• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4395 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱ تير

به بهانه چاپ هشتم رمان «بند محكومين»

صداي رساي گفتمان سكوت

محمود رضايي

 

 

مقدمه: گفتمان داستان‌ زندان در ايران

ادبيات زندان، گونه‌اي از ادبيات است كه زبان و فضا و زمينه خاص خود را دارد. در اين سياق، نويسندگان غربي آثاري خلق كردند كه محور اصلي آن را زندان و زندانيان شكل مي‌دادند مانند ويكتور هوگو در «آخرين شب يك محكوم» يا كورت ونه‌گات در «سلاخ‌خانه شماره‌ پنج» و غيره. در بين نويسندگان ايراني نيز بوده‌اند كساني كه از زندان نوشتند مانند بزرگ علوي در «ورق‌پاره‌هاي زندان» و «53 نفر». علوي از بنيان‌گذاران نوع ادبي زندان در ايران است و نوشته‌هايش جنبه اتوبيوگرافيك دارند. پس از او نيز مي‌توان به ديگر نويسندگاني اشاره كرد، هوشنگ گلشيري در «شاه سياهپوشان»، علي‌اشرف درويشيان در «سلول شماره‌ 18»، شهرنوش پارسي‌پور در «خاطرات زندان»، عباس سماكار در «من يك شورشي هستم»، رضا براهني در «بعد از عروسي چه گذشت» همچنين به‌آذين و احمد محمود، رضا دانشور، حميدرضا نجفي و... .

آثاري كه در اين نوع ادبي توليد شده‌اند، شكلي از آشنايي‌زدايي را رقم مي‌زنند كه مخاطب با مكاني جديد و با آدم‌هايي كه در آن مي‌زيند، روبه‌رو مي‌شود، مصايب‌شان را مي‌شناسد و فضاي محصورشان را درك مي‌كند. در واقع نويسنده با انتخاب اين مكان، گوشه‌اي را نور مي‌تاباندكه قبلا تاريك و منفعل و حتي منفور مانده يا كمتر بدان پرداخته شده است. گاه اينگونه آثار بدل به دانش‌نامه مي‌شوند؛ چه براي آن‌ دست از نويسندگاني كه مي‌خواهند در اين نوع ادبي فعاليت كنند، چه براي كساني كه مي‌خواهند از حيث جامعه‌شاختي و روانشناختي، زندان و زندانيان را بشناسند. از طريق حبسيات مسعود سعد سلمان دريافتيم بر حبسيان چه گذشت. قرار رمان بند محكومين با ما همين است.

گفتمان زنانه:دختر را در رمان بند محكومين نه تداعي‌گر كسي بلكه ماهيتي مستقل در نظر بگيريم؛ شخصيتي كه ويژگي اساسي‌اش سكوت است. اين ساكت ماندن، درونمايه ديگري را به ميان مي‌كشد: «گفتمان سكوت». سكوت نوشتاري يك مقوله گفتماني است. سكوت دختر به معناي منفعل بودن او نيست، اين سكوت از روي عمد است و به معناي ظهور عيني يك نقصان يا كاستي جمعي. دختر نگفتن را برمي‌گزيند تا براي اين كاستي فرصت تامل به وجود آورد. همچنين اين سكوت حفره‌اي از واژگان است، راز مگو است، معناي نهان است. سكوت رابطه‌اي مستقيم با احساس دارد چون نمود بيروني خشم و ترس و اندوه و اعتراض را انعكاس مي‌دهد. گويي با زبان روزمره‌ انتقال اين مفاهيم امكان‌پذير نيست و فقط از طريق سكوت ميسر مي‌شود. چگونه ممكن است زني به زنداني انداخته شود كه فقط مردان هستند؟ آيا گفتن اين حس با نگفتن بهتر انتقال داده نمي‌شود؟ سكوت فقط مربوط به گفتمان سكوت نيست بلكه بازنمود نوشتاري سكوت اين معنا را مي‌رساند كه چيزهايي هستند كه بهتر است به گفته درنيايند يا اصلا به گفته درنمي‌آيند. ناگفته‌ها در گفتار به صورت فاصله خالي زبان درمي‌آيند كه از اين فاصله خالي، خوانش‌هايي مختلف مي‌شود. در رمان «بند محكومين» با استفاده از سكوت، شكاف‌هايي معنادار پديد مي‌آيد كه خواننده سعي مي‌كند آنها را پر كند و اين موجب مي‌شود كه متن منبسط شود چراكه خواننده خيلي از سفيدي‌هاي متن را تكميل كرده و با اين كار مدام بر آن مي‌افزايد. مي‌توان گفت سكوت در رمان بند محكومين به مثابه نوعي گفتمان عمل مي‌كند. راوي مي‌گويد:«يعني هيچ فرقي ندارد برايتان بدانيد يا ندانيد؟» نويسنده با حذف دال از متن، سكوت معنادار توأم با پيشرفت روايت را رقم زده است. همچنين بيان برخي مطالب را در متن حذف كرده و به جاي آن از نشانه‌هايي مختلف استفاده مي‌كند. در اين رمان، بسامد بالاي ايجاد شده از سكوت سبب شده است كه تاثيرگذاري بيشتري به وجود آيد.

