• 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4255 -
  • 1397 پنج‌شنبه 22 آذر

هيچ

اطهر كلانتري

مرد كمى اطراف خانه را نگاه كرد. فرزين اول بار پاي آن پنجره قد راست كرد. رد قامت فرهاد روي اين چارچوب مانده. هرسالي كه گذشت فرهاد را روي همين چارچوب اندازه گرفت و با مداد كنته‌ نقاشي‌اش نوشت: «۱۳۷۲» مرد كمي دور خانه گشت. جاي نشيمنگاهش روي كاناپه را نگاهي انداخت. به اتاقش رفت. چند تكه لباس برداشت. بي‌حوصله به چمدانش ريخت. نگاهي به اتاقش انداخت. آن گوشه بود كه سيلي جانانه‌اي به صورت همسرش زد. همسرش افتاد. بيهوش شد. مرد اما همه تلاشش را مي‌كرد مبادا بچه‌ها بدون ميوه بمانند. ۲۶ سال تلاش كرد براي بهتر شدن. براي بهبود ولي تمامش همين بود. چراغ راهنمايي جلوي چشمش بود. سبز، قرمز، زرد. چراغ قرمز ميدان گل‌ها را رد كرد. همسرش فرياد كشيد، مرد دستش را به طرف صورت زنش. زن، باردار فرهاد بود آن وقت. سر بارداري فرزين هلش داد. زن چند پله را دست به شكم افتاد. مرد اما همه‌ تلاشش را مي‌كرد كه قسط خانه عقب نيفتد. كشوي ميزش را باز كرد. چندتايي برگه از نقاشي‌هايش برداشت. تصوير همسرش را كه از روي عكس سيزده‌بدري كشيده بود گذاشت آخر برگه‌ها. عكس فرزين را نگاه كرد و ياد آن ناهاري افتاد كه در باغ مادر همسرش خورده بودند؛ فرزين پنج‌ساله بود و با دست‌هاي كوچكش بشقاب گلسرخي غذايش را به اتاقك انتهاي باغ مي‌برد. بشقاب از دستش افتاد و شكست. مرد سوزشي در سرانگشتانش احساس كرد و قرمزي صورت فرزين پيش چشمش آمد. همسرش تمام راه برگشت، روي صندلي عقب صورت فرزين را از جاده مخفي مي‌كرد. مرد اما تمام روزهاي هفته، حتي جمعه‌ها كار مي‌كرد. زيپ چمدان را بست. نامه‌اي نوشت كه تمام حرفش اين بود: «متاسفم.» از پله‌ها كه پايين مي‌رفت، همسرش را ديد. زن در سكوتي بي‌انتها به مرد و رفتنش خيره بود. دقيقه‌ها از پي هم گذشت و آن دو تمام اين ۲۶ سال را در چشم هم مرور كردند. مرد رو به در از ديد زن گم شد. زن در سكوت و آرامش گريست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون