توهم و هوس
مرتضي ميرحسيني
پاسخ به اين پرسش كه «خلقوخوي رييسجمهور كنوني امريكا به كدام يك از شخصيتهاي تاريخي شباهت بيشتري دارد؟» چندان آسان نيست. هر يك از ويژگيهاي برجسته وي شخصيتي از گذشته را در ذهن تداعي ميكند. مثلا خودشيفتگي و توهم وي كه تقريبا همه، حتي رسانههاي متمايل به او به آن اعتراف ميكنند بيشباهت به خودشيفتگي و توهم نرون امپراتور روم (54 تا 68 ميلادي) نيست. پدر نرون كه به هرزگي و خشونت مشهور بود به همسر باردار خودش ـ كه او نيز به خانوادهاي نه چندان محترم تعلق داشت ـ گفته بود: «امكان ندارد مرد خوبي از ما به وجود بيايد.» پيشگويي جالبي كه به حقيقت پيوست. پسرشان كه در بدو جواني به امپراتوري رسيد از حيث خودشيفتگي و جنون به نمونهاي مثالزدني براي مورخان تبديل شد. چون قدرت را در اختيار داشت و خيليها گوش به فرمانش بودند، ميپنداشت كه همه چيز را ميداند، در هر كاري ماهر و صاحبنظر است و در هنرهاي مختلف رقيبي ندارد. حتي روزهاي آخر عمر كه همه را با خودش دشمن كرده و تنها مانده و مجبور به فرار از كاخ سلطنتي شده بود، باز هم در همين توهمات سير ميكرد. در پايان به كمك يكي از غلامانش خودكشي كرد. ميگويند در آخرين ساعات زندگي گفت: «با مردنم چه هنرمندي نابود ميشود!» كنشهاي پوپوليستي ترامپ هم كه يكي از شاخصههاي اصلي اوست، ياد امپراتور ديگر روميها، كومودوس (180 تا 192ميلادي) را زنده ميكند. فرمانروايي كه هميشه از عقلا فاصله ميگرفت و از همنشيني با آنان ميگريخت، زيرا نقدها و نكوهشها و نصيحتهاي آنان را با طبع مستبد و خودراي خود سازگار نميديد. با نخبگان جامعه دشمن بود، زيرا هوسبازيها و تصميمات جنونآميزش را تاييد نميكردند. به مردم عامي پناه ميبرد، پشت احساسات برانگيخته آنان پنهان ميشد و به پشتوانه فريادهايشان صداي ديگران را خاموش ميكرد. از هيچ كاري براي تحريك عوام ابايي نداشت. خودش در مسابقات ورزشي شركت ميكرد و در ميدان نبرد گلادياتورها حاضر ميشد. البته به قول ويل دورانت «افرادي كه با او مصاف ميدادند توجه داشتند كه بگذارند او فاتح شود.» حتي يك روز، در ميان هلهله و تشويقهاي تماشاگران صد ببر به زنجير كشيده شده را با تير كشت، رو به مردم لبخند ميزد و از آنان فريادها و تشويقهاي بيشتر را ميطلبيد، اما به همه بدبين بود و هميشه در هراس از توطئههاي واقعي و موهوم، شب را به صبح و صبح را به شب ميرساند. از اينرو عده زيادي را كشت و تصميم به كشتن شمار بيشتري داشت كه گروهي از قربانيان آتياش پيشدستي كردند و او را از پا درآوردند. نرون و كومودوس به كنار، اجازه بدهيد در بررسي مشابهتها ميان ترامپ و شخصيتهاي تاريخي از يكي از مورخان زمان خودمان كمك بگيريم و سراغ تاماس هالند، مورخ و نويسنده انگليسي برويم. وي عجيب و غريب بودن ترامپ و رفتارهاي نامتعارف او را به يكي ديگر از فرمانروايان روم، گايوس (37 تا 41 ميلادي) شبيه ميداند و ميگويد كه ترامپ نسخه امروزي و قرن بيستويكمي اوست، زيرا گايوس كه اغلب اوقات با لقبش كاليگولا (چكمه كوچك) شناخته ميشود نيز افكار درست و شفافي نداشت و گاهي با حرفها و تصميمهاي خود نزديكانش را هم غافگير و مبهوت ميكرد. شبي در يك مجلس عروسي حضور يافت، عروس را با خود برد و چند روز بعد با او ازدواج كرد. كمتر از يك هفته بعد از اين كار خود پشيمان شد و زن را طلاق داد و از خود راند. ميان اهالي رم مشهور بود كه كاليگولا هر روز صبح با تصميمي متفاوت از تصميم ديروز از خواب بيدار ميشود. روحيه قلدرمآبانهاي داشت، اما در شبهاي توفاني «چون صداي تندر به گوش ميرسيد، زير تخت پنهان ميشد.» چندان به حدود و قواعد اجتماعي پايبند نبود و حتي آداب و رسوم و هنجارهاي نيمبند روميها را هم دستوپاگير ميديد. چنانكه دورانت ميگويد: «زهر قدرت او را ديوانه ساخته بود» و ظرفيت آن همه قدرت و اختيارات را نداشت. شيفته جلب توجه بود و به دستور او «سر مجسمههاي معروف ژوپيتر و ساير خدايان را برداشتند و سر ساخته امپراتور را جاي آنها نصب كردند.» به اين هم راضي نشد و «معبدي براي پرستش سر خود برافراشت كه هياتي از كاهنان و ذخيرهاي از قربانيان برگزيده داشت.» گويا پينهدوزي از اهالي سرزمين گل، در جواب يكي از رميها كه پرسيده بود: «نظرت درباره امپراتور چيست؟» گفت: «شيادي بزرگ!» كاليگولا هم مثل كومودوس و نرون زياد عمر نكرد و به دست يكي از نگهبانان كاخ خود كه از تحقير و توهينهاي هميشگي امپراتور خشمگين بود، كشته شد.