هوا بس ناجوانمردانه سرد است؛ آن هم درحالي كه هنوز تا آغاز زمستان چند روزي باقي است. ساعت 10 شب است و سوز سردي تا مغز استخوان همه نفوذ كرده است. اينجا از شهر و زندگي تنها چند مغازه كوچك و بزرگ و كارگاههاي صنعتي كوچك باقي مانده است . اينجا ابتداي جاده مشهدي است كه هر روز صدها و بلكه هزاران نفر از مسيرش به اميد طواف آستان امام هشتم راهي دومين كلانشهر بزرگ كشور ميشوند. براي همين هم هست كه نامش را جاده امام رضا گذاشتهاند. و حالا در يك شب سرد پاييزي به محلي آمدهايم كه گفته ميشود، بزرگترين و مجهزترين گرمخانه تهران و حتي كشور است. گرمخانه خاوران در ابتداي جاده تهران- مشهد. سوز سرمايي كه بعد از پياده شدن از ماشين به جانمان ميافتد بيشتر تشويقمان ميكند تا پا تند كنيم و به داخل گرمخانه برويم. شيب نسبتا تندي در همان بدو ورود به محوله گرمخانه به استقبالمان ميآيد تا بيشتر دقت كنيم. جواني كه خودش را مجيد و 30 ساله معرفي ميكند با لباسهايي مندرس و كهنه به طور اتفاقي همراهمان ميشود و تا در گرمخانه همراهيمان ميكند. اسمش جواد است ، يكي از كارتنخوابهاي تهران كه البته به نظر ميرسد، دستي هم به اعتياد مواد مخدر داشته باشد! حاضر نيست اطلاعاتي از زندگي شخصي خودش بدهد. چند سالي است كه در روزهاي سرد سال به اينجا ميآيد تا شب را در جايي گرم و نرم سپري كند و صبح دوباره به كوچهها و خيابانها پناه ميبرد تا به قول خودش هر كاري كند تا پولي به دستش بيايد و از گرسنگي نميرد(و احتمالا موادي بخرد و....!) از خدماتي كه گرمخانه ميدهد، راضي است گرچه پيشنهادي هم دارد كه در جاي خودش قابل تامل است: اگر شهرداري ترتيبي دهد تعدادي از افرادي كه مثل من سالم هستند و جوان، كاري ياد بگيرند خيلي از بچههايي كه اينجا ميآيند، ميروند سر كار و سروساماني ميگيرند. در گوشهاي از حياط بزرگ گرمخانه 2 ماشين «ون» مخصوص انتقال كارتنخوابها ايستادهاند. خودروهايي كه معلوم است، تازه رسيدهاند و ميهمانان امشبشان را تحويل دادهاند و آماده ماموريتي ديگر هستند. از در كه وارد ميشوي، بويي نه چندان خوشايند، ششهايت را نوازش ميدهند. بويي آنچنان شديد كه حتي عودهايي كه روشن كردهاند هم باعث كم شدن اثرشان نشده است. بعد از در ميزي گذاشته شده كه روي آن دفتر بزرگي باز است و جواني مشخصات افرادي كه براي خواب و استراحت ميآيند را ثبت ميكند. به گفته وي، اين مركز هر روز از 5 عصر تا 5 صبح پذيراي افرادي است كه دنبال سرپناهي ميگردند. وقتي از وي سوال ميكنم كه امشب تا آن ساعت- 10- شب چند نفر به گرمخانه مراجعه كرده و پذيرش شدهاند، نگاهي به دفتر و شمارههايش مياندازد و ميگويد: 473 نفر. بعداز ورود اولين چيزي كه به چشمت ميخورد، نمازخانهاي است كه چند نفري در آن قرآن به دست در حال دعا كردن هستند. راهنمايمان ميگويد: خيلي از آدمهايي كه اينجا ميآيند قبلا زندگي خوبي داشتهاند و حتي مدارج دانشگاهي دارند ولي از بد حادثه به دلايل مختلف زندگيشان از هم پاشيده و چرخ گردون گذارشان را به اينجا انداخته است. پشت نمازخانه در كوچكي قرار دارد كه راه ورود به سالن اصلي گرمخانه است. سالني با تختهاي 3 طبقه كه گوش تا گوش ديوارهاي سالن كنار هم چيده شدهاند و آدمهايي كه خيلي از آنها از سرناچاري مجبور شدهاند لباس سبز رنگ يا آبي نفتي آن را تن كنند. لباسي كه بعد از استحمام مراجعان به آنها داده ميشود تا با خود آلودگي را به گرمخانه منتقل نكنند. داستان آدمهاي اينجا اينقدر متنوع و دردناك است كه به راحتي ميتوان از آن كتابها- و نه يك كتاب- نوشت. از يك ليسانسه فلسفه تا رنگكار صفحههاي فلزي كه به خاطر آسيبي كه پايش ديده و عصايي كه به دست ميگيرد، نميتواند كار كند و درآمدي داشته باشد. از مرد ميانسالي كه تمامي مثالهايش از فرانسه، فرهنگ مردم آن است تا معتادي كه به گفته خودش كارش جمعآوري و فروش ضايعات است و روزي به طور متوسط چيزي حدود 100هزار تومان هم درآمد دارد كه البته حدود 80 هزار تومان آن را خرج خريدن موادش ميكند! چون به هر حال قيمت مواد هم همزمان با بالا رفتن دلار افزايش
پيدا كرده است!
در اين ميان نگاههاي سنگين مردي ميانسال و با چهرهاي ژوليده كه به دقت رفتارم را زير ذرهبين دارد، كنجكاويام را تحريك ميكند. انگار كه منتظر فرصت باشد تا درددل كند، كف پا و انگشتانش را نشان ميدهد و ميگويد:«دو هفته است كه كفشم پاهايم را زخم كرده اما اينجا نه خبري از پماد و گاز استريل است و نه خبري از درمان. همهاش ميگويند: نداريم.!»
وي كه به گفته خودش از قديميهاي اينجاست و سه چهار سالي هست كه ميهمان گرمخانه خاوران است، ميگويد: اينجا، صبحها ساعت۳۰: ۵ تا ۶ صبح بيرون ميكنند و ۳۰:۵ عصر هم پذيرش ميشويم.
همسرش به دليل اختلاف خانوادگي به صورت غيابي طلاق گرفته و رفته است. مرد قصه ما هم كه روزگاري خودش نقاش ساختمان بود؛ بعد از مدتي كارش از سكه افتاد و شد ساكن گرمخانه: صبحها پياده راه ميافتم تا خيابان افسريه ضايعات جمع ميكنم و ميفروشم. معمولا ناهار هم نميخورم چون براي ترك اعتياد متادون درماني ميكنم. پولي كه درميارم براي آن كنار ميگذارم.»
اينجا شايد تنها جايي باشد كه از كسي در مورد اصل و نصب و شغل و سوادش سوالي نميكنند. جايي كه آدمها ابايي از پنهان كردن اعتياد و دردهايشان ندارند. آدمهايي كه حتي خيلي از آنها شناسنامه و برگه هويتي هم ندارند و درست به همين دليل به گفته مسوولان گرمخانه براي دوا و درمانشان هم شهرداري به مشكل برميخورد. اينجا شايد آخر دنيا نباشد اما مسلما يكي از راههاي بنبست شهر ماست. راهي در كوچهاي بنبست كه احتمال آن غيرممكن نيست كه روزي هر يك از ما نيز بر اثر حادثه و رخدادي، گذارمان به آنجا بيفتاد.
آن روي سكه
روايت نجمالدين محمدي، رييس سازمان رفاه و خدمات اجتماعي شهرداري تهران از گرمخانهها و مراكز بهاران نيز در نوع خود روايتي است، شنيدني. وي كه مدعي است كه شهرداري بايد بر اساس قانون تلاش كند كه فضا، امكانات و زيرساختهايي را در راستاي ساماندهي افراد لامكان و كارتنخواب فراهم كند تا با كمك ساير دستگاههاي ذيربط نسبت به ساماندهي اين افراد اقدام شود در عين حال معتقد است متاسفانه در مديريت قبلي آن طور كه بايد و شايد به توسعه زيرساختها توجه نشده است: اميدوارم با توجه به اشراف ما به نقضها همچنين ثبات مديريت جديد شاهد بهبود كيفيت ارايه خدمات به كارتنخوابها باشيم.
