پل كلي: «هنر ديدنيها را بازگو نميكند، بلكه ناديدنيها را ديدني ميكند.»
محمدابراهيم جعفري، شاگردِ استاداني همچون عليمحمد حيدريان و محمود جواديپور بود، اما بيش از همه تحتتاثير محسن وزيريمقدم قرار داشت. خودش ميگفت محسن وزيري مقدم در آخرين ترم دانشگاه، آموزههاي پل كلي1 را درجانش ريخت. اين آموزهها شامل «آزادي در جستوجو» و تاكيد بر «عنصر اتفاق» بود. عواملي كه همواره و در طول يكعمر كار در آثار محمدابراهيم جعفري مكرر شد؛ زيرا اين آموزهها جان بيقرار اورا تسكين ميداد. محمدابراهيم جعفري هرگز «نقاش» با متر و معيار مألوف و پذيرفتهشده در جامعه نبود و نيست. او نه تصويرگر منظر طبيعت بود و نه مصرفكننده موتيفهاي سنتي، (آنسان كه در جوانياش و در ميان همدورهايهايش رواج داشت)... او در يك وادي ديگر و يك فضاي بهشدت شخصي سياحت ميكرد؛ يعني همانطور كه از واژهها بهره ميگرفت، رنگ را نيز به كار ميبرد. اثر هنري حاصل از چنين روح هنرمندانهاي واجد دو ساحت متفاوت «كلام» و «نقش» بود. درواقع بايد گفت، خلاقيت محمدابراهيم جعفري درآميختن «تفكر كلامي و تفكر بصري»2 بود.
با اين تعبير، جعفري «هنرمند» به معناي اخص كلمه است تا «نقاش» به مفهوم عام آن.
آثار محمدابراهيم جعفري حاوي اطلاعاتي خارج از مقتضيات ناب زبان خالص نقاشي نيست. در اغلب سبكهاي نقاشي ازجمله سوررئاليسم، رئاليسم، اكسپرسيونيسم و... اشيا و تصاوير آشنا به كار ميروند تا هنرمند مقصود خود را بيان كند. با اين توضيح بايد گفت در آثار اين هنرمند «چيزي» نشان داده نميشود كه بهواسطه آن از پديدهاي خاص دفاع كند. يا به ستايش از امري بپردازد؛ و با استعانت از شكلهايي يا عناصر مختلف كه به «اثر» تحميل شود، قصد ندارد فهم ما را بهجاي خاصي رهنمون سازد. به بيان رساتر، آثار هنري محمدابراهيم جعفري در خود «پيامي» پنهان ندارد كه بامهارت فني آن را در لابلاي عناصر بصري تركيب كرده باشد. او در پي انتقال نوعي فهم تاملبرانگيز بود كه فقط از عهده يكزبان ناب و كريستاليزه برميآيد؛ بنابراين، آثار اين هنرمند هيچ شعاري را به سوي افكار و احساسات مخاطب پرتاب نميكند. حتي باورهاي خود هنرمند را نيز با تمهيدات نقاشانه به سوي ما روانه نميكند. جعفري هرگز بطور مستقيم درصدد آن نبود فهم بيننده را افزايش يا ارتقا دهد. او همچون يك آهنگساز، ارتقاي فهم مخاطب را در «ادراك زبان ناب هنر» ميخواست.
محمدابراهيم جعفري صاحبتجربهاي گرانسنگ از سالها تدريس و تحقيق و كار خلاقه بود و بهخوبي ميدانست چگونه با شيوهاي مقرون به صواب، اهميت هنر و بهويژه نقاشي (آنسان كه خود ميپسنديد) را در شأن و مرتبه پالوده آن ارايه كند.
محمدابراهيم جعفري با ورود «عنصر اتفاق» در كشف و شهود هنرمندانه، چيزي به آفاق ذهن بيننده ميافزود كه محاسبه و اندازهگيري آن در ترويج هنر ناب براي برخي مخاطبان ميسر نبود و نيست.
تماشاگر عامي و مخاطباني كه براثر رواج نوعي نقاشي كه با «تكديگري از محيط پيرامون و طبيعت» و تحت عنوان «واقعگرايي» با هنر آشنا شده و به اين خزعبلات خوكرده است، به سهولت چشم نياموختهاش فريب ميخورد، درنتيجه بهناچار مفتون نقاشيهاي گول زنندهاي با موضوعاتي مانند: «چشمهاي خُمار زن كولي»، «هندوانه قاچ شده»، «كاسه آش رشته با پيازداغ»، «كاهو سكنجبين» و ساير موضوعات اشتهاآور شده و به اين تابلوها با حسرت مينگرد؛ و چون خودش توانايي ساختن چنين تصاويري را ندارد سازندگان اين تابلوها را تحسين ميكند.
به عبارتي، در چنين وضعيتي جعفري سير و سياحت در احساسات خالص يك هنرمند را به عنوان يك تجربه بديع، به مخاطب اهدا ميكند و بيهيچ شائبهاي او را در كشف و شهود خود شريك ميسازد. آثار اين هنرمند از دو طريق بر ذهن مخاطب موثر هستند، اول: از طريق رازها و احساسات ناب مستتر در تابلوهايش؛ دوم: از طريق جذابيتهاي بصري و مهارت فردي و ابعاد لايتناهي و ناب زبان هنر. محمدابراهيم جعفري در بسياري از تابلوهايش از مرز انتزاع نيز عبور ميكند، آنچنانكه ديگر نشاني از فرمهاي شناختهشده در آثارش باقي نميماند. او مسحور «كلمه» و مقهور «شعر» است و به همين سبب است كه رازگونگي و ايجاز شاعرانه در نقاشيهايش موج ميزند.
استفاده او از آب مركب و آبرنگ، به دليل آن است كه اين رنگها ازجمله رنگهاي روحي3 هستند كه تجسم روياهاي او را بر صفحه تسهيل ميكنند.
در آثار جعفري نوعي «كامجويي بصري» و «احساس آني» در «بداهه نگاري» نقاشانه او ممزوج شدهاند. در اين راستا لازم به ذكر است كه برخي متفكران و فلاسفه نيز بودهاند كه اعتقاد داشتند «افزايش و ارتقاي معرفت» درست همان كاري است كه «هنر» نبايد انجام دهد. معناي قول اين متفكران چنين است كه «معرفت» در هنر «اصل» نيست، بلكه اصل، خودِ هنر است كه «رساننده معرفت» تواند بود. آثار محمدابراهيم جعفري از چنين آبشخور فكري سيراب ميشوند.
بيانگرايي (اكسپرسيونيسم) نيز در نقاشيهاي محمدابراهيم جعفري آن چيزي نيست كه در مكتبي به همين نام ميشناسيم. بيانگرايي جاري در آثار جعفري مطابق نظريهاي از بيانگرايي است كه نهفقط در «نقاشي» بطور اخص، بلكه در «هنر» به طور اعم به كار ميرود. از چنين ديدگاهي، ميتوان جعفري را پيرو اين باور دانست كه «هنر راستين همواره بيانگر احساس خالص است». درنتيجه محمدابراهيم جعفري در دنباله خطي قرار ميگيرد كه ريشههاي آن به رمانتيسيسم قرن نوزدهم ميلادي برميگردد. از دل اين نگره بود كه بعدها در اوايل قرن بيستم ميلادي مكتب اكسپرسيونيسمزاده شد؛ اما پديده ديگري نيز از اين نحله فكري و هنري پديد آمد و آن ظهور تكستارههايي در عالم هنر بود كه با وجود ايسمهاي متعددي همچون فوتوريسم، سوررئاليسم، فوويسم و... عارفانه و سرخوشانه حامل نابترين و بهجتانگيزهترين احساسات انسانياند و خالق آثاري هستند كه از طربناكي روح و پروانگي جانشان به دست ميآورند.4
محمدابراهيم جعفري هنرمندي از اين نحله است.
1.Poul Klee
2. Visual & verbal tinking
3. رنگهاي غير مات، رنگهاي شفاف، از اصطلاحات هنر سنتي ايراني است
4. به نقل از كتاب «سياه، سفيد» نوشته احمدرضا دالوند، نشر شهر