• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4305 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۲۴ بهمن

كتاب فلسفه ملال در بررسي حسين شيخ رضايي، علي خدادادي و افشين خاكباز

حديث بي‌قراري‌ انسان مدرن

غزاله صدر منوچهري

 

 

بدون شك انسان‌ها همواره گرفتار ملال و افسردگي و به اصطلاح خودماني‌تر «بي‌حوصلگي» بوده‌اند. اصولا ملال و افسردگي يكي از احساسات و عواطف انساني است كه ربطي به دوران جديد و قديم ندارد. كافي است ديوان اشعار شاعران بزرگ خودمان مثل حافظ و مولانا و سعدي را جست‌وجو كنيم، تا بارها با تعبير ملال، به معنايي تقريبا مشابه آنچه امروز به كار مي‌بريم، مواجه شويم: حالتي از كرختي، بي‌حال و حوصلگي، كش آمدن زمان، حس بي‌معنايي و پوچي و احساس خلأ. اصولا آن طور كه مارتين هايدگر فيلسوف مي‌گفت، ملال را مي‌توان روحيه‌اي در مواجهه با زمان ناب يا نيستي يا هستي ناب تلقي كرد، حالتي كه در آن نيستي به قول او «مي نيستد»! در روزگار جديد اما به واسطه آنكه زمان در محور انديشه انسان جا گرفته، رويارويي ناب و محض با آن بيشتر به چشم مي‌آيد و از اين رو آدميان بيشتر دچار ملال مي‌شوند. به‌تازگي انتشارات فرهنگ نشر نو «فلسفه ملال» نوشته لارس اسوندسن را با ترجمه افشين خاكباز منتشر كرده است. نويسنده در اين اثر مي‌كوشد با رويكردي بينارشته‌اي و بهره‌گيري از متون فلسفي، ادبي، روانشناسي، الهيات و جامعه‌شناسي ما را به درك بهتري از ابعاد مختلف مفهوم ملال، نقشي كه در زندگي ما دارد و واكنش‌هاي مختلفي كه مي‌توان در برابر آن نشان داد، برساند. نشست هفتگي شهر كتاب به نقد و بررسي اين كتاب اختصاص داشت و با حضور حسين شيخ‌رضايي، علي خدادادي شاهي‌وند، افشين خاكباز در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد.

ساخت ملال

در ابتداي اين نشست، علي‌اصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب، اظهار داشت: لارنس اسوندسن فيلسوف جوان نروژي و استاد گروه فلسفه در دانشگاه برگن است. كتاب‌هاي او در زمينه فلسفه به 22 زبان دنيا ترجمه شده است و به مسائلي در ارتباط با زندگي روزمره ما مي‌پردازد. از اين ميان، كتاب‌هاي «فلسفه ترس» و «فلسفه تنهايي» با ترجمه خشايار ديهيمي، «فلسفه كار» با ترجمه فرزانه سالمي، «فلسفه فشن» با ترجمه آيدين رشيدي و «فلسفه ملال» با ترجمه افشين خاكباز به فارسي منتشر شده است. اكثر اين آثار جذاب، هيجان‌انگيز و روانند و خواننده را به تامل وا‌مي‌دارند.

او ادامه داد: اسوندسن در «فلسفه ملال» خواننده را به انديشيدن به چيستي ملال، شرايط ايجاد ملال، چرايي گرفتار آمدن در ملال و چرايي ناكارآمدي اراده در غلبه بر ملال فرا مي‌خواند. او ضمن اشاره به اينكه ملال فقط طي چندصد سال اخير به پديده فرهنگي مهمي تبديل شده است، ادبيات را منبعي عالي براي مطالعات فلسفي مي‌داند. چنان‌كه اهميت ادبيات براي فلسفه فرهنگ را به اندازه اهميت علم براي فلسفه علم برآورد مي‌كند. اسوندسن با بيان اينكه ملال پديده‌اي متعلق به دوران مدرنيته و امتياز انسان مدرن است. توضيح مي‌دهد كه ملال را با شكستن ساختارهاي سنتي معنا ساختيم و در دوران سنتي مساله ملال نزد فيلسوفان يا اغلب مردم مطرح نبوده است.

من همان روايتم

علي خدادادي‌شاهي‌وند، دانشجوي دكتراي فلسفه هنر، اظهار داشت: موقعيتي را در نظر بگيريد كه ناچاريد زمان‌تان را در سخنراني‌اي نامطبوع، در صف يا در كاري اداري بگذرانيد، ولي مايل به اين كار نيستيد و مي‌توانستيد خودتان را در موقعيتي ديگر تصور كنيد. اين وضعيت، دو چيز به ما مي‌آموزد: ملال مي‌تواند به موقعيت مربوط باشد؛ ملال با زمان مربوط است. هايدگر مي‌گويد ملال مي‌تواند محصول زمان يا محصول ديدي به زمان باشد. گاهي موقعيت‌هايي براي‌مان خوشايند و به كار و علايق‌مان مربوطند، ولي آنها را وقت تلف كردن به شمار مي‌آوريم. اسوندسن مي‌گويد اينگونه ملال تجربه بسيار نادري است. انسان‌ها عموما ملال موقعيتي را تجربه مي‌كنند، ولي گاهي فرد تمام زمان زندگي‌اش را غيرجذاب مي‌بيند. اين به ما مي‌گويد كه زمان با ملال در ارتباط است. همچنين، ملال مي‌تواند امري كلي و وجودي باشد. در اينجا ملال در خود وقت است. اسوندسن براي بيان اين موضوع از بكت كمك مي‌گيرد كه برخلاف عموم متفكران، به زمان بسيار بدبين است. او در بحثي راجع به زمان و مكان، توضيح مي‌دهد كه زمان از جنس مكان نيست. انسان مي‌تواند در ابعاد فضا جابه‌جا شود، ولي در زمان نه! همه ما زنداني زمان هستيم. نمي‌توانيم در زمان سفر يا توالي‌هايش را پس‌و‌پيش كنيم. گويي همه ما منتظريم. حتي اگر منتظر چيزي نباشيم، زمان اين انتظار را به ما تحميل مي‌كند.

او ادامه داد: ساختاري از زمان و ديدي به آن وجود دارد كه خواه‌ناخواه باعث ملال مي‌شود. اين ساختاري خطي، متوالي و پيوسته است كه امكان سفر در آن وجود ندارد. ما عموما زمان را اينچنين درك مي‌كنيم. اما اين زمان از كجا آمده؟ چرا گرفتار اين شكل از زمان هستيم؟ حوصله‌تان از يك سخنراني سر مي‌رود، چون در داستان شما از جهان جايي ندارد. داستان شما از جهان به جهان شما معنا مي‌دهد. در پاسخ به كيستي‌تان داستاني تعريف مي‌كنيد. در كجا متولد شده‌ايد و چطور بزرگ شده‌ايد و چه كرده‌ايد. حتي بستاري موقتي يا پايان محتوم مرگ را برايش تصور مي‌كنيد. داستان شما نقطه آغاز، خط سير و پاياني دارد و شما آن را با اِلمان‌هايي از جهان پر مي‌كنيد. هر موقعيتي كه در روايت‌تان قرار نگيرد، براي‌تان بي‌معنا است. اين همان ملال موقعيتي است. در حالي‌كه ملال وجودي ناشي از معنا ندادن كل داستان است. چيزي كه در فلسفه قرن بيستم بارها خودش را نشان داده است و نيچه در سرآغاز «خواست قدرت» به آن اشاره مي‌كند. داستان شما ديگر به جهان و به شما معنا نمي‌دهد و اين منجر به ملال مي‌شود.

خدادادي گفت: اين دو طرح نشان مي‌دهند كه زمان با داستان در ارتباط است. چنان‌كه ساختاري از زمان باعث ملال مي‌شود، ساختاري از داستان هم موجب ملال مي‌شود. مي‌توان ثابت كرد كه تصور زمان به شكل خطي، پيوسته، بدون سفر و متوالي، محصول متافيزيكي همين داستان است. داستان‌ها جهان‌سازند. ما هستي را بر حسب غياب و بدن‌مندي‌مان تجربه مي‌كنيم و براي تجربه آنچه بيرون از محدوده اين غياب هست، به اين تكنولوژي مجهزيم. عموم تجارب ما از جهان از طريق داستان‌ها است. از سويي، يكي از جاهاي غايب براي ما خود ما است. آن چيزي كه درون ما هست و برخلاف ادعاي برخي، به آن دسترسي مستقيمي نداريم، مگر از طريق روايت. هرگاه به خودمان بر مي‌گرديم، به مجموعه‌اي از روايت‌ها برمي‌گرديم. خودِ مني وجود ندارد كه به آن دسترسي داشته باشم و بعد ادعاي محاكاتش براي ديگري را طرح كنم. خود همان روايت است.

او ادامه داد: روايت، خصلت داستان‌سازي و جهان‌سازي دارد. با خواندن «كمدي الهي»، «جنايات و مكافات»، «صد سال تنهايي» جهان‌هايي را فارغ از واقعي بودن يا نبودن، نزديك بودن آن به پيشينه‌هاي فكري و تجربي‌تان تجربه مي‌كنيد. روايت‌ها عموما متافيزيكي مشابه هم ترسيم مي‌كنند. در همه اين آثار، مدل خاصي از زمان ارايه مي‌شود كه ما جهان را از طريق آن تجربه مي‌كنيم. ما نمي‌توانيم جهان را خارج از داستان‌هاي‌مان تجربه كنيم. حداقل تجربه جهان خارج از داستان‌ها براي‌مان معنا‌دار نيست.

او افزود: به نظر مي‌رسد كه سفر در زمان بايد كهن‌الگو يا اسطوره باشد، اما اولين بار در اوايل قرن بيستم مطرح مي‌شود. براي هزاران سال داستان‌ها از شكل خاصي از زمان پيروي كرده‌اند. شايد اين صورت‌بندي به دنياي واقع مربوط باشد، گذشته از اين حداقل فيزيك امروز به ما مي‌گويد اين شكل از زمان در فيزيك به‌شدت با شهود ما به عنوان انسان‌ در تضاد است. شايد اين درك ما از زمان ناشي از تكامل يا بدن‌مندي باشد. مهم نيست. به هر حال، داستانِ مني وجود دارد كه شكل خاصي از زمان را ارايه مي‌دهد و ما موجودات انساني اين زمان را درك و جهان را از طريق آن تجربه مي‌كنيم. پس تا زماني كه انسانيم و از اين سيستم داستاني پيروي مي‌كنيم، بايد بهاي آن را هم بپردازيم و اين بها ملال است. اما به اين سادگي‌ها هم نمي‌توان از اين سيستم بيرون آمد. خوش‌خيالي است اگر فكر كنيم انسان داستان‌هايش را تغيير مي‌دهد، به شكل ديگري داستان مي‌گويد و از ملال خارج مي‌شود. اما داستان‌هايي وجود دارند كه شكل ديگري از زمان را ارايه مي‌دهند. اين داستان‌ها به‌شدت نوپا و در نوشتار نوع بشر بي‌سابقه‌‌اند، مي‌كوشند جهان‌سازي نكنند و فضاي همخوان، همگن و پيوسته‌اي نسازند كه زمان در آن به شكل خطي و متوالي طي شود. اين داستان‌ها عموما با پارادوكس و چندزماني كار مي‌كنند. گذشته از نمونه عادي داستان‌هاي سفر در زمان، داستان‌هاي بورخس نمونه‌هاي عالي اين نوع داستانند كه در پي ساختن جهاني‌اند كه در آن مقولات متافيزيكي‌اي مانند زبان دچار شكست، لكنت و پارادوكس مي‌شود. او در پايان گفت: ادعاي من اين است كه اين داستان‌ها چيزي به اسم «ناجهان» مي‌سازند. شايد تجربه ناجهان دور از دسترس و پيچيده باشد، شروع خوبي براي بازبيني مقولات و ساختارهايي است كه ما را اينچنين ساخته است. شايد در اين مسير دريابيم كه بايد از اين ساختار و مقولات فاصله گرفته و به سمت ناانسان پيش برويم. ناانساني كه مي‌تواند موجودي آپلودي يا موجودي با طرز انديشيدن متفاوت با ما و ادراك متفاوت از زمان باشد.

ملال تقليل‌يافته

حسين شيخ رضايي، استاد فلسفه تحليلي، پس از مرور تقسيم‌بندي‌هايي كه اسوندسن درباره ملال نقل كرده است، اظهار داشت: اسوندسن تقسيم‌بندي مارتين دالمن از ملال، شامل ملال موقعيتي، ملال اشباع، ملال وجودي، ملال خلاقانه، را بر ديگري ترجيح مي‌دهد. اين تقسيم‌بندي خودش دچار اشكال است، چراكه انواع آن از يك قسم نيستند. اما اسوندسن همين تقسيم‌بندي را هم به دوگانه ملال موقعيتي و ملال وجودي تقليل مي‌دهد. در اينجا هم، ملال موقعيتي مد نظر اسوندسن بيشتر حوصله سررفتن يا خسته شدن است و با ملال وجودي از يك سنخ نيست. به هر حال، اسوندسن ملال موقعيتي را چيزي پيش پاافتاده، خارج از موضوع بحث و پيشيني دوران مدرن عنوان مي‌كند. پس در نهايت، تمام تحليل او معطوف به يك نوع ملال، ملال وجودي مي‌شود و طيف گسترده‌اي از حالات ملال ميان دو سر اين طيف كنار گذاشته مي‌شود. اين نكته مهمي است كه در بحث اخلاق خودش را نشان مي‌دهد.

او ادامه داد: نويسنده در مقدمه ادعا مي‌كند تعريفي كافي و لازم براي ملال ارايه نخواهد داد. اما در فصل اول با بيان اينكه ملال وجودي يعني نداشتن معناي شخصي، اين كار را مي‌كند. در اينجا پديده‌اي گسترده به يك تعريف تقليل يافته است و در مورد معناي شخصي نيز توضيح روشنگري ارايه نشده است. نويسنده از نبودن معنا حرف مي‌زند و توضيح مي‌دهد كه معنا يك امر كلي و فردي است. اسوندسن با اين تعاريف ملال را مساوي با بي‌معنايي عنوان مي‌كند كه محل بحث و مناقشه است. اولا مشخص نيست كه معناي زندگي چيست. مساله ملال روشن‌تر از معناي زندگي است. به بياني، برگرداندن ملال به نبود معني شخصي زندگي احاله دادن مساله آسان به مساله دشوار است. ثانيا، وقتي مي‌گوييد ملال يعني زندگي عاري از معنا، دو چيز را به يك معنا به‌كار مي‌بريد و تنوع مفهوم را مي‌گيريد. انگار كلمه ملال فقط معادلي براي بي‌معنايي است. در صورتي كه چنين نيست. مي‌توان تصور كرد كه زندگي براي كسي بي‌معنا باشد، ولي او ملول نباشد. همانطور كه كسي مي‌تواند ملول باشد ولي زندگي برايش معنادار باشد. شيخ رضايي گفت: اسوندسن در فصل سوم كتاب به هايدگر و اهميت ملال به‌منزله نبود معناي شخصي پرداخته است. هايدگر در درسگفتارها مي‌گويد ملال موقعيتي فراهم مي‌كند كه در آن از ديدن تك‌تك درختان دست بشوييم و جنگل را ببينيم يا از ديدن اشياء منصرف شويم و مواجهه‌اي اصيل با وجود داشته باشيم. در اينجا ملال به اين معناست كه با بي‌علاقگي، بي‌توقعي و فاصله به اشياء بنگريم. اسوندسن به نقل از هايدگر مي‌گويد ملال يعني مواجهه با خويشتن عريان و آغاز متافيزيك. فلسفه از دل ملال‌زاده مي‌شود. بنابراين، او به تبع هايدگر در ملال، پتانسيل مثبتي مي‌بيند و باور دارد بدون آن متافيزيك و فلسفه شروع نمي‌شود. پس در اخلاق ملال ما را به پذيرش ملال با آغوش باز و ماندن در ملال توصيه مي‌كند. اما من فكر مي‌كنم اين نتيجه نديدن طيف ملال و تقسيم كردن ملال به دو شق ملال وجودي و ملال موقعيتي است. نويسنده حالات ديگر ملال را بسيار دم‌دستي مي‌گيرد و گمان مي‌كند همه بايد دچار ملال هايدگري يا ملال فلاسفه باشند. بنابراين، راه‌حل‌هاي ديگر را بسيار دم‌دستي‌ قلمداد مي‌كند. اين جايي است كه كتاب از انصاف و جامع‌نگري خارج مي‌شود. نگاه نكردن به طيف متنوع ملال اين راه‌حل‌ها را بي‌ارزش مي‌كند، در صورتي كه هر يك از اينها مي‌توانند براي افرادي كارآمد باشند و انواعي از ملال را برطرف كنند. او افزود: كلمه ملال در زبان‌هاي اروپايي كلمه جديدي است كه در قرن هجدهم و نوزدهم ايجاد شده و پيش از آن وجود نداشته است. اين واژه هم‌زمان با تولد مفهوم كودكي ايجاد مي‌شود. چنان‌كه كتاب اشاره مي‌كند، فيليپ آريه با شواهد تاريخي نشان مي‌دهد كه پيش از اين مفهوم كودكي وجود نداشته است؛ يعني در يك دوره‌اي كودك يك بزرگسال كوچك بوده و بس. اسوندسن ارتباط ميان ايجاد دوره متمايز كودكي با مفهوم ملال را برجسته مي‌كند. او مي‌گويد ملال محصول نابالغ بودن و دوران كودكي است. كودك به سرعت از هر چيزي خسته مي‌شود و دنبال چيز تازه‌‌اي مي‌گردد. در اينجا، راه‌حل اسوندسن؛ يعني پذيرش ملال، متناظر با بلوغ قرار مي‌گيرد. براي آدم بالغ ارزش چيزها تنانه نيست. پس زود دچار ملال و خستگي نمي‌شود. اين يكي از تناظرهاي جالبي است كه اسوندسن در اين كتاب بيان كرده است. از اين دست نكات درباره مفهوم ملال در اين كتاب بسيار زياد است. از اين‌رو، كتابي بسيار خواندني است و بصيرت‌هاي جالبي مي‌دهد.

ملال مدرن

افشين خاكباز، مترجم آثار فلسفي، اظهار داشت: اسوندسن براي نگارش «فلسفه ملال» دو دليل ذكر كرده است. يكي درگيري شخصي با ملال كه با فوت دوستش بر اثر ملال جدي‌تر مي‌شود و ديگري نارضايتي از جريان انديشه در دنيا. اين كتاب با زبان بسيار ساده‌اي نوشته شده است. اسوندسن مردم عادي را مخاطب خود دانسته و ملال را براي عموم مردم مهم قلمداد كرده است. پس كلمات پيچيده يا فلسفي به كار نمي‌برد. كتاب از چهار بخش تشكيل شده است. در بخش مساله ‌ملال، جنبه‌هاي كلي ملال و ارتباط آن با مدرنيته بيان مي‌شود. اسوندسن ملال را يكي از تجارب بنيادين وجودي انسان عنوان مي‌كند. او مي‌گويد ملال چيزي است كه ما را به فكر كردن راجع به هستي وادار مي‌كند. اين پديده‌اي جديد است كه در شكلي كه ما درگير آن هستيم فقط چندصد سال پيشينه دارد، ولي شايد بتوان سابقه‌اي هزاران ساله براي آن يافت. چنان‌كه در آثار سنكا نيز به نوعي ملال اشاره شده است. اما اين ملال كه شايد بتوان آن را ملال پيشامدرن يا ملال موقعيتي ناميد، ملالي در معنايي محدودتر است.

او ادامه داد: توصيف‌هاي نويسنده از ملال بسيار ملموسند. اسوندسن نظرات انديشمندان مختلف را در مورد ملال بيان مي‌كند. ديد عمومي به ملال منفي است، ولي استثناهايي هم هست. در حالي‌كه كي‌يركگور ملال را ريشه تمام شرها مي‌داند، يوهان هامان عاشق ملال است و مي‌گويد كار كردن آسان است، ولي كار نكردن و بيكار بودن خيلي سخت است و اين ملالي هم كه ما با آن روبه‌روييم ملالي است كه شايد ناشي از بيكار بودن باشد. در نهايت، اسوندسن دليل اصلي ملال را بي‌معنايي مي‌داند. توضيح مي‌دهد كه زندگي آدم‌ها از معنا خالي شده و آنها ارتباط‌شان را با دنيا از دست داده‌اند، پس دچار ملال شده‌اند. او فقدان معناي شخصي را سوغات فناوري عنوان مي‌كند و توضيح مي‌دهد امروز در معرض بمباران اطلاعاتي هستيم و دست‌مان از معنا خالي است. آنچه جهان پيرامون ما را پر كرده است و ما از طريق آن به جهان پيرامون‌مان مي‌نگريم، اطلاعاتي پيشاپيش تفسير شده است. اين اطلاعات در چارچوب كلي چيزي كه بتواند به زندگي ما و اطرافيان‌مان معنا بدهد، قرار نمي‌گيرند و اين باعث ملال مي‌شود.

او در ادامه به بحث ارتباط ميان ملال و مرگ، ارتباط ميان ملال و مد، پديدارشناسي ملال در كتاب اشاره كرد.


شيخ‌رضايي: هايدگر در درسگفتارها مي‌گويد ملال موقعيتي فراهم مي‌كند كه در آن از ديدن تك‌تك درختان دست بشوييم و جنگل را ببينيم يا از ديدن اشيا منصرف شويم و مواجهه‌اي اصيل با وجود داشته باشيم. در اينجا ملال به اين معناست كه با بي‌علاقگي، بي‌توقعي و فاصله به اشيا بنگريم.

خاكباز: توصيف‌هاي نويسنده از ملال بسيار ملموسند. اسوندسن نظرات انديشمندان مختلف را در مورد ملال بيان مي‌كند. ديد عمومي به ملال منفي است ولي استثناهايي هم هست. در حالي‌كه كي‌يركگور ملال را ريشه تمام شرها مي‌داند، يوهان هامان عاشق ملال است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون