شهرزاد لولاچي مترجمي سختكوش است كه تلاش ميكند آثار ادبي متفاوت كشورهاي ديگر را به ايرانيها معرفي كند. لولاچي كه با ترجمه آثار «پلاستر» كارخود را آغاز كرد خيلي زود توانست جايگاهش را به عنوان مترجمي جدي به اثبات برساند. لولاچي تاكنون كتابهاي مختلفي ترجمه و ارايه كرده كه از آن ميان ميتوان به آثاري چون «اتاق دربسته و سهگانه نيويورك» اثر پل استر، «عقل و احساس» نوشته جينآستين، «قلعه حيوانات» اثري از جرج اورول و «زمستان» اثر جان اشتاينبك اشاره كرد. لولاچي در اين گفتوگو علاوه بر توضيح نوعنگاهش به مساله كتابخواني، از جهان ديگر ترجمههايش و همچنين علاقه ذاتياش به جهان داستاني برخي از نويسندگان گفته است.
خانم لولاچي! شما از آن جمله مترجماني هستيد كه توانستهايد تعداد قابل توجهي از مخاطبان را به عنوان خواننده ثابت براي كتابهايتان جذب كنيد. اولين پرسش من اين است كه نظرتان درباره ترجمههاي بعضا ضعيف دربازار كتاب چيست و چگونه ميتوان جلوي كتابسازي را به جاي ارايه آثار ضعيف و كممحتوا گرفت؟
حقيقت اين است كه من راجع به اين پرسش زياد فكر نكردهام و مثل خيلي از دوستان هيچگاه دوست نداشتهام مثلا وزارت ارشاد يك قسمت محتوايي بگذارد و كتابها را از اين منظر هم بررسي كند. به نظر من انتخاب يك كتاب براي خوانده شدن، بستگي به روحيه و سليقه و سطحسواد خواننده دارد. بايد بپذيريم كه هرجور كتابي امروزه در بازار كتاب يافت ميشود و ما نميتوانيم مشخص كنيم كه چه كسي چه كتابي بخواند. در مراجعه به بازار كتاب متوجه ميشويم كه بر خلاف تصورما، كتابهاي «بسلر» بسيار خواننده دارند و من معتقدم كه بايد به تك تك مخاطبان اين كتابها احترام گذاشت. بازهم تكرار ميكنم كه كتابهاي بسلر خواننده خاص خودشان را دارند و ادبيات جدي هم خوانندگان خودش را دارد. من درباره سليقه كتابخواندن افراد ديدگاهي متعصبانه ندارم و هيچگاه هم نخواستهام اين نگاه را درخودم پرورش بدهم كه همه بايد مثل خود من ادبيات جدي بخوانند. هر خوانندهاي حق دارد و بايد تصميم بگيرد كه خودش كتابي را انتخاب كند و بخرد و بخواند. خواندن يكسري است. من هميشه اعتقاد داشتهام كه چه كسي يا كساني به خودشان اجازه ميدهند در كتابخواني افراد دخالت كنند؟
البته منظور بيشتر ضعف ترجمه بود و نه ضعف محتوايي كتابها.
ببينيد! من كمي در اين باره هم دموكرات هستم و گمان ميكنم همهچيز را نميشود به همه ديكته كنيم. طبعا هركسي در اين عالم روحيهاي دارد و همه حق دارند براي فرار ازخيلي از موقعيتهاي زندگي كتاب بخوانند. من هميشه معتقد بودهام كه خواندن بهتر از نخواندن است. ژانر داستان و رمان پيش از هر مورد براي اين به وجود آمدهاند كه راه فراري براي فراموش كردن مشكلات پيش روي ما بگذارند. من متوجه پرسش شما هستم اما اجازه بدهيد اين را هم بگويم كه معتقدم بررسي محتوايي چيزي شبيه سانسور است. تكرار ميكنم كه در بازار كتاب ما بايد هر كتابي براي هر سليقهاي وجود داشته باشد. اگر خواننده كتاب در كشور گريزان از كتاب ما حتي ژانر بيمحتواي پليسي بخواند باز هم بايد اين مساله را به فال نيك بگيريم چون عادت خواندن خيلي عادت خوبي است و يواشيواش پيشرفت ميكند و نتيجهاش خواندن كتابهاي بزرگ درآينده ميشود. در همين رابطه ميتوان از هنرهاي ديگر هم مثال آورد. شما تصور كنيد يك كسي دوست دارد فيلم هندي ببيند يا يك فيلم برنده جايزه كن. آيا ميشود كه با سختگيري جاي اين دو را با هم عوض كرد؟ من هيچگاه درباره كتاب بد حرف نميزنم چون حرف زدن در اين باره بهشدت سليقهاي است. خيلي ازكتابها هستند كه صرفا براي سرگرمي نوشته و عرضه ميشوند و اصولا ادعا ندارند كه چيزي ياد ميدهند. من فكر ميكنم همين كتابها هم از بسياري موارد سرگرمكننده ديگر سالمتر است. هم ارزانتر و بيدردسرتر است و هم جا را براي عرضاندام سليقههايي ازنوعي ديگر باز ميگذارد. به نظر من تجربه بد وجود دارد اما كتاب بد نه!
