آموزش و پرورش امروزه با چالشهاي متعددي مواجه است. بدون ترديد مهمترين ابرچالش فراروي نظام تعليم و تربيت وضعيت بحراني معلمان است. كارآمدي آموزش و پرورش به طور مستقيم با كارآمدي معلمان و وضعيت آنان گره خورده است، مسير توسعه از آموزش و پرورش عبور ميكند، طي اين مسير بدون اغراق با وجود معلمان توسعهگرا، توانمند، باانگيزه و كارآمد ممكن است.
معلم به عنوان يكي از اركان آموزش و پرورش مجري حقيقي سياستها و خطمشيها، برنامهها و وظايف آموزش و پرورش است، لذا ميزان موفقيت هر نظام آموزشي بستگي تام به قابليتها، تواناييها و صلاحيتهاي حرفهاي معلمان دارد. از اينرو است كه توجه به نقش معلمان و وضعيت آنان، ارتقاي سطح دانش و معيشت، مهارتهاي تخصصي، كارآمدي، انگيزش، رضايت شغلي و بهداشت رواني آنان از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است.
واقعيتها بيانگر آن است كه وضعيت معلمان در كشور به سامان نيست و سالهاست كه آموزش و پرورش نتوانسته است در رفع مسائل و مشكلات معلمان قدمي جدي بردارد. مسائل مربوط به معلمان از گذشته روي هم انباشته شده و امروزه به عنوان يك چالش جدي خود را مينماياند.
با تشريح اين چالش و تحليل علمي آن همچنين مقايسه و توصيف وضعيت معلمان گذشته و امروز ميتوان به درك كاملي از موضوع و اهميت آن رسيد.
امروزه ناچار به بازتعريف معلمي هستيم، چرا كه اقتضائات و مسائل جديد نگاه به معلم نسبت به گذشته را تغيير داده است. با اين وضعيت معلمان معمولا با حسرت به گذشته نگاه و به نقش و جايگاه معلمي در جامعه و نزد دانشآموزان فكر ميكنند. با مقايسه و توصيف معلمان در گذشته و امروز، به طور كلي ميتوان به اين جمعبندي رسيد كه مرجعيت علمي، مرجعيت اجتماعي، كنشگري، نقش و جايگاه معلمان نسبت به گذشته تضعيف شده است.
استمرار اين وضعيت و به سامان نرساندن و حل نكردن آنها منجر به انباشته شدن مسائل و نمود آنها به صورت چالشهاي جدي است كه خطراتي را به دنبال دارد.
با اين وضعيت منزلت شغلي و اجتماعي معلمان با سرعت بيشتر و به صورت روزافزوني رو به كاهش خواهد رفت و با اين كاهش كارايي آنها نيز به شدت پايين خواهد آمد و لذا فرآيندهاي ياددهي- يادگيري در آموزش و پرورش با اختلال مواجه و در نتيجه ناكارآمدي آموزش و پرورش آشكار خواهد شد. با توجه به اينكه آموزش و پرورش زيرساختهاي آموزشي و تربيتي توسعه را فراهم ميآورد، اين ناكارآمدي روند توسعه را با اختلال جدي مواجه خواهد كرد. سوالي كه در اينجا مطرح ميشود، اين است كه چه عامل يا عواملي در ايجاد بحران در وضعيت معلمان نقش داشته است. همچنين اين سوال كه چه عواملي منجر به تغيير نقش معلمان شده و وضعيت و جايگاه آنان را در شرايط بحراني قرار داده است؟
نكته ديگر اينكه چگونه ميتوان اين مرجعيت و جايگاه از دست رفته معلمان را دوباره احيا كرد و آموزش و پرورش را در مسير كارآمدي و توسعه قرار داد؟
به اعتقاد بسياري از صاحبنظران آموزش و پرورش در آن دچار غربت گفتماني شده است. آموزش و پرورش براي سياستمداران به عنوان يك مساله جدي مطرح نيست.
سياستگذاران آموزش و پرورش را جدي نپنداشته و نميپندارند و در نتيجه آموزش و پرورش مسائل و مشكلات آن در اولويت قرار نميگيرد. به بيان بسياري از صاحبنظران يكي از خطاهاي استراتژيكي كه در امر سياستگذاري انجام شده كوچكانگاري آموزش و پرورش است . نقش آموزش و پرورش در توسعه وحد آسيبها خيلي كوچك ديده شده است. اگر در بعضي جاها توجهي به آموزش شده، اين نگاه و توجه متوجه آموزش عالي بوده است نه آموزش و پرورش. ظرفيتهاي خالي دانشگاهها و كمبود فضاهاي آموزشي در آموزش و پرورش گوياي اين امر است، نه تنها سياستگذاري در سطح ملي آموزش و پرورش را ناديده گرفته است، بلكه كارگزاران و مجريان هم به نوعي آنطور كه بايد و شايد به اين زمينه نپرداختهاند.
در سطح خود معلمان نيز رشد فردگرايي و توجه به فرديت دانشآموزان و تلاش در جهت به دست آوردن رعايت آنها منجر به آسانگيري معلمان نسبت به نمره درسي است.
در اين راستا به نظر ميرسد تا تحركي در فضاي فكري و گفتماني سياستمداران و جامعه پيرامون آموزش و پرورش و معلمان و نقش آنها در توسعهيافتگي به وجود نيايد هيچ نوع تحولي در آموزش و پرورش اتفاق نخواهد افتاد.
احياي مرجعيت از دست رفته معلمان، ترسيم وضعيت مطلوب و راهبردها
احياي مرجعيت معلمان (اجتماعي، علمي) و ارتقاي شأن و جايگاه حرفهاي معلمان ممكن نيست مگر اينكه:
در تعريف نقش معلمان بازخواني و بازتعريف صورت گيرد، اين نگاه كه معلمي يك شغل و حرفه است بايد به اين سمت پيش رود كه باور شود معلمي بيش از يك شغل و حرفه است. به تعبير دكتر فراستخواه تعليم و تربيت خود يك قلمرو است، قلمرو زندگي و حيات است، قلمرو تخصصي است كه نياز به تخصص ميخواهد. اين نگاه بايد عوض شود كه آموزش و پرورش يك نهاد و ارگان مصرفي است، هزينه در آموزش و پرورش نوعي سرمايهگذاري است، سرمايهگذاري از نوع بهترين سرمايهگذاري، سرمايهگذاري براي توسعه، چرا كه مسير توسعه از آموزش و پرورش است و اينكه آموزش و پرورش زيرساخت تربيتي توسعه را فراهم ميآورد.
و با اين تغيير نگاه است كه معلم ميتواند نقش تسهيلگري و در خدمت دانشآموز بودن و نامعلم بودن را به سمت راهگشا و راهنما بودن سوق دهد.
همزمان با بازتعريف نقش معلمي و به تبع آن تغيير نگاه سنتي به آموزش و پرورش و معلم اقدامات ذيل انجام پذيرد:
1. حل مسائل، مشكلات و دغدغههاي معيشتي و رفاهي معلمان:
بر اساس نظريه سلسله مراتب نيازهاي مازلو تا زماني كه انسان قادر به برآوردن نيازهاي اوليه خود نباشد به نيازهاي سطح بالاتر وارد نميشود. در همين راستاست كه مسائل و مشكلات معيشتي پيامدهاي زير را براي معلمان به دنبال داشته است:
الف) مشكلات معيشتي كمتر به معلمان اجازه رشد حرفهاي و ادامه تحصيل داده است.
ب) مشكلات معيشتي منجر به روي آوردن معلمان به شغل دوم و مشاغلي كه با جايگاه آنان همخواني نداشته شده و در نتيجه زمينه تنزل جايگاه حرفهاي و اجتماعي معلمان شده است.
ج) كنشگري معلمان: دغدغههاي معيشت منجر به مشغله و درگيري بيشتر و از دست رفتن فرصت مشاركت و ابراز وجود در اجتماع براي معلمان ميشود.
د) رضايت شغلي معلمان: نارضايتي و اعتراض معلمان در اين سالها بيشتر به سبب مساله معيشت بوده است.
ه) كارايي معلمان: كارايي معلمان وابسته به تامين حداقل نيازهاي مادي، تمركز فكري و رضايت شغلي آنهاست.
2. رشد حرفهاي (ارتقاي سطح دانش، سواد، ادامه تحصيل و پژوهش):
سياستگذاري در آموزش و پرورش بايد در جهتي باشد كه بهترين وجه شرايط را براي ارتقاي سطح دانش، سواد و ادامه تحصيل فرهنگيان فراهم آورد. دورههاي بازآموزي و ضمن خدمت به بهترين وجه برنامهريزي و اجرا شوند، به طوري كه بيشترين بازخورد براي آموزش و تربيت داشته باشند. موانع و مشكلات پيش روي ادامه تحصيل فرهنگيان برداشته و ادامه تحصيل براي آنان تسهيل و مشوقهاي لازم در اين زمينه ايجاد شود. در مورد خود معلمان هم بايد گفت كه معلمان خود سعي در بالا بردن سطح آموختههاي خود كنند. آموزش، آموختن، مطالعه و پژوهش بايد همزاد و همراه هميشگي معلم باشد، معلم نبايد صرفا آموزشدهنده باشد، بلكه يادگيرنده هم باشد. معلم بايد هميشه در حال مطالعه و كسب معلومات جديد باشد و اين از ويژگيهاي معلم بايد باشد. شوق مطالعه، تحقيق و نوآوري در او باشد، معلم نبايد خود را دانا و همه چيز دان بداند.
در اين صورت است كه معلم ميتواند مطابق با شرايط و اقتضائات كنوني ديدگاهها و سواد خود را بهروز كند و از دانشآموزان از نظر سواد جلو باشد. نسل جديد در دنياي جديد و تحت تاثير شرايط و تكنولوژي جديد است. معلم بايد تغييرات تكنولوژيكي و اجتماعي و فرهنگي جديد را درك كند و انتظار برخورد گذشته و سنتي از دانشآموزان را نداشته باشد و در اين راستا معلم با توجه به سواد، دانش و افزايش ظرفيتهاي خود زمينه تعامل درست و سازنده را با دانشآموزان فراهم كند و اين خود ميتواند منجر به احترام دانشآموزان و كمتر شدن تعرض دانشآموزان به معلم و در نتيجه به دست آوردن مرجعيت علمي و اجتماعي معلم شود.
3. استخدام، جذب و تربيت معلمان:
تدوين سياستها و خطمشيهاي جامع براي تربيت، جذب، نگهداري و ارتقاي معلمان با توجه به حساس بودن شغل معلمي و توجه به صلاحيتهاي مورد انتظار براي معلمان، قابليتها، انگيزههاي لازم براي اين شغل در نظر گرفته شود. در استخدام معلمان، معلماني استخدام شوند كه با توجه به علايق خود اين شغل را انتخاب كرده باشند، افرادي فكور، خلاق و از نظر شخصيتي و فكري نيز اهل فكر و انديشه باشند. در جذب معلمان از متخصصان استفاده شود.
در تربيت معلمان نيز به مساله استقلال فكري معلمان، آزادي بيان، تفكر و آزادي عمل معلمان اهميت داده شود و عواملي كه در واقع مانع از سوژگي معلمان ميشود را از پيش روي بردارند.
در زمينه مراكز و پرديسهاي دانشگاه فرهنگيان، سياستها و برنامههاي لازم در جهت اصلاحات اساسي ساختاري و اداري به منظور ارتقاي سطح علمي و كيفيت آموزشي اين دانشگاه و همچنين كميت و امكانات آموزشي و استانداردسازي اين دانشگاه مطابق با استانداردهاي وزارت علوم و با توجه به نيازهاي آموزش و پرورش و به كارگيري رويكرد و الگوهاي جديد در تربيت معلمان، توجه به تكنولوژيهاي آموزشي و فناوري اطلاعات و توجه به اهداف تربيتي و زمينههاي تربيت معلمان، استفاده و جذب اساتيد متخصص و با سواد در هر رشته تدوين شود.
در راستاي نگهداري و ارتقاي معلمان نيز پيشنهاد ميشود به صورت دورهاي و منظم و همچنين همگام با تغيير در برنامهها و كتب درسي، دورههاي تخصصي در دانشگاه ها، همگام برگزار شود.
در اين راستا از پتانسيلهايي كه دانشگاه فرهنگيان ميتواند داشته باشد هم در جهت تربيت معلمان استفاده شود و هم در جهت نگهداري و ارتقاي معلمان، به گونهاي كه مهارتهاي حرفهاي معلمان پاسخگوي نيازهاي روز دانشآموزان و جامعه باشد.
همچنين در راستاي بازآموزي و روزآمد كردن سواد معلمان و نگهداري و بهروز كردن آنان، دورههاي ضمن خدمت به بهترين وجه ممكن برگزار شود. رشد حرفهاي معلمان بايد در صدر برنامههاي آموزش و پرورش قرار گيرد.
دورههاي ضمن خدمت:
برنامهريزيهاي لازم در جهت اصلاح رويههاي برگزاري دورههاي ضمن خدمت حضوري و الكترونيكي صورت گيرد. دورههاي ضمن خدمت كنوني به شدت قابل نقدند، چرا كه اين دورهها در حال حاضر كارايي و نتيجه مطلوب را ندارند، بسياري از معلمان صرفا جهت بالا بردن سقف ساعات ضمن خدمت خود در اين دورهها شركت ميكنند.
4. اصلاحات لازم در زمينه تمركززدايي، كارآمدي، چابك و اثربخش كردن نظام اداري:
با توجه به تمركزگرايي شديد نظام آموزش و پرورش و بروكراسي پيچيده اداري كه زمينه ناكارآمدي بخشهاي مختلف در آموزش و پرورش شده، لازم است اصلاحات لازم در اين زمينه صورت گيرد از جمله: محدود كردن بخشنامهها و دستورات و دستورالعملهاي نامانوس با مقتضيات زماني و مكاني محيطهاي آموزشي و مدارس، جدي گرفتن نقش معلمان و مشاركت آنها در فرآيند سياستگذاريها، برنامهريزيها و تصميمگيريها. در اين راستا در تعريف نقش معلمان باز تعريف صورت گيرد، به اين معنا كه در ساخت تصميمگيريها، سياستگذاريها و تصميمسازيها از تمركز و تجويزي به سمت غيرتجويزي و انتخابي و دادن درجهاي از آزادي تغيير يابد تا معلمان در اين فرآيندها مشاركت داشته باشند و خلاقيتهاي آنان شكوفا شود. همچنين در اين راستا لازم ميآيد كه به صورتهاي دورهاي سياستها و برنامهها مورد پايش قرار گيرد تا نقاط ضعف آنها آشكار شود. همچنين در نظام برنامهريزي به صورت دورهاي نظرسنجيهايي از معلمان در جهت كمك به نظام تصميمگيري صورت گيرد.
با توجه به وضعيت امروزه آموزش و پرورش و فرهنگيان پيشنهادات زير ميتواند مرجعيت (علمي و اجتماعي)، شأن و جايگاه اجتماعي معلمان را ارتقا بخشد.
1. دور كردن آموزش و پرورش از سياست و سياستزدگي:
در ايران معمولا هميشه از اعتبار آموزش و پرورش براي سياست خرج شده است. سياسيون به صورت ابزاري از آموزش و پرورش استفاده ميكنند. بسياري از معلمان دنبالهرو و سياهي لشكر سياسيون ميشوند، مخصوصا در زمان انتخابات. سياستمداران آموزش و پرورش را خاستگاه راي خود ميپندارند و بسياري از معلمان پس از انتخابات چيزي عايدشان نميشود و تنها عده اندكي به پستهاي مديريتي ميرسند. آموزش و پرورش در كليت خود پس از انتخابات عايداتي ندارد. در اين راستا لازم است، معلمان به رفتار خود و سياستمداران بينديشند و ابزار دست آنها قرار نگيرند و پس از انتخابات نيز مطالبات صنفي و گروهي خود را پيوسته دنبال كنند.
2. تشكيل اتاقهاي فكر تخصصي پيرامون حل مسائل آموزش و پرورش همچنين نظرسنجيهاي مختلف از معلمان به عنوان بدنه آموزش و پرورش.
در اين راستاست كه توليد فكر صورت ميگيرد، سياستها و برنامهها مطابق با نيازهاي واقعي و آيندهنگري تدوين و رضايت معلمان فراهم ميشود.
3. حمايت از انجمنهاي صنفي و سمنهاي شكل گرفته در جامعه معلمان:
جامعه معلمان ظرفيت اين را دارد كه در جامعه تاثيرگذار باشد. اين زمينه خوبي براي كارآمدي سمنهاي شكل گرفته در جامعه فرهنگيان است.
با حمايت از انجمنهاي صنفي و سمنهاي فرهنگيان علاوه بر اينكه نيازهاي واقعي و مشروع فرهنگيان و جامعه محقق ميشود، كنشگر اجتماعي معلمان نيز ارتقا مييابد.
معلمان ظرفيت اين را دارند و ميتوانند نسبت به جامعه و مسائل آن مواجهه انتقادي و سنجيده داشته باشند. در اين صورت است كه معلمان ميتوانند از ساختارها فراتر روند و ساختارهاي نو دراندازند و بتوانند از رويههاي تجربه و تجويز شده و روزمره فراتر روند. قلم زدن و حرف زدن در مورد مسائل جامعه ميتواند خود از اين نوع باشد.
4. آموزش مهارتهاي اجتماعي و زندگي نوين به معلمان در آموزش و پرورش:
با توجه به در ميدان عمل بودن معلمان، سواد و مهارتهاي اجتماعي و زندگي نوين ميتواند منجر به تربيت مطلوب و جامعهپذيري كامل دانشآموزان و آمادهسازي آنها براي فردا شود.
5. همراه و همزاد كردن تعليم و تربيت (آموزش و پرورش) :
امروزه بار اصلي تربيت دانشآموزان بر عهده مربيان تربيتي، پرورشي و مشاوران، مدير و معاون مدرسه است و معلمان آموزشي نقش چنداني ندارند، كنش اصلي تربيت را معلمان آموزشي در حين آموزش و كلاس درس ميتوانند ايفا كنند. با توجه به اثرپذيري و الگوپذيري دانشآموزان از معلمان آموزشي، در اين راستا تربيت ميتواند به وجه بهتري صورت گيرد.
جدايي آموزش از پرورش ميتواند خسارتهاي جبرانناپذيري به آموزش و پرورش وارد كند. به اين معنا كه نقش آموزش بر پرورش پيشي گيرد. در اين راستا لازم است نقش معلمان آموزشي در مقوله تربيت، مشاوره و پرورش دانشآموزان جدي گرفته و برجسته شود.
پيشنهاد ميشود در اين زمينه آموزش و پرورش تمهيداتي بينديشد كه همه معلمان در زمينه مسائل تربيتي، پرورشي و مشاورهاي آموزشها و دورههاي لازم را ببينند.
6. تجديدنظر و اصلاح نظام ارزشيابي و سنجش دانشآموزان:
مساله كنكور، سياستها و برنامههاي سنجش و پذيرش دانشجو در كشور ايرادهاي جدي دارد، اين سياستها و برنامهها منجر به شكلگيري مافيايي تحت عنوان موسسات آموزشي و كتابهاي كمك درسي شده است.
متفاوت بودن تعليمات و آموزشهاي مدرسه و موسسات آموزشي منجر به كمرنگ شدن نقش مدرسه و جايگاه معلمان و تدريس آنها شده است.
در اين راستا لازم است همانطور كه برنامهريزيهايي در جهت كمتاثير كردن نقش نمره كنكور در قبولي دانشگاه شده است، اين نقش موسسات و كتابهاي كمك درسي به طور كامل منتفي شود تا مدرسه و معلم بتواند جايگاه و نقش واقعي خود را به طور كامل بازيابد.
سياستگذاران آموزش و پرورش را جدي نپنداشته و نميپندارند و در نتيجه آموزش و پرورش مسائل و مشكلات آن در اولويت قرار نميگيرد. به بيان بسياري از صاحبنظران يكي از خطاهاي استراتژيكي كه در امر سياستگذاري انجام شده كوچكانگاري آموزش و پرورش است . نقش آموزش و پرورش در توسعه وحد آسيبها خيلي كوچك ديده شده است. اگر در بعضي جاها توجهي به آموزش شده، اين نگاه و توجه متوجه آموزش عالي بوده است نه آموزش و پرورش. ظرفيتهاي خالي دانشگاهها و كمبود فضاهاي آموزشي در آموزش و پرورش گوياي اين امر است، نه تنها سياستگذاري در سطح ملي آموزش و پرورش را ناديده گرفته است، بلكه كارگزاران و مجريان هم به نوعي آنطور كه بايد و شايد به اين زمينه نپرداختهاند.