محمدي با اشاره به اينكه ظرفيت گرمخانهها بايد به دو برابر افزايش يابد از ۳۵ گشت سازمان خدمات صحبت ميكند كه به صورت شبانهروزي در سطح در شهر تردد ميكنند و كارتنخوابها را پيدا كرده و به گرمخانهها ميآورند.
وي با بيان اينكه بايد در هر منطقه حداقل دو گرمخانه ايجاد شود، گفت: بايد ظرفيت گرمخانهها به ۱۵۰ نفر برسد و تعداد گرمخانهها افزايش يابد تا بتوانيم سرويسدهي بهتري به كارتنخوابها داشته باشيم.
محمدي با بيان اينكه در حال حاضر ۱۷ گرمخانه در سطح شهر وجود دارد كه ظرفيت آنها در مجموع 2 هزار نفر است، گفت: در فصل سرد ميتوان با كفخوابي ظرفيت را به 4 هزار نفر برسانيم اما مساله اين است كه زيرساختها آماده نيست و متاسفانه در دورههاي قبل نيز اقدامي در اين زمينه صورت نگرفته است.
وي اذعان دارد كه تعداد گرمخانههاي تهران كم است و بايد افزايش پيدا كند: معتقديم در سطح شهر بايد ۴۴ گرمخانه مناسب ايجاد شود. اكنون مجتمع فوريت خدمات اجتماعي در سطح شهر ايجاد شده و مديريت آن با فرماندار تهران است.
محمدي باز هم تاكيد ميكند كه قانون تنها مقرر كرده تا آنها زيرساخت را ايجاد كنند، گفت: بنابراين وظيفه «ساماندهي» كارتنخوابها هيچ ارتباطي با شهرداري ندارد. به اعتقاد وي، سازمانهاي متولي با بودجههاي شهرداري تكليف دارند، كارتنخوابها را ساماندهي كنند. حتي وي معتقد است كه آنها بايد در گرمخانهها هر يك اتاقي ميداشتند و به وظيفه ساماندهي خود ميپرداختند. اما ساماندهي از ديدگاه سازمان خدمات رفاهي به چه معنايي است؟ سوالي كه رييس اين سازمان در پاسخ به آن گفت: ساماندهي به معناي رسيدگي به وضعيت و درمان و مشكلات آنها تا وقتي كه فرد به آغوش خانواده بازگردد، مربوط به چندين سازمان است.
وي در پاسخ به سوالي مبني بر اينكه آيا مراكز بهاران به وظيفه اصلي خود كه كمك به ترك معتادان به وسيله كمك همسانها و مددكاران اجتماعي است، ميپردازند يا خير، گفت: ۱۴ مركز بهاران ما در شهر فعال هستند و در منطقه 5 حدود ۱۵۰ فرد بهبوديافته جوان كه ميانگين سني آنان ۲۵ سال است پس از بهبودي حضور يافتهاند و سازمان فني و حرفهاي از آنان بازديد به عمل آورده تا آنان را آموزش دهد تا در طول 3 تا 6 ماه حرفه ياد بگيرند.
مديرعامل سازمان خدمات اجتماعي شهرداري تهران افزود: البته تاكنون آنچه بايد انجام ميشده، صورت نگرفته است و ما علاقه داريم امكانات را در اختيار سازمانهايي مثل سازمان فني و حرفهاي قرار دهيم تا نسبت به بهبود و آموزش افراد اقدام شود.
موضوع بعدي برخورد با معتادان متجاهر است. وي درخصوص جمعآوري اين معتادان در سطح شهر گفت: ما مجاز نيستيم با معتادان متجاهر كه در سطح شهر مصرف ميكنند، برخورد يا مداخلهاي داشته باشيم و براي ما در اين مورد جرم تعيين شده است. برخورد و انتقال آنان براي ترك ذيل ماده ۱۶ و با نهادهايي مثل نيروي انتظامي است.