اين مصرع دوم از بيت اول يكي از غزلهاي مشهور جناب حافظ است: ما زياران چشم ياري داشتيم، خود غلط بود آنچه مي(يا ما) پنداشتيم. چرا اين مصرع را براي عنوان نوشتهام برگزيدهام؟ به يك دليل خيلي بيربط: چون ميخواهم جستاري كوتاه درباره «غلط پنداري» بنويسم. براي اينكه به گمانم يكي از مهمترين و موذيترين و رايجترين گرفتاريهاي ما ملت ايران همين آفت
«غلط پنداري» است كه تا ژرفاي ذهن و زبان و روح و روان ما را بختكوار تسخير كرده و متاسفانه انگاري حاليمان هم نيست. روانشاد استاد ابوالحسن نجفي، كتابي ارزشمند نوشت به نام: «غلط ننويسيم». كاش عزيز فرهيختهاي همت ميكرد و كتابي مينوشت به نام «غلط نپنداريم». به چند نمونه از غلط پنداريهاي دمدستي اشاره ميكنم و در مجال كوتاه اين نوشته، اندكي به آنها ميپردازم:
۱- «مرغي كه انجير ميخورد، نوكش كج است». آيا لازم است دهها نمونه بياورم كه اصلا هم اينجوريها نيست؟ طرف در يك مقام و منصب مهم و معتبر، كه عليالاصول بايد شخصي با شايستگيهاي علمي، تجربي، اخلاقي و آزموده شده و برخوردار از پاكيزگي چشم و دست و دل، عهدهدارش باشد، ناگهان يك اختلاسگر ميلياردي فراري از آب درميآيد.
در همه مدتي كه مرغ نازنين ما انجيرخواري ميكرده، كجاي نوك او كج بوده؟! كه نه همكاران زيردست او، نه دم و دستگاه رقيب و عتيد «حراست» و نه مقام بالادستي او اثري از كجي نوك او نديده اند! حتي اگر به ترفند زيركي خبرنگاري، اشارهاي بينام و نشان در گوشهاي از يك روزنامه يا سايت شده باشد كه: آهاي خلايق! اونجا انگاري مرغي انجيرخوار مشغول مستحبات است، بيدرنگ از چهارسوي حوادث، آماج « بله؟ بله؟ چي گفتي؟ بفرماييد دادسراي ويژه رسانه براي اداي توضيح و يحتمل باقي قضايا!» من ميگويم: در اين فقره، هيچ كس به اندازه من و شما مقصر نيست. چون: بيخود و غلط پنداشته بوديم: مرغي كه انجير ميخورد، نوكش كج است.
۲- «مرد است و قولش». هر كس اولين بار اين را گفته يا دچار حواسپرتي بوده يا خواب ميديده يا خودش به علت ابتلا به اين خصوصيت خوب، تصور كرده همه اينجورياند. نه آقاي من. نه عزيز من. خب همين است كه غلط ميپنداري، بعدش كه با واقعيت عيني و ملموس مواجه ميشوي، گر ميگيري و مدام حرص و جوش ميخوري.
چند صد تا مرد و زن معمولي يا حتي والامقام و محترم و مبادي آداب نشانت بدهم كه انگار نه انگار قول و وعدهاي دادهاند، عهد و عقدي بستهاند، قراري گذاشتهاند، چك تاريخدار امضا كردهاند، كلي خاليبندي كردهاند. آب هم از آب تكان نخورده حتي در شرايط هميشه حساس كنوني ! ميتوان مرد بود اما- زبانم لال- نامرد بود. البته براي اين فقره، كلي تحليلهاي علتكاوانه روانشناسي و جامعهشناسي و حوادث غيرمترقبه و عوامل آن سوي درياها ميتوان تحويل داد.
مهم اين است كه كمي واقعبين باشيم. نه مثل اين جليقه زردهاي آنارشسيت در فرانسه كه ميگويند: 20 سال است هر كس از هر حزب سياسي كه با هزار قول و وعده برنده انتخابات شده، هيچ غلطي براي حل مشكلات اكثريت مردم نكرده. غلط پندارند اينها. مردم آسيا و آفريقا و اروپا و امريكا در هر چيز با هم فرق داشته باشند در غلط پنداري از روي دست هم تقلب ميكنند، انگاري!
۳- «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد». اجازه دهيد درباره اين غلط پنداري چيزي ننويسم. چون احتمال تشويش اذهان خصوصي دارد. فقط به اشارهاي بسنده ميكنم و ميگذرم. يك لحظه خودتان را بگذاريد جاي آنان كه جان برادر، كار كردهاند اما مدتهاست كه مزد نگرفتهاند. همين براي واقعبيني و پرهيز از غلط پنداري آن مصرع جناب سعدي كافي است.
۴- «نازپرورد تنعم، نبرد راه به دوست». پس بفرماييد اين همه بستگان سببي و نسبي و رفيق گرمابه و گلستان و عزيزاني كه در ستادهاي تبليغات انتخابات كانديداهاي غالب و مغلوب، زحمت نازپروردگي كشيدهاند، چگونه راه به دوست بردهاند؟
گرچه به تفاريق. قضيه منحصر به اين قوه و آن نهاد خاص نيست. نعمت واسعه است و سفره صلواتي. پستها اگر خالي بود كه نعم المطلوب. اگر نبود با قانون منع بهكارگيري بازنشستگان خالي ميشود.
اگر اين هم نشد، پست را ايجاد ميكنيم. خيرش را ببينيد. اما بپرهيزيد از غلط پنداري!
۵- «ماهي از سر گنده گردد، ني ز دم». اين يكي البته كمي با قبليها فرق دارد. يعني آنقدرها غلط پنداري نيست. اما به گواهي آنچه در اين چند ماه پس از التهابات در بازار ارز و جنگ رواني تحريميها و ندانمكاري متوليان زحمتكش ديدهايم، ماهي عزيز ما، قربان قد و بالاي رعنايش، با هارموني بينظير و هماهنگي شگفتيانگيزي از سر و بدنه و دم، گرفتار «گنده گردد» شده بود.
از برخي متوليان قبلي بانك مركزي بگير تا سايت «هك به اختيار وزارت صنعت و معدن» تا برخي بنكداران انبار مخفي، تا فروشندگان فرصتطلب و تا خريداران خرپول نگران از قحطي و حاضر يراق در مراكز خريد با تراليهاي آكنده از مواد مصرفي لازم براي دو سال آينده! ملاحظه ميكنيد چه رفتار همدلانهاي داريم ما دولت و ملت و تحريمكنندگان و رفقاي خارجهنشينمان كه براي تشويق و تشديد اين وضعيت، كلي لابي و نامهنگاري مصرف فرمودهاند. به اين دليل بود كه اين آخري را با احتياط نوشتم كه: ماهي از سر گنده گردد، ني ز دم.
به قول روانشاد پدرم، مخلص كلام اينكه: يكي از سادهترين و در دسترسترين روشها براي كاهش هر چند اندكي از درد جگرسوز نابسامانيها و گرفتاريها، يادآوري و تكرار اين نكته است كه بياييد كمي از خيالپردازي و غلط پنداري فاصله بگيريم و واقعيتها را آنگونه كه هستند و نه آنگونه كه معرفي يا وعده داده ميشوند، ببينيم. با رفتارهاي شيداگونه و احساسي نسبت به هر شخص يا شخصيت حقيقي يا حقوقي در هر مقام و مسووليت كه باشد و از هر گرايش يا مارك سياسي كه باشد، وداع كنيم. پس آنگاه، شايد كمتر دچار گيجي و شگفتي و سردرگمي و سرخوردگي شويم. باقي بقايتان.