سنگين است كه من را اذيت ميكند. هر جا اسم سحر خلخاليان ميآيد ميگويند نوه پزشكنياست. حتي به من انتقاد كردند كه چون نوه پزشكنيا بودم كارهايم شبيه آثار اوست. البته خوشحالم كه كتابي را از مجموعه آثارش چاپ كردم چون تا به حال چنين كتابي وجود نداشت. هميشه سايه پدربزرگم روي سرم سنگين بوده، اما در اين نمايشگاهم تمام تلاشم را كردم كه سايه پزشكنيا از من دور باشد، اين خود سحر است، نه نوه هوشنگ پزشكنيا.
اما چيز ديگري كه اين اواخر روي من خيلي تاثير گذاشت سفرم به آفريقا بود كه با خواهرم براي ساخت مستند رفتيم. معاشرت با بوميان آفريقا و پذيرفتن خطر مواجه شدن با بوفالوها كه هر لحظه ممكن بود به ما حمله كنند باعث شد مرگ را خيلي نزديك خودم حس كنم و ديگر از آن نترسم، مردن را به خوبي درك كردم و صبوري، جسارت، شجاعت و سختيهاي زندگي را با زندگي در قبيله كاملا تجربه كردم. با اينهمه هنوز با چيزي به عنوان كشتن حيوانات كنار نيامدهام و نخواهم آمد.