همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كنشت
سيدمحمد بهشتي
دوشنبه هفتم اسفندماه در خانه انديشمندان علوم انساني بزرگداشتي براي هارون يشايايي برگزار شد و بيمناسبت نديدم كه اينجا چند كلمهاي درباره ايشان بنويسم. آشنايي من با هارون يشايايي يا همان «پرويزخان» خودمان به دوران بنياد فارابي برميگردد. پرويزخان تهيهكننده سينما بود و با ما رفتوآمد داشت و من خيلي زود متوجه شدم با آدمي حرفهاي آشنا شدهام؛ حرفهاي به معني كسي كه وجودا برخوردار از اخلاقيات ارزشمند اين حرفه بود و منِشي سينمايي داشت. از آن بالاتر در زمره آن آدمهايي بود كه كارش را با دلش ميكرد، نه با دستش. كارنامه سينمايياش هم بدون فرازونشيب و همه كارهايش واجد ارزش بود. در همه آن سالها ميديدم كه در سكنات و كردارش اعوجاجي نيست و ثبات شخصيت دارد. به همين خاطر وراي حس همكاري نسبت به وي تعلقخاطر داشتم. خصوصا كه پرويزخان هم خوشمحضر بود و هم بامطالعه و باسواد. يعني فعاليتش در سينما بنا به عشق شورانگيز و كوركورانه نبود بلكه حاصل روشنبينياي بود كه مداقه در فرهنگ و هنر به وي بخشيده بود.
در همان سالها پرويز خان مسووليت انجمن روشنفكران كليمي در ايران را برعهده داشت. چه در دوران تحصيل و چه در محيط كار كمنبودند كليمياني كه با ايشان حشرونشر داشتند ولي فرصت آشنايي با پرويزخان فرصت مغتنمي بود براي اينكه بتوانم تصويري تمامقدتر و شفافتر از جامعه كليميان ايران پيدا كنم؛ نه فقط احوالات معاصر ايشان را، بلكه خصوصيات ايشان را با همه عمق تاريخياش. همانقدر كه آينه در نشان دادن واقعيات بياراده است، پرويز خان هم از روي صفا، منعكسكننده تصويري بيزنگار است. در اين آينه به خوبي پيداست كه جامعه كليمي ايران در وهله اول ايراني هستند و بعد كليمي. آنان ايران را سرزمين ميزبان نميدانند بلكه خانه خود ميدانند و از اين رو حتي وقتي ايران را ترك كردهاند همواره قلبشان براي ايران تپيده است. صفات فرهنگي ايرانيان چون رندي و كيمياگري و طنازي و رواداري در جامعه كليمي نيز ظهور دارد و بهترين شاهدش پرويزخان است. از همين روست كه تفكيك جمعيت كليمي از مابقي جامعه بسان بيشتر شهرهاي اروپايي (شاهدش گتوهاي يهوديان در حاشيه اين شهرهاست) در ايران ديده نميشود. درست بهعكس در غالب شهرهاي ايران محله يهوديان در قلب شهر بوده و نه در حاشيه آن. حتي زندگي كليميان و مسلمانان ايران در كنار هم تنها مبتني بر «حسن همجواري» نبوده يعني اينطور نبوده كه مزاحمتي براي هم نداشته باشند، بلكه كيفيتي «مسالمتآميز» داشته؛ يعني توام با انس و الفت بوده كه به انسجام و يكپارچگي در محلات و شهر ميانجاميده تا آنجاكه تميز و تشخيص تمايزات ديني گاه بسيار دشوار بوده است. البته جامعه ايران در طول تاريخ، دوران قبض و بسط اجتماعي متعددي را تجربه كرده است؛ در دوران ناخوشاحوالي و بر اثر سوءتدبير يا شيطنتهاي آگاهانه، تمايزات مذهبي و فرهنگي دستمايهاي براي ايجاد تخاصم فرهنگي ميشده و كام جامعه را تلخ ميكرده است. ولي اين استثنائات را نميتوان بر شخصيت كلي جامعه ايران تعميم داد، چراكه تاريخ به طور كلي نشان ميدهد كه بدنه جامعه ايراني، وراي سياستها و تدابير شيطنتآميز حكام، همواره در كنار هم در صلح و آرامش زندگي ميكردند و روابطي بسيار عميق و پايدار داشتهاند. برهان قاطع اين سخن خاطرهاي شيرين از خود پرويز خان است با عنوان «او مسلمان، من كليمي» كه از خواندنش لذت بردم؛ پرويز خان دوران كودكي را در محله عودلاجان تهران گذرانده است، در اين محله كنيساي هاداش از قديميترين كنيساهاي تهران در فاصله نزديكي از مسجد سهراهدانگي واقع شده و اين خود نشانهاي است بر درهمتنيدگي و مودت پيروان اين دو آيين. او تعريف ميكند كه چون يهوديان بنابر وظيفه شرعي شنبه نبايد آتش روشن كنند، كليميان اين محله شنبهها از همسايگان مسلمانشان ميخواستند كه اجاق يا بخاريشان را روشن كنند. در دوران كودكي اصغرآقا از رفقاي پرويزخان داوطلبانه روزهاي شنبه خانه آنان را روشن و گرم ميكرد. حالا ديگر مدتها از آن زمان گذشته و همهچيز تغيير كرده. اصغر آقا هم به حج تمتع رفته و حاجاصغر شده است. بسياري از كليميان آن محله را ترك كردهاند ولي اصغرآقا هنوز ساكن آنجاست و ديگر از ريشسفيدان محل شده. شنبهها آنهايي كه بتوانند براي انجام مراسم خود را به كنيسا ميرسانند. عبادت كليميان وقتي معتبر است كه حداقل ده مرد بالغ و عاقل در حين مراسم در كنيسا حضور داشته باشند و ديگر وظيفه اصغر آقا مراقبت از مراسم كنيساي محلهشان است كه نكند بر اثر غيبت جمع كمرونق و خاموش شود. او هر شنبه زودتر از بقيه نماز صبح و قرآن ميخواند و منتظر ميماند تا كليميان بيايند و چراغ كنيسا را برايشان روشن كند. اگر هر يك از اعضاي قديمي از جمله خود پرويزخان به هر علتي غيبت كرده باشند هفته بعد مورد عتاب و خطاب اصغر آقا قرار خواهد گرفت. حاجاصغر خصوصا به آقا موسي پيشنماز معلول كنيسا توجه دارد و هر بار كسي را مامور ميكند كه ترتيب آوردنش به كنيسا را بدهد و گاه پيش ميآيد كه خودش دنبال او ميرود و او را ميآورد. به اين ترتيب كنيساي قديمي عودلاجان بخشي از رونق و روشنايياش را مديون حاج اصغر است و اين به نظرم عين مسلماني است. اين مثال خوب نشان ميدهد كه ايرانيان بنا به طبع فرهنگي به هر ديني كه گرويدند به ظاهر آن دين اكتفا نكردند و تلاش كردند به حاق آن مشرف شوند؛ لذا از آنجا كه همه اديان منبعث از حقيقتي واحد است، ميان مسلمان و كليمي و مسيحي و... فرقي نميماند. توصيه همه اديان به «مهرباني» است و مهرباني چيزي نيست جز پاسداشت و روشن نگهداشتن چراغ محبت و عشق. به اين تعبير من فكر ميكنم پرويزخان هم به قياس دوست قديمياش حاج اصغر، تبلور «مهرباني» است. آرزو ميكنم خداوند هميشه چراغ دلش را روشن نگه دارد و خير دنيا و آخرت را نصيبش كند.