كاش ديرتر نوبتش ميشد
او در دوران خودش بسيار خوش درخشيد تا اينكه در سالهاي اخير تصور ميكنم كمتر كار كرد. شايد بيشتر شعر گفت. شايد اين اواخر يكديگر را كمتر ميديديم. اما هر وقت فرصتي پيش ميآمد به ياد ايام دانشكده سر به سر هم ميگذاشتيم و من از اينكه او همچنان طراوت آن روزها را حفظ كرده، لذت ميبردم.
خيلي حيف شد. ميان همه ما كه در صف انتظار ايستادهايم و در رديف اول آن هستيم، دلم ميخواست ابراهيم جعفري در رديفهاي بعدتر باشد. حقيقتا حيف بود اين همه مهر، اشتياق و دوست داشتنِ جهانِ آدميان، يك مرتبه نيست شود. بسيار زياد از اين موضوع غصه خوردم. دلم ميخواست نوبتش دير ميرسيد چون هرجا كه بود آن محيط به يمن مهرباني، شاعرانگي و انساندوستياش منور ميشد. نميدانم چه كسي ديگر پيدا ميشود كه مثل او آن همه مهر و شوق را به رايگان در اختيار ديگران بگذارد؟