منظور من هم بيشتر همان تجربههاي بد بود.
مهارتجربههاي بد بيشتر بر عهده ناشران است. خود من هم هميشه با تجربههايي از اين دست روبهرو هستم. ناشران ميتوانند با استخدام يك ويراستار حرفهاي، به مترجمان مختلف ياد بدهند كه چگونه ميتوان در عالم گسترده ادبيات فارسي و نحوه به كارگيري آن كوشش كرد. ويراستاران در هرجاي جهان اين مسووليت را برعهده دارند كه به ديگران ياد بدهند چگونه از لغاتي استفاده كنيم كه واقعا مورد پسند خواننده سختگير كتاب باشد. اين موضوع همانگونه كه گفتم به خود ناشر برميگردد و هر ناشر بايد يك ويراستار داشته باشد. خيلي از دوستان اعتقاد دارند كه وزارت ارشاد بايد سازوكاري براي برونرفت از موضوع كتابهايي با ترجمه بد ايجاد كند اما همانگونه كه همه ما ميدانيم دخالت وزارت ارشاد آن هم در يك كشور هفتاد ميليوني و اين حجم از ناشر، پروژهاي غيرعملي است و ناشر بايد گام اول را بردارد.
شما معمولا به سفرهاي فرهنگي متعدد ميرويد و لابد با ناشران و نويسندگان و مترجمان مختلفي برخورد داريد. به گمان شما چه مواردي در جذب خواننده كتاب از سوي ديگران در نظر گرفته ميشود كه ما ازآن بياطلاعيم؟
بله. من زياد سفر كرده و ميكنم.در اين سفرها با ناشراني برخورد كردهام كه هم به سطح سليقه افراد احترام ميگذارند و هم سعي ميكنند گزندي از راه چاپ كتابهاي متعدد به زبانشان وارد نشود، من كتابها و كتابخانههاي خوب را زير و رو كردهام. نكتهاي كه تاكنون از ديگر كشورها آموختهام اين است كه نفس موضوع عادت كتابخواني خوب است. من بارها به كشورهاي سوئد و دانمارك با پنج ميليون جمعيت سفر كردهام. جالب است بدانيم كه در اين كشورها تيراژ كتاب معمولا يك ميليوني است و كالايي به نام كتاب، يكي از كالاهاي گرانقيت به حساب ميآيد اما مردم بدون در نظر گرفتن اين گراني كتاب ميخرند. يكي ديگر از راههاي جذب مخاطب براي كتاب، تعبيه اتاقهايي دركتابخانههاي مختلف براي بچههاست كه آنها در اين اتاقها بازي ميكنند و كتابهاي خاص خود را دارند. همين امكانات به اشكال ديگر، نوجوانان و بزرگسالان را هم دربرميگيرد.
گفته ميشود كه كتابخانههاي سيار هم در راه جذب مخاطب كتاب بيتاثير نيستند.
بله. دقيقا همينطور است. ميتوان گفت كه در هر محلهاي يك كتابخانه سيار هست كه يك روز در هفته كتابهايي كه پيشتر سفارش گرفته را تحويل ميدهد. آنها به اين نتيجه رسيدهاند كه بايد به هر شكل ممكن و با سادهترين راهها، كتاب در اختيار ديگران بگذارند به طوري كه شما به راحتي كارت ملي ارايه ميدهيد و كتاب ميگيريد و چيزي به نام كارتكتابخانه وجود ندارد. هدف از اين كار هم همانطور كه گفتم تسهيل همهجانبه دريافت كتاب و پرورش كتابخوان در جامعه است.
يكي از كارهايي كه شما به عنوان مترجم انجام دادهايد، ترجمه آثار و معرفي نويسندهاي چون«پلاستر» است. ظاهرا علاقه شخصي شما به سبك پل استر بيشتر از نويسندگان ديگر است. چرا؟
بله. اولين توجه من به كتابهاي پلاستر به يازده سال پيش برميگردد. به گمان من اين نويسنده نوع نگاهي متفاوت و منحصر به فرد به زندگي دارد. پل استر موفق شده به خوبي جهانبيني فلسفه را با ژانر پليسي درآميزد. او با اين نوع نگرش و تلاش براي برونافكني آن، باعث شد كساني كه كتاب پليسي ميخوانند با فهمي از جنس فلسفه هم آشنا شوند.
نويسندهديگري كه شما اثري ازاو ترجمه و منتشر كردهايد، پيتر كري است كه او هم مانند استر نگاهي متفاوت به جهان دارد. به نظر ميرسد خود شما تمايلي ذاتي به موضوع فلسفه و داستانهاي فلسفي داشته باشيد.
كتاب «زندگي جعلي من» يكي از كارهاي خوب اين نويسنده است كه قرار بود برنده جايزه «بوكر» شود.همانگونه كه گفتيد اين نويسنده هم مانند استر نگاهي فلسفي به جهان دارد. اين كتاب در درجه نخست بر اساس يك واقعيت تاريخي نوشته شده. پيتر كري نويسنده «زندگي جعلي من» متولد سال ۱۹۴۳ كشور استراليا و يكي از ۳ نويسندهاي است كه دو بار جايزه بوكر را از آن خود كرد. اين رمان در سال ۲۰۰۳ براساس زندگي ارنست مالي شاعر دروغين ميانه قرن بيستم استراليا نوشته شد. شخصيت اصلي اين اثر داراي يك زندگي دوگانه است . در اين رمان با شخصيتي مواجهيم كه از ملبورن به كوالالامپور فرار كرده اما با شخصيتي زاييده ذهنيت خودش درگير است. او تصور ميكند كه مدام از سوي شخصيتي كه خودش خلق كرده تعقيب ميشود و همين نوع نگاه او را به مسيرهايي جداي ازمسيرهاي عادي زندگي ميكشاند. البته من اين علاقه و تعلق به مفاهيم انساني- فلسفي را در كتابهايي چون «عقل و احساس» اثرجين آستين، و«قلعه حيوانات» جرج اورول هم تجربه كردهام.
به نظرم وجه فلسفي آثار براي شما بيشتر از وجه ادبي اهميت دارد، درست است؟
نميتوانم بگويم كه وجه فلسفي مهمتر است يا وجه ادبي. من سعي ميكنم كتابي را براي ترجمه انتخاب كنم كه نويسنده دربحث فرم ادبي به شكل خيلي حرفهاي به ادبيات نگاه كند و در عين حال به فلسفه هم پايبند باشد. ساده بگويم به نويسندگاني علاقهمندم كه ادبيات و فلسفه را به خوبي بدانند.
نكته قابل توجهي كه درترجمههاي شما وجود دارد ايناست كه توجهي به ترجمههاي پيشين يككتاب نداريد. مثلا با علم به اينكه كتاب «قلعهحيوانات» بارها ترجمه شده بازهم به سراغش ميرويد و ترجمهاش ميكنيد. چرا؟
من به غير از رشته مترجمي، زبانشناسي خواندهام و معتقدم كه زبان مانند همهچيز ديگر رشد ميكند.
من هيچگاه منتقد ترجمههاي ديگران نبودهام و معتقدم هرمترجمي در هرزمان، بهترين كار را ارايهداده و فرق بين من و آنها اين است كه زبان دردوره آنها هويت ديگري داشته و در زمان من هويتي ديگر. زبان يك موجود زنده است و هر سال و هر دهه درست مانند خود ما رشد ميكند و طي 10سال فرم جملات عوض شده و به گونهاي دگرديسي پيدا ميكند و من مترجم بايد اين دگرديسي را به خواننده منتقل كنم. همه ميدانند كه كلاسيكهاي ادبيات را هميشه بايد به روز كرد چون ميراث فرهنگي دنياهستند و با آثار ارزشمند ديگري كه در ادبيات داريم هم بايد برخوردي از همين دست داشته باشيم.