• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4979 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۶ تير

وقتي كرونا به مسلخ رفت

اميد مافي

مرد مغمومي كه چهار ماه پيش پدر و مادرش را بر اثر كرونا از دست داده بود تا در دالان‌هاي افسردگي و پوچي، لبخند زدن از يادش برود آن شب از ته دل خنديد.
با اشك‌هايش خنديد، در غلغله آدم و كف و هورا تا با تلنگرش جهانِ افسون شده از بستر بلند شود، نفسي تازه كند و به اين باور برسد كه گاه بالاتر از سياهي نيز رنگي هست.
آن شب فوتبال دستاويزي شد براي فرار از واگن مرگ و وداع با آرزوهاي سترون.
 آنجا در ومبلي وقتي نفس‌ها در هم پيچيد و بوسه‌ها طعم عسل گرفت ديگر هيچ كس حرفي از كرونا نزد و هيچ كس ماسك روح خراشش را رو نكرد. به گيسوان نشمرده‌ات قسم آن شب من رنگ گلبهي پيراهنت را به ياد آوردم تا اشك روي پرزهاي صورتم بنشيند و پس از ماه‌ها احسان بودن كنم در امتداد اين همه نبودن. 
 آشتي دوباره جهان با آدم‌هايي كه مدت‌ها بود در غارهاي تنهايي به سر مي‌بردند، نقطه عطف اتفاقات آن شب تاريخي بود.
شبي كه كلمات در آغوش هيچ تنابنده‌اي پنهان نشدند تا عاشقانه‌ترين شعرها بر لبان جماعتي بنشينند كه مي‌خواستند ثابت كنند دست بالاي دست بسيار است و مي‌توان كاري كرد كه شانه‌هاي نحيف زندگي بوي قهوه به خود بگيرد، نه بوي زوال و نابودي. و ما در ميانه اشك‌ها و لبخندها چنان مسحور جادوي فوتبال شديم كه غم‌هاي كوچك و بزرگ‌مان را از ياد برديم و براي ساعتي لااقل دلتنگي‌هاي خويش را به هرم گرماي تابستان سپرديم.
اين‌گونه شد كه فوتبال براي صد و بيست دقيقه به زيباترين بخش هستي بدل شد و خواب را از چشم‌ها پراند تا آرام و شمرده زير گوش تقدير بگوييم: خوشا به حال تو در اين لحظه لبالب از شور و شبنم. باور كنيد ومبلي بهانه بود.
فوتبال نيز...ما فقط مي‌خواستيم زندگي را بدزديم و ميان چند ديدار قسمت كنيم.ما مي‌خواستيم از ماه بپرسيم عقوبت كدامين گناه از ديدن روي تو محروم‌مان كرد فلاني.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون