• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4388 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۳ خرداد

گفت‌وگو با مجيد قيصري درباره «گور سفيد» و فضاي ادبيات اين روزها

موقع نوشتن «گور سفيد» موسيقي پدرخوانده را گوش مي‌دادم

به ضميمه قصه‌هاي پنجشنبه در صفحات هنر و ادبيات

 الميرا حسيني

 

مجيد قيصري آن‌قدر در فضاي ادبيات ايران حضور داشته است كه نتوان از كنار آثارش بي‌اعتنا گذشت. مثل «گور سفيد» كه اتفاقا داستان متفاوتي دارد و خواننده را با فضاي جديدي آشنا مي‌كند.

قيصري مي‌گويد پس از نوشتن كتاب، رغبت چنداني به چاپ آن نداشته است اما چند سال بعد اين پرونده ناتمام، خود سراغ او آمده و وادارش كرده آن را آماده چاپ كند. آنچه در پي مي‌آيد، گپ و گفت كوتاهي است با قيصري درباره «گور سفيد» و فضاي ادبيات داستاني اين روزها.

 

ايده كلي «گور سفيد» چطور در ذهن‌تان شكل گرفت و نطفه داستان چه زماني بسته شد؟

خيلي سخت است كه دقيقا بگويم نقطه اوليه كجا بود. چون وقتي به گذشته خودم نگاه مي‌كنم، مي‌بينم اين داستان چندين عقبه دارد اما مي‌توانم بگويم جرقه اوليه در اواخر جنگ زده شد. اواخر سال 65 يا 66 بود و آدمي را ديدم كه داشت اين قصه را روايت مي‌كرد و مي‌گفت ما در محله‌مان آدم‌هايي را پيدا مي‌كرديم كه حدس مي‌زديم مفسد باشند و اينها را يك‌جوري نابود مي‌كرديم. جمله‌اي كه آن زمان به من گفت و هيچ‌وقت يادم نمي‌رود، اين بود كه اين را از طرف كسي انجام مي‌داديم و او به ما مي‌گفت كه اگر گير افتاديد و قانون با شما طرف شد، دنياي‌تان با خودتان اما آخرت‌تان را من نجات مي‌دهم. خب اين ماجرا براي من خيلي تكان‌دهنده بود. آن‌موقع اصلا در حال و هواي نوشتن نبودم. اين قصه گذشت و اتفاقات ديگري در زندگي‌ام افتاد و چيزهاي ديگري ديدم كه در نهايت روايت كتاب را شكل دادند اما ايده اوليه همان ماجرايي بود كه سال‌ها پيش شنيدم. بعد هم اتفاقات ديگري كه در سطح كشور مي‌افتاد، من را مجبور كرد كه به‌نوعي نسبت به اين آدم‌هايي كه خودشان را فراتر از قانون مي‌دانند، واكنشي نشان دهم. در متن هم ارجاعاتي داده‌ام كه مشخص است جهت سياسي‌ام چه بوده است.

اسم شخصيت‌ها انگار استعاري هستند؛ هارون و شيث و صالح و... عمدي در به كار بردن اين اسامي داشته‌ايد؟ يعني قرار است اين اسامي پيغام بيشتري از يك اسم صرف را به ذهن مخاطب مخابره كنند؟

بله، دقيقا همان‌طور است. همه اين اسامي استعاره‌اي از چيزي هستند. سعي كردم داستان را فقط يك روايت صرف نكرده باشم و دلم هم نمي‌خواهد كه داستان در همين سطح بماند كه واقعه‌اي، حادثه‌اي، قتلي رخ داده و بعد هم تمام شده است. براي همين هم هست كه از اول متن مي‌گويد كه قرار است راجع به چه چيزي حرف بزند. مي‌گويد شما دنبال صالح نگرديد، صالح همين‌جاست و قصه را براي مخاطب لو مي‌دهد.

راستش من گاهي در طول كتاب با منطق داستان كنار نمي‌آمدم مثل درگيري صالح و قليچ كه اصلا قليچ را در حد ايستادن جلوي برادر بزرگ‌ترش نمي‌دانستم. به‌علاوه چه دليلي داشت صالح برادر كوچك‌ترش را هم در آن سفر آخر با خود همراه كند در حالي كه تا آن روز چنين نكرده بود؟

سعي نمي‌كنم توجيه كنم يا متن را توضيح بدهم ولي يك وقت‌هايي شما به عنوان برادر بزرگ‌تر مي‌خواهي برادر كوچك‌ترت را تنبيه كني و به او بگويي كه داري راه اشتباهي مي‌روي و من بايد تو را اصلاح كنم. براي همين هم او را با خود مي‌برد. صالح اين كار را با قليچ مي‌كند تا بگويد من ماجرا را فهميده‌ام و به اين شكل تنبيهش كند. اما قصه برمي‌گردد و طور ديگري پيش مي‌رود. قليچ هم قرار نبود جلوي برادرش بايستد، در يك موقعيت انجام‌شده احساسي قرار مي‌گيرد و آن اتفاق رخ مي‌دهد.

نويسنده تا كجا مي‌تواند روي برداشت‌هاي خوانندگان تاثير داشته باشد؟ شما چه برداشت‌هاي جالبي از كتاب ديده‌ايد؟

نويسنده متني را مي‌نويسد و تنها ابزارش هم زبان و كلمه است و سعي مي‌كند با تصاوير و فضايي كه مي‌سازد، خواننده را به دلالت‌هايي كه در ذهن خودش است، نزديك كند. يعني فضايي كه خودش دلش مي‌خواهد. مثلا وقتي من مي‌گويم درخت سيب، ارجاع‌تان به متن چيز ديگري مي‌شود و وقتي مي‌گويم بيد مجنون، چيز ديگري. پس انتخاب كلمات و تصاير براي نويسنده بسيار مهم است تا بتواند خواننده را به سمت منظوري كه خودش مي‌خواهد، هدايت كند.

اينكه حالا خواننده از آن دلالت‌ها معناي فراتر از تصور متن به دست بياورد، آن لذت و كشف ديگري است كه به نظرم نويسنده دنبال همين مي‌گردد. يعني برداشت‌هاي ديگري كه ممكن است از متن بكنند ولي نويسنده به ذهنش خطور نكرده و متن جلوتر است. اين وسعت يافتن آرزوي هر متني است.

درباره بخش دوم سوال‌تان بايد بگويم كه تا الان تقريبا خيلي برداشت‌ها مشترك بوده، يعني تقريبا همه كار را خيلي سريع خوانده‌اند چون خوشخوان بوده و همين حرفي كه شما هم درباره اسامي گفتيد. ولي خب بعضي‌ها توانسته‌اند خيلي لايه‌هاي ديگر را بيرون بكشند مثل انتخاب اسم خواجه نصير، بحث قلعه حسن صباح يا حتي بحث آن تروري كه روي سعيد حجاريان انجام مي‌شود و خيلي چيزهاي ديگر. بعضي‌ها ماجرا را نگرفته بودند و برعكس عده‌اي هم ارجاعات زيادي بيرون كشيده‌اند، مانند تحليل‌هايي كه از خود اتاق صالح مي‌شود.

دو تاريخ پايان داستان خورده است. تاريخ نگارش و چند سال بعد هم تاريخ بازنويسي. كمي درباره روند نگارش و بازنويسي كتاب‌هاي‌تان مي‌فرماييد؟

اين داستان را تقريبا در همان فضاهايي نوشتم كه دولت دهم آقاي روحاني تازه شكل گرفته بود. بعد از آنكه تمام شد، چند سال كنارش گذاشتم و اصلا فكر نمي‌كردم براي چاپ آماده‌اش كنم. نمي‌دانم آن موقع چه شده بود كه به سمت متن رفتم و خيلي سريع هم اجرايش كردم و كنارش گذاشتم. بعد از آن هم چندبار رفتم سراغ بازنويسي كه براي چاپ آماده‌اش كنم اما وقتي كه تمام شد، خيلي شوقي براي چاپش نداشتم.

اين گذشت تا سال گذشته كه كار ديگري را براي نوشتن شروع كرده بودم و كار جلو نمي‌رفت. انگار يك نفر پشت سر من ايستاده بود و مي‌گفت تكليف من را معلوم كن و اين پرونده ناتمام را ببند. من مجبور شدم بروم سراغ گور سفيد و بازنويسي كنم و براي نشر بفرستم. اين‌طور شد كه كار به چاپ رسيد. اگر كاري كه داشتم مي‌نوشتم اينقدر مقاومت نشان نمي‌داد و آن داستان هم سماجت نمي‌كرد، شايد هنوز هم گور سفيد را تحويل نداده بودم. همانطور كه الان خيلي كارهاي ديگر دارم كه رهاي‌شان كرده‌ام و سراغ‌شان نرفته‌ام.

يعني متن‌ها به شما مي‌گويند كه كي زمان بازنويسي و چاپ‌شان است؟

اين متن لااقل اين‌طور بود. كلا وقتي كاري را مي‌نويسم، خيلي عجله ندارم كه همان موقع چاپش كنم. ترجيح مي‌دهم بماند و بادي به آن بخورد و از آن فاصله‌اي مي‌گيرم و بعد از چند وقت دوباره به آن رجوع مي‌كنم ببينم ارزش اينكه نشرش دهم، دارد يا نه. آيا همان چيزي را مي‌خواهم كه آن موقع مي‌خواستم يا الان چيز ديگري مي‌خواهم.

چرا براي چاپ گور سفيد رغبتي نداشتيد؟ فقط براي اينكه احساس مي‌كرديد بايد از متن فاصله بگيريد يا دلايل ديگري هم داشتيد؟

اين فاصله گرفتن دليل اصلي بوده. من حتي از داستان‌هاي كوتاهم هم فاصله مي‌گيرم. خيلي كم شده رغبت كنم متني را بلافاصله چاپ كنم. اما در آن زمان به علاوه احساس مي‌كردم كه فضاي داستان به سمتي رفته كه كتاب‌ها با تيراژ هزارتا و چهارصدتا چاپ مي‌شود و اين مساله به من اجازه نمي‌داد كه به سمت فضاي اميدوارانه‌اي بروم. يك مقدار دست و پايم مي‌لرزيد و مشوق بيروني نداشتم. به خودم مي‌گفتم فرضا چاپ هم بشود، چه اتفاقي مي‌افتد. اينها انگيزه‌ را از نويسنده مي‌گيرد. اتفاقا در اختتاميه جايزه جلال هم وقتي نگهبان تاريكي جايزه گرفت، گفتم متاسفم براي جامعه‌اي كه تيراژ كتابش دارد به اين سمت مي‌رود. رغبت آدم براي كار كم مي‌شود.

به نظرتان چرا تيراژ كتاب‌هاي‌مان به اين نقطه رسيده است؟

نياز به يك پژوهش علمي و جدي دارد و محققان بايد جواب درستي به اين مساله بدهند. من فقط مي‌توانم حدسيات خودم را بگويم. عده‌اي كه از اساس منكر اين قصه‌اند و مي‌گويند اتفاقي است كه در همه دنيا مي‌افتد. ولي من وضعيت حالا را قياس مي‌كنم با اوايل انقلاب و سال‌هاي شصت كه كارهايي مثل داستان يك شهر و زمين سوخته احمد محمود با 10 هزار نسخه منتشر مي‌شد؛ البته ممكن است تعداد نويسنده‌ها و متن‌هاي ترجمه‌شده زياد شده باشد. شايد در يك رقابت سخت و تنگاتنگ قرار گرفته‌ايم. امسال هم اين قيمت كاغذ بحران تازه‌اي ايجاد كرده و كتابي كه قبلا با قيمت 7، 8 هزار تومان درمي‌آمد با 20 تومان درمي‌آيد. مطمئنم اين يك لطمه جدي ديگري به كتابخواني مي‌زند.

قيمت بالا انتخاب‌ها را خيلي دقيق كرده است. من با 100 هزار تومان قبلا قدرت انتخاب بيشتري داشتم. ولي الان مجبورم گزيده‌تر خريد كنم و آن كتابي را كه مطمئنم و از چند نفر شنيده‌ام و تاييد شده تهيه كنم. حتي بعضي‌ها را شنيده‌ام كه اين فضا را مثبت مي‌بينند و مي‌گويند در اين اوضاع خيلي از ناشرها كه كتاب‌سازي مي‌كردند، مجبور مي‌شوند ديگر اين كار را نكنند. اين نگاه خوش‌بينانه وجود دارد كه ممكن است در نهايت اين موضوع به نفع ادبيات تمام شود.

اگر هم بخواهيم كمي ريشه‌اي‌تر به قضيه نگاه كنيم، بايد بگويم ما يك فرصت خوب داشتيم كه آن را از دست داده‌ايم و آن هم تربيت خواننده است؛ تربيتي كه بايد در فضاي آموزش و پرورش اتفاق بيفتد. در مدارس دنيا معلم‌ها سعي مي‌كنند خواننده تربيت كنند و به تحليل شعر و داستان بپردازند. مخاطب خودشان را درگير مي‌كنند و به او شناخت مي‌دهند. بعدتر خودش براساس شناخت و ضرورت با ادبيات مانوس مي‌شود. ولي در آموزش و پرورش و دانشگاه ما اين اتفاق نمي‌افتد. اينها پاشنه‌آشيل‌هاي كتابخواني ما است.

چه عاداتي در زمان نوشتن داريد؟

من عادت‌هاي خوب و بد زيادي دارم و الان فقط عادت‌هاي خوبم را مي‌گويم. هر روز بين 9 صبح تا يك و دوي بعدازظهر، قبل از ناهار، وقت كار كردن روي متن است. نرمش كرده‌ام و صبحانه خورده‌ام و بعد پشت كامپيوتر مي‌نشينم و روي متنم كار مي‌كنم. يك قاعده‌اي كه دارم اين است كه روزي به هزار كلمه برسم. ممكن است روزي كمتر هم بشود و روزي بيشتر ولي اين فرم و قاعده را دارم و پيشرفت و پسرفتم را نگاه مي‌كنم. باقي روز را مي‌خوانم و شب هم سعي مي‌كنم حتما يك فيلم ببينم و اتفاقات دور و اطراف را از دست ندهم. سعيم اين است كه كمي قهوه بخورم و از 9 تا يك و دو راه مي‌روم و قهوه مي‌خورم و خودم را سرگرم مي‌كنم و تمام‌وقت پشت ميز نيستم. اگر موسيقي پيدا كنم كه به متنم بخورد، آن را مي‌گذارم. مثلا رمان «سه كاهن» را با فضايي كه موسيقي «شب، سكوت، كوير» استاد شجريان برايم مي‌ساخت، نوشتم. الان هم موسيقي بي‌كلام زياد گوش مي‌دهم كه متناسب با فضاي كارم باشد. زمان نوشتن «گور سفيد» هم موسيقي پدرخوانده را زياد گوش مي‌دادم كه كمكم مي‌كرد وارد فضا شوم.

 


نويسنده متني را مي‌نويسد و تنها ابزارش هم زبان و كلمه است و سعي مي‌كند با تصاوير و فضايي كه مي‌سازد، خواننده را به دلالت‌هايي كه در ذهن خودش است، نزديك كند. يعني فضايي كه خودش دلش مي‌خواهد. مثلا وقتي من مي‌گويم درخت سيب، ارجاع‌تان به متن چيز ديگري مي‌شود و وقتي مي‌گويم بيد مجنون، چيز ديگري. پس انتخاب كلمات و تصاير براي نويسنده بسيار مهم است تا بتواند خواننده را به سمت منظوري كه خودش مي‌خواهد، هدايت كند. اينكه حالا خواننده از آن دلالت‌ها معناي فراتر از تصور متن به دست بياورد، آن لذت و كشف ديگري است كه به نظرم نويسنده دنبال همين مي‌گردد. يعني برداشت‌هاي ديگري كه ممكن است از متن بكنند ولي نويسنده به ذهنش خطور نكرده و متن جلوتر است.

من حتي از داستان‌هاي كوتاهم هم فاصله مي‌گيرم. خيلي كم شده رغبت كنم متني را بلافاصله چاپ كنم. اما در آن زمان به علاوه احساس مي‌كردم كه فضاي داستان به سمتي رفته كه كتاب‌ها با تيراژ هزارتا و چهارصدتا چاپ مي‌شود و اين مساله به من اجازه نمي‌داد كه به سمت فضاي اميدوارانه‌اي بروم. يك مقدار دست و پايم مي‌لرزيد و مشوق بيروني نداشتم. به خودم مي‌گفتم فرضا چاپ هم بشود، چه اتفاقي مي‌افتد. اينها انگيزه‌ را از نويسنده مي‌گيرد. اتفاقا در اختتاميه جايزه جلال هم وقتي نگهبان تاريكي جايزه گرفت، گفتم متاسفم براي جامعه‌اي كه تيراژ كتابش دارد به اين سمت مي‌رود. رغبت آدم براي كار كم مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون