• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4646 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت

یادداشتی بر مجموعه داستان «عشق‌نامه ایرانی»، نوشته کیهان خانجانی

رستاخیز زبان‌ها و گویش‌ها و لهجه‌ها

محمد اکبری

 

«امان از علاقه به جانعیالجان و امان از غرِ جانعیالجان؛ هر دو شیرینند اما این کجا و آن کجا. شرح ماجرای عشق بنده به ایشان، با وجود برخورداری از دو لحن و زبانِ متفاوت، نوشتنِ عشقنامه ایرانی می‌طلبد.»
زحمت برای نوشتن رحمت است. زحمت بسیار می‌طلبد نوشتن دوازده داستان با دوازده نثر و لحن متفاوت. کاری است زمان‌بر و آدمی می‌خواهد با خیلی ‌روز تلاش و حوصله. هم اشراف داشته باشد بر زبان‌ها و گویش‌ها و لهجه‌ها، هم خلاقیت، هم صبر. شهرها و آدم‌ها و شغل‌های مختلف در انواع فرم‌ها، ساختارها، تکنیک‌های داستان‌نویسی در صدوبیست صفحه. عرضه‌ پیشنهادی بدیع، حتی در چیدمان داستان‌ها: روزی روزگاری: ایران، تهران، کردستان، کرمانشاه، آذربايجان غربی، خوزستان، چهارمحال‌‌و‌بختیاری، اصفهان، گیلان.
برای این مهم باید مطالعه و تحقیق میدانی کرد و نوشت و نوشت تا به چنین زبان‌هایی رسید. در تک‌تک داستان‌های این مجموعه عرق‌ریزان روح را می‌توان دید. داستان‌هایی به ظاهر پراکنده در جغرافیایی وسیع به نام ایران، با انواع فرهنگ (زبان، آیین، ترانه، پوشاک، خرافه و...) که عشق بسان دانه‌های تسبيح به هم متصل‌شان می‌کند. امضای نویسنده با زبان‌ورزی و بازی با کلمات، پای این آثار و کتاب است. کیهان خانجانی مناظری غریب را در کنار هم می‌چیند. 
به سه داستان این مجموعه بسنده می‌کنم به عنوان مشتی نمونه خروار. کتاب با داستانی شاخص شروع می‌شود. داستانی که خواننده‌ای صبور می‌طلبد تا در بهتی عظیم فرو برود. رستاخیز کلمات. نقلِ واماندگی و بازنشستگی آدم‌ها در محیطی کوچک که کوچک‌ترشان می‌کند. «فردایش به ذهنم خطور کرد که بخشی از کاغذها را به جوانکی بدهم که تبلیغات رنگارنگ نامزدینِ رنگارنگ را در نزدیکی دکانم پخش می‌كرد. رفتم جلو. لابه‌لای صدای بلند سرودِ سنگ کوهت، دُرّ و گوهر است / خاک دشتت بهتر از زر است / ایران ای خرم بهشت من / روشن از تو سرنوشت من... تا گردش جهان و دور آسمان به‌پاست... کی ارزشی دارد این جان ما... برایش توضیح دادم: به ازای هر برگْ دستخوش می‌دهم، به شرطی که از حدود یک ‌کیلومتری اینجایی که هستی جمب نخوری.» همه تلاش می‌کنند در سطحی ملی و جهانی، اما جهانشمولی این شخصیت‌ها در دایره‌ای کوچک گردش می‌کند. آدم‌ها در اینجا بسان کارگران کندوی زنبور عسل هستند. زنبور عسل در پیرامون کندویش به شعاع پنج کیلومتر می‌تواند پرواز کند، بیشتر از آن آواره و گم و نابود می‌شود. آدم‌های این داستان تا شعاع یک کیلومتر می‌توانند سرک بکشند نه بیشتر. «مورد مهم‌تر اینکه چون این نامه براساس فلسفه و متافیزیکِ اعداد تفسیر و تنظیم شده است، خودنویس مزبور را باید حداکثر از فاصله 900 متریِ جایی‌که نامه را دریافت داشتید، تهیه كنيد. تاکید می‌شود، حتی یک کیلومتر هم نه.»
رستاخیز ادامه دارد، متن آن‌گونه که باید پیش می‌رود و جولان می‌دهد. کلمات را قضا و قدر کنار هم نمی‌چیند. بیشتر لوازم داستان را فکر و منش کنار هم می‌چیند و چفت می‌کند. تصادف، موضوع قصه نمی‌کند. همه‌چیز را انتخاب راهبری می‌کند تا چیزهای به ظاهر پیش‌وپا افتاده موضوعیت ادبی و هنری بیابد و غافلگیری نه در سطح، بلکه در عمق، دامنه‌اش گسترش پیدا کند و لایه‌لایه داستان ورق بخورد. گویی اتفاق مهمی نیفتاده، اما جاافتادگی زبان این اتفاق را رقم می‌زند.
در داستان «مرز پُرگهر» جوهر خودنویس اتفاق مهمی را در پایان پیش روی خواننده می‌گذارد، التماس نمی‌کند، مختارش می‌کند به انتخاب، بر چندراهی می‌ماند و باید یکی را انتخاب کند. «اما موضوعی غریب. این نامه برای تمام کسانی که آن را با تایپ، فتوکپی، کاربن و روش‌هایی از این‌دست تکثیر کرده یا حتی با استفاده از مداد، خودکار یا هر قلمی جز خودنویسی که با جوهر پر شده باشد، رونویسی کرده‌اند، نه‌تنها مرادی نداد و افاقه نکرد، بلکه در مورد بسیاری از افراد به سرانجام و سرنوشتی فاجعه‌آمیز ختم شد. مورد مهم‌تر اینکه چون این نامه براساس فلسفه و متافیزیک اعداد تفسیر و تنظیم شده است، خودنویس مزبور را باید...» خواننده یک دور، دور دنیا می‌چرخد و در نهایت در محدودترین و محال‌ترین جغرافیای ممکن محدود می‌شود و سرانجام، بشارتی ناممکن.
داستان دوم، حدیث نقس پیردختری است. موضوع آنچنان تازه نیست، اما آنچه این کار را یکه می‌کند و به استقلال می‌رساند، زاویه دید تک‌گویی درونی است که به درست‌ترین و زیباترین شکل اجرا می‌شود. انگار متن شلاق می‌زند و پیش می‌رود. مغز خواننده را مته می‌کند و می‌کند و در انتها با کوبشی رهایش می‌کند. «سر شب شد، هیچ نگفتم / نصفه‌شب شد، هیچ نگفتم / دم صبح شد، هیچ نگفتم / هیچ نگفتم / هیچ نگفتم / هیچ نگفتم... گاهی وختا آدم به حال و احوال و عقل و هوش خودش شک میکنه. این شعر و آهنگ و ترانه چیچیه توی این هاگیرواگیر اومده به کله‌ام؟ حتمنی از بس این چند وخت شنیده‌مش و خونده
‌مش. همینجور میشینم و بقیه‌ش رو آروم‌آروم میخونم، انگاری روضه و نوحه و تعزیه. من از اون هیچی نخواستم / من از اون هیچی نخواستم / من از اون هیچی نخواستم...»
لهجه‌ تهرانی یا به قول تهرانی‌ها «تهرونیِ» این داستان با حدیث نفس یگانه می‌شود. بکریِ زبان سوار بر گرده موضوع داستان. لحظاتی دلنشین واگویه تنهایی. در شهری که بزرگیش دست به آفرینش تنهایی و انزوا می‌زند و این دور باطل حول دایره‌ای می‌چرخد و تنهایی شعاع این دایره را دم به دم تنگ‌تر می‌کند «به ذهنم می‌زنه واقعا که فطرتو هیچ‌جور نمی‌شه عوض کرد، سپور وخت عشق و عاشقی هم سپوره! بعد با خودم می‌گم آخی، طفلکی، حیوونی، باز حسودیش گُل کرد!»
داستان پنجم کتاب «هه‌وری لار» داستانی شاعرانه است که در داستان‌نویسی شاعرانه ایران، از هرآنچه خوانده‌ام تاکنون سر است. حتی از شاعرانگی داستان‌های «شیرین شه‌مامه» و «بلال بلال». متن آنقدر کشش و جاذبه ایجاد می‌کند که خواننده را مجبور می‌کند خودش هم چندبار فلاش‌بک بزند تا تاثیر داستان و لذت متن نپرد. داستانی درهم‌تنیده و شعرمنش:
«دور شوان جمع میشديم. همه ادكلنِ صورت يا عطري به دست. میريختيم. بر سر و گردن و شانه‌ها و سينه و حتي پشتش. باز میريختيم. نه قطره‌اي و پشنگه‌اي: شُراشُر. تمام را، حتي تهِ شيشه‌ها را بر او میتكانديم. خیسِ عطرش میکردیم. حالِ عجیبی میشدیم. حالِ غریبی میشدیم. بند را عطر برمیداشت. مشاممان از بويش پُر، سرمان از عطرش گنگ میبود. حيف، نمي‌توان بوی عطرها را گفت. براي كه بگويیم باور كند؟ نه يك روز و دو روز و سه روز، نه يك هفته و دو هفته و سه هفته، نه يك ماه و دو ماه و سه ماه، خيلي روز و هفته و ماه آن بو میبود. مي‌شنيدیمش. حتی گویی میدیدیمش. از سال و سالیان هم میگذشت اما گویی بویش بود، هست، هنوز هست.»
متن در این داستان شعر نیست، شاعرانه نفس می‌کشد. فضایی ایجاد می‌کند پر از بیم و اندکی امید، حتی اگر شده به اندازه سر سوزن. امید باید باشد و نفس را چاق کند، پتک بکوبد تا انسداد پیدا نشود در زایش اندیشه. فلسفه‌ای که نویسنده را وادار می‌کند به جبر نوشتن، تبدیل نشود به جباریت. «هنوز به نیمه‌شب مانده بود و هنوز شوان سیگار می‌کشید و هنوز صدایش نزده بودند و هنوز گاه‌به‌گاهی نگاه به هم می‌کردیم و هنوز گاه‌به‌گاهی نگاه به شوان می‌کردیم، طوری که گویی نمی‌خواستیم نگاه‌مان کند.» گویی باید انتظار خردکننده و محدود بندیان داستانی بسراید که از چهاردیواری و سیم‌خاردار می‌گذرد تا اعلام کند: من هستم. 
آنچه نوشتم فقط معرفی کوتاهی بود از سه داستان مجموعه داستان «عشق‌نامه ایرانی» نوشته کیهان خانجانی، چاپ اسفند 98 از نشر چشمه.  داستان‌هایی گیرا و نفس‌گیر که می‌تواند لذت خواندن را نثار خواننده کند.


در تک‌تک داستان‌های این مجموعه عرق‌ریزان روح را می‌توان دید. داستان‌هایی به ظاهر پراکنده در جغرافیایی وسیع به نام ایران، با انواع فرهنگ (زبان، آیین، ترانه، پوشاک، خرافه و...) که عشق بسان دانه‌های تسبيح به هم متصل‌شان می‌کند. امضای نویسنده با زبان‌ورزی و بازی با کلمات، پای این آثار و کتاب است. کیهان خانجانی مناظری غریب را در کنار هم می‌چیند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون