از شاهنامه نترسيم
فاطمه باباخاني
آقا ملا با صدايي ريز ميخواند و لازم بود اندكي در شعر دقت كني تا دريابي آنچه ميخواند شاهنامه است. آقا ملا همين چند روز پيش فوت كرد. عروسش فايلي صوتي از او حين شاهنامهخواني را برايمان در يكي از گروههاي تلگرام به اشتراك گذاشت. اكثر ما فكر ميكنيم كه شاهنامهخواني در روستاها و مردم ايلنشين، همان نقاليهايي است كه گاه به گاه در مراسم يا همايشي ديدهايم. اما صداي آقا ملا متفاوت بود؛ آن استحكام و فراز و فرود نقالي را نداشت، بايد دقت ميكردي تا متوجه شوي آنچه ميخواند نوحه نيست يا خوانش غزلي از سعدي و حافظ. پسرش ميگفت، پدر هر شب براي ما شاهنامه ميخواند، از كار كه بازمي گشت، فرقي نميكرد خانه تنها بوديم، مهمان داشتيم يا مهمان ميشديم، شاهنامهخواني داستان هر شب بود و با آن بزرگ شديم. زياد طول نكشيد كه پسر براي كسب و كار به پايتخت رفت، آقا ملا اما همانجا ماند، شاهنامه ميخواند و زندگياش را ميكرد تا اينكه دو، سه هفته قبل وقت آمدن به خانه دچار مشكل قلبي شد و درگذشت.
صدايش را كه شنيدم، فكر كردم چه خوب بود در اين سالها سري به او ميزديم، شاهنامه را باز ميكرديم و او برايمان ميخواند، اما مثل همه كارهاي نكرده اين فرصت هم از دست رفته بود. براي جبران، فكر كرديم جلسههاي شاهنامهخواني كه مدتها دربارهاش صحبت ميكرديم را راه بيندازيم تا فرصت ديگري را از دست نداده باشيم. اما از كجا بايد شروع ميكرديم؟ اين سوال در جمعمان بارها مطرح شد، يكي ميگفت بايد از ابتدا شروع كرد و ديگران همگي بر خوانش برخي داستانها تاكيد داشتند، آن يك نفر اما از همه سمجتر بود كه توانست رايش را به كرسي بنشاند و متقاعدمان كند بايد چنان با متن اصلي كلنجار رفت و از منابع مختلف كمك گرفت تا به درك آن نائل آمد. مقرر شد مجموعهاي از كتابها درباره زندگي و منابع شاهنامه مانند زندگينامه تحليلي فردوسي نوشته عليرضا شاپور شهبازي با ترجمه هايده مشايخ، فردوسي (زندگي انديشه و شعر او) نوشته محمدامين رياحي، «حماسه و نافرماني» نوشته ديك ديويس با ترجمه سهراب طاوسي و... را براي جلسه اول مرور كنيم. جالب است برخي دادهها و اطلاعات براي ما چنان بديهي است كه حتي اندك ترديدي هم دربارهاش نداريم؛ درباره نام فردوسي، سالروز تولد و درگذشتش، تعداد فرزندانش.
علاوه بر آن داستانهاي تخيلي در اين باره كه سلطان محمود غزنوي سفارش شاهنامه را به فردوسي داده بود و او پس از سرودن آنها به خدمت سلطان رفت و چون صله مناسب دريافت نكرد به طوس بازگذشت، در اين باره كه همزمان كه پاداش درخور فردوسي از سوي سلطان برايش به طوس فرستاده شد از دروازه ديگري پيكر شاعر را به سوي گورستان ميبردند، يا درباره دختر فردوسي كه هديه سلطان را نپذيرفت.
راستيآزمايي و بيرون كشيدن سره از ناسره اين داستانها تنها پس از سدهها تلاش و پژوهش ممكن شده كه اتفاقا بخش بزرگي از آن را پژوهشگران اروپايي انجام دادهاند. سرويليام جونز در سال 1774 اولين ترجمهها از داستانهاي شاهنامه به زبان انگليسي را شروع كرد و طولي نكشيد كه ترجمههاي فرانسوي، آلماني، لاتين، دانماركي، مجارستاني و سوئدي اين اثر منتشر شدند.
جالب است عمده مطالعاتي كه درباره شاهنامه صورت گرفته تحت تاثير دو پژوهشگر آلماني و فرانسوي به نامهاي ژول مول و تئودور نولدكه است، كساني كه با ارجاع به متن شاهنامه تلاش كردند بسياري از پرسشها و ابهامات درباره زندگي شاعر را روشن كنند و به اين ترتيب حسن تقيزاده، ملكالشعراي بهار، ذكاالملك فروغي و ديگران با استناد به اين پژوهش به مطالعه اثر بزرگ فردوسي پرداختند.
شگفتانگيز است كساني در قاره ديگري، براي خوانش شاهنامه، فارسي را فراگرفته و متون پهلوي را مطالعه كرده و عمري را در اين راه گذاشتهاند و اغلب ما همچنان از خواندن شاهنامه طفره ميرويم و به داستانهاي منثور يا خوانش چند بيت اكتفا ميكنيم در حالي كه شاهنامه فردوسي توانسته بود شاهنامه ابومنصور كه به نثر نوشته شده و منبع اصلي شاهنامه بود را از سكه بيندازد و آن را در سايه اثر خود قرار دهد .
عجيب است كه آقا ملا و بسياري مانند او شاهنامه ميخواندند و سيستم آموزشي آن زمان شاهنامه را اثري كه نبايد به آن نزديك شد، معرفي نميكرد. از همين رو شاهنامه خواني امري مختص به طبقه روشنفكران نبود. اما ما امروز با همه امكاناتي كه در اختيار داريم، ميترسيم به اين كتاب نزديك شويم و در نهايت آن را زينت كتابخانههايمان كردهايم. دليل موجه را هم براي خودمان داريم؛ عدم اشراف به ادبيات كهن نه بيانگيزگي براي خواندن اثري كه آن را راز ماندگاري ايران و زبان فارسي ميدانيم.