گفتمان مردانه:هر چه كه نور را به جاي ‌جاي مختلف متن مي‌تابانيم، گوشه‌هاي بيشتري روشن مي‌شود و يكي از گوشه‌ها، رواي است آن ‌هم راوي نامطمئن كه نمي‌شود به او اعتماد كرد چون معلوم نيست كه كل اين حكايات راست است يا كه توهمش بوده و ماجراي دختري در كار نبوده است: «دختره اصلا وهم و توهم همه جمع و جميع محكومين بود.» راوي در خلال روايت، ما را به طور قطع از برخي چيزها مطمئن نمي‌كند صرفا بدين دليل كه خود نيز از آنها مطمئن نيست و اينكه حرفش را نيز كسي باور نمي‌كند:«قصه من قصه آدمي است كه هر چه ‌قدر درد بكشد، ناله بزند، هيچ‌كس باور نمي‌كند.» و از طرفي اين راوي مدام در هير و وير خماري و نشئگي است:«هنوز فهم نمي‌كردم خوابم، بختك من را گرفته، توهم پنجاه‌پنجاه است، نشئگي‌ام هفتاد به بالابالاهاست؟» انتخاب اين راوي، يك پاي متن را در هواي نسبيت گذاشته است و چنان تصور مي‌شود كه اين اتفاق‌ها حقيقت نيست و هيچ قرارداد ثابتي وجود ندارد. در عين حال يك پاي متن را بر زمين قطعيت گذاشته است و چنين برداشت مي‌شود كه همه اين اتفاقات مو به مو حقيقت محض بوده‌اند. گرچه در ابتداي رمان راوي مي‌گويد:«هزارويك حكايت دارد، زندان لاكان رشت. هزارتا را باور كنند اين‌ يكي را نمي‌كنند.» اما باز خواننده مي‌پذيرد و راغب مي‌شود كه رمان را تا انتها بخواند.

گفتمان زنانه و مردانه: اين اثر حكايات مرداني ا‌ست كه در زندان لاكان رشت در بند محكومين زنداني‌اند. اين زندان همچون هزارويك شب، هزارويك حكايت دارد. اين بند 25 اتاق دارد و 250 محكوم. از اين تعداد زنداني در رمان با 16 نفرشان آشنا مي‌شويم كه 15 نفرشان مرد و يك نفرشان دختر است: «يك ‌شب درِ بند محكومين مرد باز شد، يك دختر را انداختند درونش.» ساختار حكايات مردان اين‌گونه است: هر حكايت به دو بخش تقسيم مي‌شود؛ بخش اول، فلش‌بك به زندگي پيش از زندان شخصيت‌ تا زمان دستگيري؛ بخش دوم، روايت حال آن شخصيت‌ هنگامي كه با دختر روبه‌رو مي‌شود. از زماني‌كه دختر به بند انداخته مي‌شود، نخستين چيزي كه ذهن خواننده را درگير مي‌كند، ماهيت اوست و تا انتهاي رمان ادامه دارد:«دختره دختر نبود پسر بود»، «دختره دوربين مخفي بود»، «دختره آدم‌فروش بود»، «آخرش حكايتش درون كله‌ام سفيد ماند: كي بود؟ چرا آمد؟ كجا رفت؟» دختر، هر كه هست با مردان رمان عجين مي‌شود و سرگذشت‌ تك‌تك‌شان كه به ‌نوعي با زني رقم خورده بود، زنده مي‌شود. گويي رستاخيز «آنيما»ي اين مردان رخ مي‌دهد:«دختره روح زن خان بود»، «دختره روح خواهر رفيق ‌مهندس بود»، «دختره روح مادرِ جوانمرگ پهلوان بود» و... دختر انداخته شده در بند، گاه به صورت عشق يك زنداني، گاه دختر پدري، گاه مادري، گاه زنِ مردي، گاه خواهر كسي و غيره جلوه‌گر مي‌شود؛ حكايت زاپاتا:«عشق من دختر فاميل بود»، حكايت آخان:«عشق خان مادرش بود»، حكايت عمو وزير:«عشق عمو دو دخترش بودند»، حكايت رفيق‌ مهندس:«عشق مهندس خواهرش بود» و...آن دختر، شهرزاد بند محكومين است اما راوي اين رمان برخلاف هزارويك شب، مرد است و برخلاف هزارويك شب، هزارويك حكايت را مي‌خواهد در يك‌ شب بگويد؛ گويي فقط يك‌ شب حق حيات دارد. ضرب‌المثلي ژاپني مي‌گويد: به پرنده‌اي گفتند چرا اين‌قدر مقطع مي‌خواني؟ گفت من آوازهاي بسيار دارم و عمر كم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون