• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4063 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ فروردين

به ياد پيشكسوت روزنامه‌نگاري كرمان؛ « آقا»شادروان نعمت‌الله‌زاده ماهاني

قصد خدمت هنوز هم باقي است

مهدي محبي‌كرماني

 

 

1- «آقا» به‌رسم معمول همه مردمان روزگار خود اساس و بنيان خلقت آدمي را بر خدمت به خدا و خلق خدا مي‌دانست. دارم از مرداني سخن مي‌گويم كه حالا ديگر استخوان‌هاي‌شان هم خاك شده است، يكي از آخرين زندگان‌شان همين «آقا» بود كه جمعه رفت. باور آن نسل ظاهرا بر اين بود كه آدم‌ها به دنيا مي‌آيند تا در خدمت يكديگر باشند و تا خدمت مي‌كنند، هستند و بعض آنها چه باشند، چه نباشند؛ هستند! اين اواخر تكيه‌كلام هميشگي آقا همين بود. يعني كه بهانه‌اي براي عمر طولاني خود داشته باشد. من خدمت مي‌كنم، پس هستم يا؛ هستم كه خدمت كنم و نمي‌دانم اين دو گزاره چه تفاوتي با هم دارند؟! آخرين مصاحبه‌اش با آقاي لطيف‌كار بود. سردبير «استقامت»ي كه آقا صاحب امتياز آن بود. درست 16 آذر سال 96 بود. وقتي كه آقا هنوز روي پا بود. اگرچه به سختي راه مي‌رفت و آن هم به مدد واكر! هوش و حواس آقا اما به‌طرز شگفت‌انگيزي سر جايش بود. با آن حافظه غريبي كه مكان و زمان هر رويداد را به‌دقت پيوست هر كلامش مي‌كرد؛ «چهار بار به جبهه رفته‌ام. يك‌بار 18 بهمن سال 65 بود. روز شنبه بود كه ما از كرمان به سمت اهواز حركت كرديم... بار اول، سال 59 بود؛ درست يك هفته بعد از حمله صدام به كشور اسلام. رفتم كرمان، هنوز لشكر پا نگرفته بود، خودم مستقيما به اهواز رفتم... ». بعد مي‌گويد كه توي ساكي كه به‌همراه داشته است حتي چه داروهايي برده بود. اينها را وقتي مي‌گويد كه سي و اندي سال از آن زمان گذشته است و خانم اسما پورزنگي‌آبادي هم پاي صحبت يك پيرمرد 94 ساله نشسته است. با اسما مردادماه 94 در آستانه روز خبرنگار مصاحبه مي‌كند؛ همان مصاحبه معروفي كه اتفاقا تيتر اين يادداشت هم از آن وام گرفته است؛ «در ارديبهشت‌ماه 1299 در ماهان متولد شدم. پنج‌ساله بودم كه مادرم زهرابيگم به رحمت خدا رفت...». تولد آقا روز عيد نيمه شعبان بود؛ يعني 13 ارديبهشت سال 99. در شناسنامه آقا اما تاريخ تولد او اول مهر همان سال ذكر مي‌شود، قطعا تاريخ صحيح تولد آقا همان 13 ارديبهشت است؛ وقتي شناسنامه باب شد، آقا هفت ساله بود؛ اول مهر هم يحتمل با شروع تحصيل او ارتباط داشته است.

2- «هفت ساله بودم كه پدرم حاج سيد جعفر ناظم‌السادات من را به دبستان نعمتيه، دفتر آقاي مشيرالتوليه برد. از قِران‌هاي ناصرالدين شاهي تعارف كرد به مشيرالتوليه. او هم با محبت مرا پذيرفت. درسم را خواندم تا سال 1315 رسيد. در امتحانات نهايي كرمان با نمره عالي قبول شده بودم. دبيرستان را در كرمان گذراندم. سال 1317 در بيمارستان نوريه كرمان كه رياست آن با مرحوم دكتر ميرزا علي‌خان ايراني بود مشغول شدم. پس از چندي، دكتر ايراني به من خبر داد كه بايد بروم رفسنجان. 22 روز در ماموريت رفسنجان بودم. ساعت 9 صبح سوار ماشين شدم، ساعت چهار بعدازظهر روي ميدان باغ كرمان پياده شدم. به خانه كه رسيدم بي‌بي صغري‌بيگم، بناي گريه را گذاشت كه كجا بودي؟ دلم سوخته، يك ماه تو را نديده‌ام! يك ماه نبود. من فقط 22 روز در رفسنجان مانده بودم. نزديك فروردين‌‌ماه بود. مردادماه همان سال دكتر ايراني من را از نوريه خواست؛ رفتم بهداري استان هشتم كه پنج ماهي بود كفالتش را به دكتر ايراني داده بودند». آقا شيفته منش اخلاقي و دانش حرفه‌اي دكتر ايراني بود. از اين پزشك عالي‌قدر و اصل و نسب‌دار كرماني هميشه به احترام خاصي ياد مي‌كرد. دكتر ميرزا علي‌خان ايراني از سلسله پزشكان خاندان مشهور نفيسي است. خانداني كه سر سلسله آنها حكيم «برهان‌الدين نفيس ابن عوض ابن حكيم» معروف‌ترين پزشك اواسط قرن نهم هجري است و تا به ميرزا شريف كرماني؛ رييس پزشكان دربار شاه‌عباس و ميرزا علي‌اكبر خان نفيسي؛ ناظم‌الاطباء ادامه و ميرزا علي‌خان مي‌رسد. هم او بود كه به يك نوجوان پرشور آن‌چنان اعتماد به نفسي داده بود كه در حد يك پزشك ماموريت‌هاي سنگين بهداشتي و درماني را در دور افتاده‌ترين روستاهاي استان به انجام برساند. آقا در 18 سالگي به عنوان معين‌پزشك حومه رفسنجان به خدمت بهداري وقت درمي‌آيد و طي دوران خدمت خود، تمام روستاهاي دور و نزديك رفسنجان را زير پا مي‌گذارد. ديفتري را مهار مي‌كند، مانع از گسترش وباي آدم‌كش مي‌شود و اوج خدماتش در ريشه‌كني مالاريا بروز مي‌كند.

3- «حكم من با حقوق ماهي 30 تومان صادر مي‌شود، ظهر با اتومبيل باري، اسباب و اثاثيه‌ام را به رفسنجان بردم. غروب رسيدم و از فرداي آن روز كارم را در بهداري رفسنجان شروع كردم تا سال 1329». آقا در رفسنجان با «نرجس ‌ديانتي‌رفسنجاني» ازدواج مي‌كند. تولد نرجس ديانتي هم روز عيد نيمه‌شعبان بوده است. ازدواج‌شان هم روز عيد نيمه‌شعبان برگزار مي‌شود. سال 1329 به كرمان منتقل مي‌شود و از همين سال است كه وسوسه روزنامه‌نگاري به جان او مي‌افتد؛ «در 26 فروردين 1331 امتياز هفته‌نامه «نورعرفان» را گرفتم. در قطع خشتي و در چهار صفحه منتشر مي‌شد. بعضي از دوستان و همكاران مدرسه‌اي كه در آنجا درس خوانده بودم، نامه و مقالات و اشعاري كه داشتند به عنوان نامه وارده چاپ مي‌كرديم؛ وقتي چاپ مي‌شد، همسرم آن را تا مي‌زد، من اسم اشخاص را روي روزنامه‌ها مي‌نوشتم، علويه دختر بزرگم، تمبر روي آن مي‌چسباند». سال 32 پس از استقرار دولت كودتا، قانوني مي‌گذرد كه كارمندان دولت نبايد روزنامه‌داري كنند. آن دوران بيشتر صاحبان امتياز مطبوعات، كارمندان دولت بودند؛ اين قانون بهانه‌اي براي تعطيلي گسترده مطبوعات و خفه كردن صداي آزادي مطبوعات بود. «نور عرفان كه تعطيل شد، به عنوان طبيب بخش «گوك» (گلباف امروزي در شهرستان كرمان) به اين منطقه رفتم. تا سال 48 آنجا خدمت كردم و بعد به كرمان و رفسنجان منتقل شدم تا در اسفند 1353 بازنشسته شدم». فعاليت كشاورزي آقا از همين سال در سيرجان و رفسنجان آغاز مي‌شود و تا به آخر عمر ادامه داشته است. پس از لغو امتياز نور عرفان، تب روزنامه‌نگاري، آقا را رها نمي‌كند. او همچنان با بيشتر نشريات محلي آن زمان به‌نام خود و بعضا با نام مستعار همكاري مي‌كند تا بالاخره در سال 1381 پس از قريب 25 سال تلاش و پيگيري مجوز «استقامت» صادر مي‌شود. او دليل انتخاب نام استقامت براي اين هفته‌نامه را همكاري و ارادتش با مرحوم رُشاد (رييس‌المتكلمين) اعلام مي‌كند. «ارادت و علاقه‌ام به مرحوم رشاد موجب شد تا نام استقامت را انتخاب كنم». استقامت نام يكي از اولين‌هاي مطبوعاتي كرمان بود كه توسط مرحوم رشاد منتشر مي‌شد. نقل است كه مرحوم رشاد پس از چاپ هر شماره، شخصا دُكان به دكان و خانه به خانه نشريه خود را توزيع مي‌كرده است.

4- از آقا 12 فرزند و بيش از 60 نوه و نبيره باقي مانده است. آقا اهل امساك نبود. در همه‌چيز سخاوت غريبي داشت. حتي در نام‌گذاري فرزندانش نهايت گشاده‌دستي را به‌كار گرفت! «سيد ملك نظام‌الدين نعمت‌الله‌زاده ماهاني»، «سيد هدايت‌الدين محمود نعمت‌الله‌زاده ماهاني»، «سيد ملك ضياءالدين نعمت‌الله‌زاده ماهاني». فكرش را بكنيد؛ من بايد چقدر شگفت‌زده مي‌شدم وقتي كه در خطبه عقد، نام همسر مرا مي‌خواندند؟ «دوشيزه سرورالسادات فتحيه‌بيگم نعمت‌الله‌زاده ماهاني»... همسر ايشان بي‌بي نرجس ديانتي‌رفسنجاني در سال 91 در رفسنجان از دنيا مي‌رود و اين آغاز دوره‌اي است كه آقا كم‌كم خانه‌نشين مي‌شود؛ «روزي كه مادربزرگم فوت كرد، خيلي‌ها شكستند. گريه مي‌كردند و به هم دلداري مي‌دادند اما آقا فقط قرآن مي‌خواند... سوز و گدازي كه در قرآن خواندنش بود آن‌چنان عميق بود كه صبر را با شكايتي توامان تداعي مي‌كرد؛ «فبِأيِّ آلاءِ ربِّكُما تُكذِّبانِ، كُلُّ منْ عليْها فانٍ». الرحمن را من آنجا شناختم. درك كردم... پدرم هميشه مي‌گفت اين سوره مثل شعر است. با آن ترجيع‌بند كوبنده‌اش؛ فبِأيِّ آلاءِ ربِّكُما تُكذِّبانِ. من اين را فروردين 1397 درك كردم. آن زمان كه مرگ را هم نعمتي ديدم براي پدربزرگم، براي آقا تا با همسرش باشد. با بي‌بي». اين را آبتين پسرم در يادنامه استقامت نوشته بود.

5 ـ او آخرين بازمانده نسل روزنامه‌نگاران دهه 30 و كهنسال‌ترين روزنامه‌نگار كشور بود. شكوه مراسم تشييع، تدفين و ترحيم آقا؛ مرحوم حاج سيدمهدي نعمت‌الله‌زاده ماهاني نشان داد كه سنت زيباي حرمت‌داري از پيشكسوتان، خاصه بزرگان روزنامه‌نگاري هنوز پايدار است و اين اتفاق زيبا و اميدواركننده‌اي است. پيرمرد نه فقط «نفس گرم استقامت» كه نفس گرم روزنامه‌نگاري متعهد استان كرمان بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون