از همه داشتنها، نداشتن را نبين
نازنين متيننيا
اختلال «فومو» يكي از مهمترين اختلالاتي است كه در سالهاي اخير و در ارتباط با شبكههاي مجازي ثبت شده است؛ اختلالي كه از «ترس از دست دادن» ميگويد. خودماني اگر بخواهم، توضيح دهم همان حالت ناخوشايندي است كه ممكن است وقت ديدن عكس دوستهايمان از مهماني، سفر، هديهها و خوشگذرانيهايشان به ما دست دهد و ناگهان خودمان را غمگين، تنها، بدون معاشر و تفريح بدانيم. در واقع عكسها يا حتي نوشتههايي كه از زندگي سرشار از خوبي و خوشي آدمها در شبكههاي مجازي دست به دست ميشود، ميتواند يك «پس من چي» حسرتبار در ذهن ما بسازد و اگر تنها باشيم يا نگران، خسته و نااميد، خود را تنهاتر، نااميدتر و خستهتر احساس كنيم. اين اختلال، بسيار هم خطرناك است. چون وقتي صفحه اينستاگرام خود را باز ميكنيد يا در توييتر نوشتهاي را ميخوانيد، انتظار نداريد كه زندگي ديگران اينطور تاثير غيرمستقيمي روي احساس رضايت شما نسبت به زندگي خودتان بگذارد و باعث شود كه زندگي خود را خالي و پوچ ببينيد. وقتي گرفتار چنين اختلالي شويم، يادمان ميرود كه اينستاگرام معمولا فيلترهايي دارد كه ميشود از آنها براي خوش رنگ و لعاب كردن صحنهها استفاده كرد يا توييتهايي كه در تايملاين شما نوشته ميشوند، 280 كاراكتر ساده هستند كه با تيزهوشي نويسنده انتخاب شدهاند و حتي ممكن است واقعي هم نباشند. «فومو» در لحظه سراغ ما ميآيد و تحتتاثير آن ممكن است، آدمهايي باشيم كه نه تنها ترس از دست دادن روابط اجتماعي خود را داريم كه بدتر از آن از هيچ چيز در زندگي خود راضي نيستيم و در مقايسه با اطلاعات مجازي زندگي ديگران، زندگي واقعي خود را سياه و كدر ميكنيم.
ميگويند «فومو» اختلال فردي است. اما اگر جامعه را يك فرد واحد در نظر بگيريم، ميتوانيم بگوييم كه در حوالي زندگي اجتماعي ما يك «فومو» بزرگتر هم وجود دارد كه نصيب ذهن اجتماعي ما ميشود و اگر آن اختلال فردي، بالاخره با آگاهي و تلاش جمعي قابل حل شدن باشد، اين يكي كه اجتماعي است و نيازمند شناسايي، پذيرش و تصحيح جمعي دارد، بسيار خطرناكتر است. چون در آن واحد و در جنگهاي مجازي نميتوانيم به همه بگوييم كه يك لحظه ساكت باشند، دست از هياهو، جنجال و فحاشي به يكديگر درباره يك اتفاق و ماجرا بردارند و يك لحظه به اين موضوع فكر كنند كه نكند دچار «فومو» جمعي شده باشيم. نه، نميشود به همين راحتي به همه گفت كه دستهجمعي در حال اشتباه كردن هستيم و اين حسهاي ناخوشايند جمعي كه دچارش شدهايم، يكي از آسيبهاي شبكههاي مجازي است و بهتر است به جاي دعوا، اين اختلال را درست كنيم. در هياهوهاي مجازي و وقتي ميدان جنگ سرموضوعي به راه ميافتد، سختترين كار همين منطقي و آرام حرف زدن است. اهالي جنگهاي مجازي معتقدند كه از همه جهان خبر دارند، عكس جامعههاي توسعهيافته را ديدهاند و ميدانند كه آن طرفها و در ميان آن جوامع همه چيز خيلي بهتر، مناسبتر، درستتر از اينجاست و ما موجودات مفلوكي هستيم كه گرفتار چنين جامعهاي شدهايم و خب، اولين واكنش به افسردگي و نارضايتي هم خشم است. واكنشي كه اگر خوب نگاه كنيم، سراسر فضاي مجازي را گرفته است و روزي نيست كه موضوعي داغ شود و خشم بر دروديوار اين فضا فرود بيايد.
ميگوييد نه، توجه شما را به تازهترين دعواها و جنجالهاي مجازي جلب ميكنم. «ترانه عليدوستي» و «بيژن نامدارزنگنه» همين حالا كه اين يادداشت را مينويسم، در حال فحش خوردن از گروهي از اهالي توييتر هستند. گروهي ديگر هم دارند به آن گروه اول فحش ميدهند كه چرا به اينها فحش ميدهيد و گروه سومي هم مشغول فحش دادن به هر دو گروه كه كجاي دنيا، اينچنين رفتارهايي را ميبينيم و ما چرا اينطور شدهايم؟!
همه هم فراموش كردند كه تا ديروز عليدوستي، سلبريتي موقر و موجه توييترشان بوده يا جناب وزير نفت، همين هفته پيش سربلند از مهمترين ماموريتش بيرون آمده و در روزگاري كه مديران وظيفه خود را درست انجام نميدهند، يكي از معدود مديراني است كه پاي كار ايستاده و منتي هم سر مردم ندارد.
ما اينها را فراموش ميكنيم و در لحظه فقط وارد جنجال ميشويم چون آن حس نارضايتي جمعي، آن اختلال ترس از دست دادن و نداشتن، در ذهن جمعي ما بسيار بزرگ و ريشهدار است. ما هر روز در خبرها جامعههاي توسعه يافته را با كشور خودمان مقايسه ميكنيم، هر روز در فضاي مجازي داستانهايي از زندگي خوب و خوش اجتماعي مردم كشورهاي ديگر ميخوانيم و رنگ و لعاب زندگي آنها را با آنچه خودمان نداريم، مقايسه ميكنيم. بعدتر از همه اينكه گروهي هم هستند كه به ظاهر دوست، در شبكههاي ماهوارهاي و فضاي مجازي، مدام در گوش ما ميخوانند كه ايران جاي زندگي نيست و آنچه ما داريم، آن قدر كم است كه ميتوانيم نام «هيچ» را روي آن بگذاريم. اما تمام واقعيت آيا همين است؟ به من باشد ميگويم نه. كافي است گوشيها را كنار بگذاريم، تلويزيون را خاموش كنيم و يك بعدازظهر بدون هيچ پيشفرضي در شهر بچرخيم و حرفهاي آدمها از تجربههاي واقعيشان را بشنويم.
آن وقت است كه ميبينيم، آش زندگي ما چندان هم شور نيست؛ كمبودهايي هست، اما نه اينكه هيچ نباشد. در واقعيترين حالت سرزميني داريم، پر از امكانات و البته كمبودها كه ما از همه آن داشتنهايش ميگذريم و فقط به نداشتنهايش نگاه ميكنيم.