آفتابهدزد
اسماعیل امینی
محتسب در کوچهای گفتا به دزد:
خوب گیر افتادی ای آفتابهدزد!
دزدی آفتابه در گام نخست
خود نشان ذوق و استعداد توست
در وجودت، ای فلان بن فلان!
هست استعداد دزدی کلان
ای بسا دزد کلان شد، جیببر
آفتابهدزد، شد دزد شتر
روز روشن پیش چشم پاسبان
آفتابه میبری از مردمان
در شب تاریک و دور از چشم ما
خود چه دزدیها کنی ای بیحیا!
محتسب چون دیده بیدار خلق
آفتابه محرم اسرار خلق
آفتابه بوده از عهد قدیم
در اتاق فکر، انسان را ندیم
در اتاق فکر، از روز الست
آفتابه دیدنیها دیده است
دیده، اما رازداری کرده او
چون نبوده اهل بحث و گفتوگو
اهل گمنامی و محرومیست او
شاهکار صنعت بومیست او
آفتابه لوله است و دسته است
شاهکار دیگران را شسته است
آن زمان که آمد از شهر فرهنگ
دستمال و شیر و سیفون و شلنگ
در اتاق فکر، جای او نبود
آفتابه جلوهای دیگر نمود
در خیابانهای شهر و کوچهها
کمکم آمد در میان ماجرا
با اراذل بود گاهی در مصاف
شدن مدال گردن اهل خلاف
گردنآویز اراذل شد چرا؟
تا ندزدد هیچکس آفتابه را
گفت دزد آفتابه: ای عمو!
تو نمیدانی در این شهر از چه رو،
آنکه ثابت شد شتر دزدیدنش،
نیست آویزان شتر از گردنش؟
گفت: هی، هی! حرف بودار است این!
چشم بگشا خط قرمز را ببین!
بیش از این پرونده را سنگین مکن
هرچه خواهی کن، ولیکن این مکن!
بز میآوریم
جواد نوری
از جفای چرخ کجرفتار، بز میآوریم
وز مرام بخت لاکردار، بز میآوریم
روی این سیاره ثابتنما، در زیر چرخ
همچنان از ثابت و سیار، بز میآوریم
بزبیار معرکه ما را لقب دادند و ما
پشت هم، تکرار در تکرار، بز میآوریم
چون برای خواب رفتن گوسفندان بشمری
بعد از این بنشین و بز بشمار، بز میآوریم
ساحر از توی کُله یکبار خرگوش آورد
ما ولی از جیب خود صدبار بز میآوریم
یک زمان از جور استعمار بزها بردهایم
این زمان از لطف استثمار بز میآوریم
این دوتا هم گر نباشد کار ما تعطیل نیست
میرویم از سمت استکبار بز میآوریم
شعر ما را داخل ارشاد سانسور کن ولی
دست از ارشاد ما بردار... بز میآوریم
سیصد و شصتاد و شش روز از تمام سال را
دستکم ما سیصد و سی بار بز میآوریم
باقی ایام را هم طبق آن ایام پیش
نیست جای نفی یا انکار، بز میآوریم
محتسب ما را به ره دید و نگاهی تند کرد
از کجا -پرسید- این مقدار بز میآوریم؟
گفتمش از هرکسی و هرکجایی، فیالمثل
میرویم از داخل بازار بز میآوریم
گفت حتما مست هستید اینهمه بز میبرید
جملگی گفتیم: ای سردار! بز، میآوریم
بر در و دیوار اگر ربطی ندارد بز، چرا
اینچنین ما از در و دیوار بز میآوریم
شعر ما را هرکسی خواندهاست خود فهمیده است
اینکه ما هر روز و شب، بسیار بز میآوریم