خبر اول: ماموران پليس آبادان با حضور در خانه زن جواني در منطقه ذوالفقاري در برابر ادعاي عجيبي قرار گرفتند. زن جوان به ماموران گفت كه قابلمه غذاي ناهار خانواده، به سرقت رفته است. ماموران در تحقيقات ميداني پي بردند كه خانواده فقيري در نزديكي اين خانه زندگي ميكند و زماني كه ماموران به سراغ اين خانواده رفتند در برابر قابلمه و غذاي سرقتي قرار گرفتند و عامل اين سرقت را دستگير كردند. متهم به ماموران گفت: به خاطر فقر و نداشتن غذا مجبور شدم براي تهيه ناهار براي خانوادهام دست به سرقت بزنم. /25 مهر1397| ركنا
خبر دوم: رييس كلانتري ۱۵۸ كيانشهر از دستگيري سه دختر جوان 18 تا 20 ساله كه براي تفريح اقدام به سرقت خودروهاي لوكس كرده بودند، خبر داد. به دنبال شناسايي يكي از خودروهاي مسروقه، با انجام اقدامات پليسي محل زندگي يكي از اين دختران شناسايي شد و پس از اخذ دستور قضايي، اين افراد در عملياتي دستگير و به كلانتري منتقل شدند كه در جريان تحقيقات انجام شده اعتراف كردند كه سرقتها را با انگيزه تفريح و داشتن خودروي لوكس انجام داده و قصد داشتند با اين خودروها به «دور دور» بروند و با افراد ديگري آشنا شوند. /6 آبان 1397| ايسنا
خبر سوم: مرد جواني با پليس تماس گرفت و از سرنشينان يك خودروي پرايد كه با تهديد چاقو و قمه، پول و گوشي تلفن همراه او را سرقت كرده بودند، شكايت كرد. به دنبال شكايت مرد جوان، كارآگاهان، طرح كمين را اجرا كرده و كمتر از ۲۴ ساعت سرنشينان خودروي پرايد را شناسايي و دستگير كردند. متهمان در بازجوييها درباره انگيزهشان از زورگيري گفتند: «يكي از دوستانمان دو ماه ديگر ازدواج ميكند و به ما گفته يكي از شرطهاي خانواده عروس، تهيه فرش دستباف است. قيمت فرش دستباف هم حدود ۵۰ ميليون تومان است. ما خلافكار نيستيم و تصميم داشتيم تا زمان تهيه پول فرش براي رفيقمان، به سرقت ادامه دهيم.» / 14 مهر 1397 |باشگاه خبرنگاران جوان
اين خبرها، صرفا گزارش يك اتفاق نيست. حتي بايد فراتر از «هشدار نسبت به افزايش آمار جرايم خرد» به آنها نگاه كرد. اين خبرها، تاييدي بر ريشه دواندن يك واقعيت تلخ است؛ راه يافتن اختلاف طبقاتي به جرم، راه يافتن اختلاف طبقاتي به يك آسيب اجتماعي و در نهايت، فرو ريختن ساختار ارزشهاي يك جامعه، جامعهاي كه ابراهيم همت و حسن باقري و حميد باكري و مهدي زينالدين و علي شوشتري دارد.
تغيير مختصات يك آسيب اجتماعي، معلول وقايع امروز و ديروز نيست و بايد وراي زمان در دسترس، دنبال ريشهها بگرديم. در خبر اول، مرد خانه، سرپرست يك زندگي، در آن حد از تامين معاش خانواده ناتوان شده كه فرصت ورود بياجازه به خانه همسايه را مغتنم ميبيند و قابلمه غذاي آماده را براي سير كردن خانوادهاش ميدزدد. حداقل، اين، جوابي بود كه به پليس گفت وقتي بازداشت شد.
در خبر دوم، دختران نوجوان ساكن يكي از جنوبيترين مناطق تهران، خود را به منطقهاي از پايتخت ميرسانند كه حتي در روياهايشان هم، زندگي در اين منطقه، غيرممكن است. دخترها، فرزندان طلاقند و به مدد آنچه در محل زندگي خود آموختهاند؛ دانشگاهي بالقوه براي آموزش انواع ناهنجاريها، با فريب دادن رانندگان خودروهاي گران قيمت و با استفاده از ترفند قديمي «طرح دوستي»، از فرصتي كه راننده براي خريد خوراكي از ماشين پياده شده، استفاده ميكنند و ماشين را به سرقت ميبرند و در خيابانهاي پايتخت، دور محور فرضي بيخيالي دور ميزنند تا «تفريح» كرده باشند. حداقل؛ اين، جوابي بود كه به پليس گفتند وقتي بازداشت شدند.
در خبر سوم هم، رفاقت در مقابل تنگدستي به زانو در ميآيد و دو رفيق كه هيچوقت دزد نبودهاند و دزدي نكردهاند اما نميخواهند رفيقشان را سرافكنده در عشق ببينند، ننگ دزدي را به جان ميخرند و در نقش مسافركش، از مسافران جادههاي بين شهري زورگيري ميكنند و هرچه ميدزدند، در كيسه رفيقشان ميريزند كه در زمان موعود، هزينه خريد يك تخته فرش دستبافِ پسند عروس خانم شود. حداقل، اين جوابي بود كه به پليس گفتند وقتي بازداشت شدند.
اين اخبار و مشابه آنها، بخش بسيار كوچكي از واقعيتهاي پنهان جامعه است. اين اخبار، اتفاقاتي است كه از فيلترهاي صدلايه خطوط قرمز رسانهها ميگذرد. سر بچرخانيم و به چشمهايمان مجال «ديدن» بدهيم، واقعيتهاي جامعه؛ آنچه امروز به عنوان واقعيت، با پوششي بسيار متفاوت از پوسته عيان 15 سال قبل و 20 سال قبل ميبينيم، مثل امواج يك درياي توفانزده ما را احاطه كرده بيآنكه روزنه تنفسي در اين امواج بيترحم باقي مانده باشد؛ اغنياي جامعه، آنقدر بيعار شدهاند كه از كنار فقير در حال احتضار با لبخند رد ميشوند. مردمان بيدرد، از كنار بيمار پا بر آستانه موت با لبخند رد ميشوند. با خانمانها از كنار بيخانمانها با لبخند رد ميشوند و همه، اين شعار زيبا را زير لب زمزمه ميكنند «لطفا بدون لبخند وارد نشويد.»
مروري بر تاريخ، به جهت برخي يادآوريها بيثمر نيست؛ پس از كودتاي 2016 تركيه و ظرف دو سال گذشته، دولت اين كشور حكم اخراج و بازداشت بيش از 169 هزار نفر را صادر و اجرا كرد. در اولين هفتههاي پس از وقوع كودتا، 53 هزار كارمند و معلم و قاضي و رييس دانشگاه و نظامي و روزنامهنگار، از كار اخراج شدند و با دستور دولت ۴۵ روزنامه، ۱۵ مجله، ۲۳ فرستنده راديو، ۱۶ فرستنده تلويزيون و ۲۹ بنگاه نشرياتي بهطور دايم تعطيل شد. اخراجيهاي مظنون به همدستي با كودتاگران، افرادي بودند كه ميدانستند چه ميخواهند. تا امروز هم بين اخراجيها و بازداشتيهايي كه مغضوب دولت هستند، سراغ از دلالان و سرمايه داران و ثروتمندان؛ سراغ از كساني كه با هدف سود هرچه بيشتر، امشب را به طلوع فردا گره ميزنند نميتوان گرفت. اگرچه تبصره قابل تعميمي نيست اما فردي كه در پي مال بيشتر است، معمولا نيازي ندارد به دانستن و فهميدن و مطالبه كردن. مردمكهاي چشم اين آدم، فقط با رنگ اسكناس آشناست و در مقابل باقي رنگها، گرفتار كوررنگي شده. اين تبصره اما قابل تعميم است كه دولتها از آدمهايي كه در پي فهميدن هرچه بيشتر هستند، خوششان نميآيد. آدمي كه ميداند و ميفهمد كه چه ميخواهد، همان آدمي است كه در مقايسه با ساير مردم، بيشتر ميخواند و متاسفانه، بيشتر هم ميخواهد و در مقابل هر رويه و آدم و رفتار و الزام كوتاه قدي، سر فرود نميآورد و كرنش نميكند. چنين آدمي، آدم خوشايند دولتها نيست. پس دولتها تلاش ميكنند با هر شيوه ممكن، موجي بيافرينند كه سرمنشا ناپيدا دارد اما ذرات تشكيلدهندهاش، هدفي جز سطحي شدن و كمعمق شدن هرچه بيشتر تودهها ندارد. تودهاي كه بايد در پي دانستن و فهميدن و خواستن باشد، با ترفندهاي هوشمندانه دولتها، چنان درگير روزمرّگيهاي بيعمق و لايه ميشود كه خودآگاهي به ذات و ماهيت وجودي خود را نه تنها از ياد ميبرد، لذت بردن از «امروز» را مانيفست تمام عمر بيارزش شدهاش ميكند. همكار مطبوعاتيام در خبرگزاري مهر، چند روز قبل بابت تغيير «مرجعيت اجتماعي» در ايران ابراز نگراني كرده بود؛ از اينكه در روزگاري نهچندان دور، مرجعيت اجتماعي اين مردم و اين كشور، افرادي همچون آلاحمد بودند و امروز، كرسي توسط «بيمايگاني» غصب شده كه حتي قادر به رقابت با يك روز از عمر زيسته اين بزرگان نيستند. چهره مراجع اجتماعي ايرانيها، بيش از دو دهه است كه تغيير كرده. چند سال قبل، وقتي يك خواننده دست چندم موسيقي پاپ، جوانمرگ شد و خيابانها با سيل جوانهاي سوگوار بند آمد. درد اين بود كه بانوي غزلسراي ايراني، چند هفته قبل ترش درگذشته بود و همين جوانكها، خبر هم نداشتند. دولتها، عاشق مردم بيمطالبهاند. در جايي كه به قول همكار روزنامهنويسم، فاقد فرهنگ مكتوب است، هويت، در شعار و اسكناس تعريف ميشود. در جايي كه فرهنگ، پوسته شكننده متشكل از ظاهر ميراي آدمهاست، نميتوان از نوجوان و جوانهايش انتظار داشت غير از «دور دور» تفريح ديگري متصور باشند. در فضايي كه مختصات ثروت را صفرهاي حساب بانكي تعريف ميكند، نميتوان انتظار داشت كه اغنيا دلي براي فقرا بسوزانند حتي اگر پيش پايشان از گرسنگي به موت بروند. در جايي كه آدمها، با اشيا و اموال منقول در تملكشان، ارزشگذاري ميشوند، نميتوان انتظار داشت كه..... اينكه چه شد حكايت ايران و ايراني جماعت، به اين جملهها رسيد، اصغر مهاجري؛ جامعه شناس، در گفتوگويي با «اعتماد»، تحليل كرده است.
اخيرا، اخبار چند سرقت منتشر شد كه انگيزه سرقت و نوع سرقت، بسيار سوال برانگيز و متفاوت از آن تعريف معمولي بود كه ما در مورد سرقت سراغ داريم. سرقت خودروهاي لوكس توسط سه دختر نوجوان از منطقه كيانشهر با انگيزه تفريح در خيابان، سرقت يك قابلمه غذا از خانه همسايه به دليل ناتواني در تامين معاش خانواده، همدستي سه رفيق براي سرقت از خانهها با انگيزه كمك به رفيق تازه دامادشان براي تامين هزينه خريد فرش دستباف. به نظر ميرسد اتفاقي در جامعه ايران رخ داده كه به اين تنوع و تغيير منجر شده و انگار سرقت هم گرفتار اختلاف طبقاتي شده. در مقايسه وضعيت امروز جامعه ايران با تغيير ماهيت جرايم خرد چه تحليل جامعه شناختي ميتوان ارايه داد؟
اين قياس نيازمند يك بيان مساله مستقلتر است. ممكن است در نگاه بيروني، ذهنيت شما به اين متمايل بشود كه فاصله طبقاتي يا كاهش قطر طبقه متوسط، بستر چنين شرايطي را ايجاد كرده ولي به نظر من، اتفاق ديگري در راه است؛ شايد جامعه به سمت بيهنجاري ميرود، به سمت آنومي (عدم وابستگي فرد و جامعه كه به چندپارگي جامعه منجر ميشود). احساس ميكنم شايد هنجارهاي جامعه ايراني در مرحله گذار، ارزشهايشان را از دست ميدهند و در اثناي كسب ارزشهاي جديد و حركت به سمت هدفي باب ميل، به سمت بيهنجاري ميروند.
وقتي با چنين جامعهاي مواجه هستيم، آيا درد اين جامعه با آن توصيههاي ساده انگارانه مسوولان دولتي درباره آموزش مهارتهاي زندگي و قناعت پيشگي بهبود پيدا ميكند؟
ابدا. يك جامعه، نيازمند ريسمانهايي است كه نقش محافظ و نگهدارنده را براي اجزاي جامعه ايفا ميكند. ريسمانهايي كه سوپاپ اطمينان است و آحاد جامعه، نه در سطوح فردي، بلكه در سطوح اجتماعي و ساختاري و در كلان ميتوانند به اين ريسمانها تكيه كنند. اين ريسمانها كه با فرهنگ و نظام ارزشي و معياري قوام و استحكام پيدا ميكند، امروز در جامعه ايران قابليت خود را از دست داده و ديگر تواني براي جلب اعتماد و اتكا ندارد. جايگزيني هم در اين سالها نداشته و در عوض، نشانههاي غير قابل انكاري از فرسايش شديد سرمايه اجتماعي قابل مشاهده است. چنان كه ظرف 10 سال اخير، فرسايش سرمايه اجتماعي، در فهرست سه مساله عمده كشور قرار گرفته است. از سويي، طبقه متوسط هم بهشدت در حال لاغر شدن است و طي سال 96، كاهش حجم اين طبقه نسبت به حجم طبقه فرودست در مقايسه با سال 95، 15 درصد سرعت گرفته است. حجم طبقه متوسط هم يكي از ريسمانهاي مهم هر جامعه است چرا كه به زعم جامعهشناسان، طبقه متوسط و سرمايه اجتماعي توليد شده توسط اين طبقه و متشكل از سه ضلع طلايي اعتماد، شفافيت و پويايي باعث دوام جامعه ميشود. وقتي اين ريسمانها در حال گسستن است، موعظه كردن به مثابه اين است كه فكر كنيم مسائل اجتماعي، جريان آب شرب است كه هر وقت شير را باز كنيم، آب جريان دارد و هر وقت شير را ببنديم، جريان آب هم قطع ميشود. در حالي كه جايگزين يك مساله و آسيب اجتماعي بايد از جنس خود ان مساله و آسيب باشد. يا بايد مانع فرسايش سرمايه اجتماعي بشويم كه افزايش سرمايه اجتماعي افقي را در پي داشته باشد و به حجيم شدن طبقه متوسط و تقويت نظام اخلاقي و هنجاري اين طبقه منجر شود، يا ساختارهاي جديدي جايگزين شود كه باز هم پشتيباني طبقه متوسط را ميطلبد. غير اين، اتفاق بهتري رخ نميدهد و با موعظه و اقدامات روانشناختي و پاسخهاي فردي، مسالههاي اجتماعي حل نخواهد شد. يكي از اشكالات مسوولان ما و بخصوص، رسانه و به طور خاص، رسانه ملي كه بسيار علاقهمند است ما جامعهشناسان، پاسخهاي روانشناختي براي مسائل اجتماعي ارايه كنيم، همين است كه نميدانند مساله اجتماعي با پاسخ روانشناختي حل نميشود، بلكه حتما به عنوان يك معلول اجتماعي، دلايل و راهكارهاي اجتماعي دارد. متاسفانه مسوولان و سكان داران فرهنگي ما در نظام آموزش و پرورش ايران و در نظام رسانهاي و حتي در سينماي ايران، نه تنها تعريف فرهنگ را نميدانند، بلكه به دنبال اين هستند كه با پاسخهاي روانشناختي، برخي مسائل اجتماعي را تبرئه كرده و گناه و علت را به گردن يك فرد يا گروههاي كوچكتر بيندازند. البته چنين روشي، مسكن است اما راهكار نيست و ريسمان قابل چنگ زدن هم نيست كه اگر مسائل جامعه ايران به اين شيوه حل شدني بود، در اين همه سال كه بر طبل موعظه كوفتيم، بالاخره صدايي شنيده ميشد.
قطعا چنين ريسماني در يك زماني وجود داشته؛ در همان سالهايي كه جوانان ما در جبههها، داوطلبانه خطشكن شدند و روي مين خوابيدند كه معبر باز شود و دشمن را شكست بدهيم. اما ريسماني كه امروز نيست يا از هم گسسته، چه مدت طول ميكشد تا دوباره، ساخته يا احيا شود؟
حتما زمان زيادي ميبرد و بازگرداندن اين اعتماد از دست رفته، چندان آسان نيست. اگر زودتر از امروز براي جلوگيري از فرسايش سرمايه اجتماعي اقدام ميكرديم شايد به نفعمان بود ولي روند 10 سال اخير نشان ميدهد كه درد هر سال، بدتر از سال قبل است. سال 96، فرسايش سرمايه اجتماعي، در رتبه پنجم بود ولي برآورد امسال نشان داد كه به رتبه سوم رسيده و بنابراين، كار، بسيار دشوارتر شده است. بخصوص، به دنبال وقوع اتفاقاتي همچون زلزله و در قالب حوادث غيرمترقبه طبيعي يا حتي رخدادهايي مثل نوسانات بازار ارز كه اعتماد عمومي، دوباره به بوته آزمايش گذاشته ميشود، ميبينيم سرمايه اجتماعي، به جاي نهادهاي عمومي، به طرف سلبريتيها و افراد خاص جلب ميشود. از آنجا كه براي درمان خيلي دير اقدام كردهايم، فرسايش سرمايه اجتماعي به اين زودي التيام پيدا نميكند مگر آنكه انسجامي در تصميمگيريهايمان ايجاد شود.
اين معضل را بايد با تدبير حل كرد. اولين تدبير اين است كه بپذيريم صاحب مساله هستيم، دومين راهكار، بيان درست اين مساله است و سومين راهكار اين است كه با روشهاي علمي، اين مساله را مديريت كنيم. تنها راه نجات كشور و جامعه و جهان، در دستان با كفايت دانش است. غير از اين، هرگونه مديريت در چارچوبهاي فرعي و بيربط، فقط يك محصول دارد و آن، ناكامي است.