كوتاه پيرامون كاركردهاي زباني شعر و بعد پويايي آن
حقيقت هستي و اساس زبان
شعبان اميري لولاكي
از ميان كاركرد مختلفي كه زبان ارايه ميكند، شعر چكيده زبان، بيان والا و برگزيده و تحرك اجتماعي زبان است. عناصر شعر، روابط پويايي را در زمينه اجتماعي زبان رقم ميزنند و امكانات زبان را در معرض تعريف مجدد قرار ميدهند. اينكه ما يك شعر را داراي كاستي و ضعف بدانيم، به خودي خود معنا ندارد يا وافي مقصود نيست. اين ضعف وقتي معنا مييابد كه شعري نتواند از حالت ايستايي زبان عبور و بر پويايي امكانات زباني تاكيد كند. پس شعر به عنوان برجستهترين محصول خلاقه نظامزبان، لاجرم زمينههاي اجتماعي زبان را تقويت ميكند و با افزودن بر تحرك ذهني، كاركردهاي ويژه اجتماعي زبان را غنا ميبخشد. شعري كه از يك موقعيت اجتماعي بارز برخوردار شود، زبان را به عنوان يگانه عامل مناسبات هستي دوباره سامان ميدهد و به قول هايدگر، زبان را به خانه هستي بدل ميكند. شاعراني كه به يك زبان ايستا بسنده ميكنند، در حقيقت زبان را از هستي اساسي خود مياندازند؛ نهتنها جسميت و فيزيك زبان را، بلكه جسميت و فيزيك انسان را و در نتيجه انسان مرتبط با آن زبان را تنها بازتوليد ميكنند.از آن طرف زبان بعد از هر دوره پويايي، به منظور تقويت و بازسازي خود ناگزير است تا يك دوره ايستايي مجدد را تجربه كند و كسي كه به اين ويژگي هوشيار باشد، تعامل زايندهاي با زبان برقرار ميكند. ديگر اينكه زبان از يك نوسان خلقي برخوردار است و هر يك از حالتهايش را با توجه به زمينههاي اجتماعي موجود در معرض نمايش قرار ميدهد كه تشخيص اين امر از پيچيدگيهايي برخوردار است. اگر شرايط نشان از وجود وضعيت افراطي در فضاي اجتماعي داشته باشند، ممكن است بعد نمايشي و هيجاني زبان بسيار برجسته شود كه به نوعي مبين همان حالت ايستايي است. تشخيص عملكرد زباني و سازوكار دروني اين عملكرد از پيچيدگيهايي برخوردار است كه تنها با فاصلهگيري از موقعيت فعلي، دريافت آن مقدور ميشود و شايد به اين علت كه اگر چه وضعيت فعلي برخلاف جريان روز پيش ميرود اما زبان از هوشمندي اين تشخيص برخوردار است.اين حالتهاي سهگانه باعث ميشوند افرادي كه در ماديت زبان ميكوشند به نمايندگان شايسته زبان تبديل ميشوند و در اين ميان شاعران و نويسندگان از جايگاه ويژهاي برخوردارند. در خصوص ارتباط شعر برخي شاعران امروز با جامعه (صرفنظر از دلايل گوناگوني كه ميتواند وجود داشته باشد و موضوع بحث را داراي اهميت ميكند) به زعم من يك نكته برجسته وجود دارد و آن اين است كه شعر امروز از بعد اجتماعي- به شرحيكه در ادامه روشن خواهد شد- خالي است و زمينهها را براي اينكه اين ارتباط حاصل شود به درستي تعريف نكرده است. شعر امروز، با برجسته كردن فرديت و موقعيت، سعي در تعميم آن به جامعه دارد كه حاصل كار ارتباط چنين چشماندازي را با جامعه محدود كرده و آن را از دلالت تعيينكننده دور ميكند. تشخيص فرديت، بايد به معناي برجسته شدن فكري باشد كه در بدنه اجتماع پيرواني دارد و اين بعد اجتماعي از نظر تاريخي هم حائز اهميت است. اين فرديت بيش از آنكه يك فرديت اجتماعي باشد، به نظر ميرسد فرديت شكل گرفته در ذهن و زبان شاعر است و به اين جهت اين ارتباط به درستي شكل نميگيرد. قطعكردن ريشههاي اجتماعي يا درست ترسيم نكردن ريشههاي اجتماعي، به انزواي شعر يك شاعر يا يك دوره ميانجامد و اين امكانات بالقوه ايجاد شده به انتزاع گراييده ميشوند و از اين رو قرار گرفتن در انزوا، در انتظار اينگونه شاعران و اين دوره از شاعران خواهد بود. همه توان انگيزشي امكانات شاعرانه معطوف به جامعه است و اگر اين را به درستي دريافت نكرده باشيم، در بازنمايي ژرفاي واقعي شعر امروز امكان به فعليت رسيدن را نخواهيم داشت. شعر اجتماعي بيشتر يك مفهوم برساخته است. زبان بايد به صورت اجتماعي عمل كند. شعر امروز ما شعري است درونگرا، تا زماني كه زبان اين شعرها حالت اجتماعي به خود نگيرند، شرايطي بهتر از اين را تجربه نخواهيم كرد.بهنظر ميرسد فرديت برخاسته از زبان و ذهن شاعرانه، اگر منجر به تشكيل يك اجتماع زباني متشكل از كلمات و تعامل بين آنها نشود، امكان هر نوع كنش و ديالكتيك را به روي خود ميبندد تا پاياني بهتر از انزوا در انتظارش نباشد. انزواي از زبان به انزواي در جامعه منجر ميشود كه هيچ حد و مرزي براي آن قابل تصور نيست. اجتماع زباني از كنش كلمات نسبت به يكديگر شكل ميگيرد كه هم ضرورت دارد مماس با واقعيت جاري بيروني باشد و هم به تنازع و تقابل با مصاديق اعتباريافته بپردازد. عنصر كليدي، داشتن ميدان ديد تازه و اشراف به چگونگي كنش كلمات در اين اجتماع و ساخت يك متن مربوط و اجتماع زباني حاصل چنين بازنمايي است.