• 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4255 -
  • 1397 پنج‌شنبه 22 آذر

روز يازدهم

شرمين نادري

ايستاده‌ام كنار ميدان تجريش، پشت سرم كوه بلند و سفيد نشسته و جلوي رويم بازار شلوغ و پر از آدميزاد است و آدم‌هايي كه بي‌حواس مي‌گذرند.نگاه‌شان مي‌كنم، من را مي‌بينند، اما نه قدم سبك مي‌كنند كه چشم توي چشم بيندازند و نه از جلوي رويم كنار مي‌روند كه مغازه‌هاي بازارچه را راحت تماشا كنم.مادرم به اين قدم زدن بي‌مقصد دور و بر ميدان تجريش مي‌گفت تجريش تراپي. يادم هست به زور سه‌تايي‌مان را لباس مي‌پوشاند و پياده دور ميدان مي‌چرخاند و از مغازه‌هاي زير بازارچه براي‌مان شلوار و دمپايي مي‌خريد و بعد با كيسه‌هاي خريدي كه توي دست‌مان گرفته بوديم ما را پياده تا چهارراه پارك‌وي مي‌برد و مي‌گفت اين جوري خيلي از دردهاي آدم درمان مي‌شود.خواهرم عاشق خريد كردن بود و دل‌خوشي از راه رفتن نداشت. غر مي‌زد كه چرا سوار اتوبوس نمي‌شويم و وقتي كاسه حليم سيد مهدي را به دستش مي‌دادند، آرام مي‌گرفت.به خودم مي‌گويم چرا اين قدر راه مي‌روم و بعد به خودم مي‌گويم تجريش تراپي و مي‌پيچم سمت بازار و از اولين پيرزني كه نمك مي‌فروشد، سه بسته مي‌خرم و بعد بي‌هيچ حرفي بسته‌ها را به دست زن‌هايي مي‌دهم كه دستشان همين طور دراز مانده، براي گرفتن كيسه‌هاي نمك نذري.آن وقت مي‌روم توي كوچه پس‌كوچه‌هاي پشت امامزاده و پا جاي قدم‌هاي مادرم مي‌گذارم، مثل كسي كه چيزي يا كسي را گم‌كرده، حيران خيابان را به سمت جنوب مي‌روم.آدم‌ها از روبه‌رويم مي‌آيند، نگاه مي‌كنند توي چشمم و رد مي‌شوند، به بعضي‌هاي‌شان لبخند مي‌زنم و بعضي‌هاي‌شان را با حيراني نگاه، اين قدر پياده مي‌روم تا برسم به قلهك، درست عين همان وقت‌هايي كه از تجريش مي‌رفتيم سمت خانه خاله و نمي‌دانست كه بعد از رفتنش، هر دردي بيفتد به جان‌مان، فقط همين تجريش تراپي است كه چاره‌مان مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون