اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زندهیاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر میشد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.
آنچه گذشت:
تهمتن زد میان چارسو جفت
«قضا، هم خنده زد، هم آفرین گفت»
کلاهی از نمد بنهاد بر سر
دو پر چسبانده از بال کبوتر
قبایی از قدک بنمود بر تن
شکسته از دو جانب، طرف دامن
تهمتن دستها را بر کمر زد
ز غیرت از جگر، یک نعره برزد
صدای او به کوه و دشت پیچید
ز آذربایجان تا رشت پیچید
تو گفتی غرش بمب اتم بود
که شد دنیا پر از گاز و پر از دود
ادامه ماجرا:
به گوش هرکه این آواز آمد
از این عالم برفت و باز آمد
یکی روی زمین افتاد و غش کرد
یکی از بیخودی یادی ننهش کرد!
یکی گفتا: مگر این بانگ رعد است؟
یکی گفت: این صدای ابنسعد است
یکی پنداشت بانگ نفخ صور است
زمان سربرآوردن ز گور است
اندر آداب نعره کشیدن و فواید آن فرماید:
برادرجان! اگر جویای نامی
اگر خواهان عزّ و احترامی
اگر خواهی بترسند از تو مردم
تو را هرجا بوَد حق تقدم
بدون خون دل، بی زحمت تن
بیفتد لقمهنانت توی روغن
شود قدر تو در ایام، والا
شوی صاحب، زمین و باغ و ویلا
برو هر شب بکش چون شیر، نعره
که در دنیا کند تاثیر، نعره
صدای هرکه در دعوا بلند است
اگرچه موش باشد، زورمند است
به زور نعره هرکس میتواند
که ناحق را بهجای حق نشاند
نباشد بهر تو در هیچ محضر
دلیل و حجتی از نعره بهتر
بنه در نعرهات زیر و بمی چند
که در عالم شوی یکهو هنرمند!
بیابی راه در بزم اعالی
شوی «تو» حضرت سرکار عالی!
ز تکرار «دل، ای دل، ای دل، ای دل»
شوی در موسقی استاد کامل!
و گر آهسته و آرام باشی
تو اندر زندگی ناکام باشی
شوی در نزد مردم، توسریخور
فروشد بر تو، هر جاهل تکبر
تو تا آهستهگوی و بیزبونی
اگر علامه دهری، زبونی!
تهمتن از غضب مانند رستم
دو پا را بر زمین کوبید محکم
بگفتا: گر تو مردی، ای قدرخان!
به جنگ من روان کن مرد میدان
قسمت بیست و دوم:
«چه خوش باشد که بعد از انتظاری»
دوباره شاعر بی بند و باری
به میدان آورد تیر و کمان را
چو من از سر بگیرد داستان را
حسین کرد را با بوق و کرنا
دهد جولان به چشم پیر و برنا
نه بر لب، عذر ایام بطالت
نه از خوانندگان، یکجو خجالت
نه گوش او به حرف کس بدهکار
نه یکبار و نه دهبار و نه صدبار
به میدان آمدن طوس و کشتهشدنش به دست تهمتن دوران و باقی داستان:
قدم بنهاد نامردی به میدان
که نامش بود طوس پیلدندان
قدی افراشته، همچون چناری
دهانی باز، مانند تغاری
دو دندان از دهانش گشته بیرون
به طول یک وجب، شاید هم افزون
بزد نعره که: این نالوطی لات!
رسیده بر مشامم بوی حلوات!
گذارم در کف دستت سزایت
نشانم مادرت را در عزایت
جگرگاهت چنان خواهم دریدن
که از یادت رود چاقو کشیدن
تو را با حمله مردان چهکار است؟
مرا پیکار با تو ننگ و عار است
برو بنشین کنار عمهجانت
که بوی شیر آید از دهانت
بگو ای یکوجب قد! کیستی تو؟
بهجز یک لقمه من نیستی تو
بیا و ترک این جنگآوری کن
بهکلی تو به از یاغیگری کن
ادامه دارد