• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5039 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۰ مهر

سينماي كيلويي

آلبرت كوچويي

در دهه چهل و پنجاه خورشيدي، دو سينما داشتيم، يكي به گفته دكتر هوشنگ كاووسي، منتقد فيلم كه دانش‌آموخته مدرسه سينمايي ايدك فرانسه بود، فيلمفارسي يا به‌گونه‌اي سينماي ابتذال بود و ديگري سينماي موج نو فارسي كه البته دكتر كاووسي، اين را هم قبول نداشت و آن را فيلمفارسي شيك مي‌خواند كه چيزي از اولي بيشتر نداشت. يعني سينماي مسعود كيميايي با گاو و قيصر و سينماي مهرجويي و ديگران را هم باور نداشت، البته همان موقع هم مي‌گفتم اين تصور كمي بي‌انصافي است. البته از بخت خوش اين سينما با حضور فيلمسازاني چون ابراهيم گلستان، هژير داريوش، ناصر تقوايي و ديگران در وادي سينمايي متفاوت، پيشتاز بود. سينمايي كه جهش‌هايي خيره‌ساز داشت.
كاري به ارزش‌هاي اين سينما و بي‌ارزشي‌هاي آن سينما ندارم كه تاريخ سينماي ايران، گوياي آن است. اما مقصود من اين است كه نسل جوان ما، بيشتر دلبسته سينماي متفاوت ايتاليا، سينماي نو واقعگراي آن و سينماي موج نو فرانسه و سينماي ديگرگون جهان بود. چنين سينمايي را تنها در جشنواره‌هاي فيلم توانستيم ببينيم و به ندرت در اكران‌هاي سينمايي و البته بخت با آنهايي يار بود كه فرصت ديدن اين سينما را در آن سوي آب داشتند و با نوشته‌هايشان «وصف‌العيش» مي‌كردند كه براي ما «نصف‌العيش» بود. باري، اردشير محصص، طراح و كاريكاتوريست شناخته، جداي از دلبستگي به سينماي متفاوت، از مشتري‌هاي پر و پا قرص آن سينماي مبتذل يا فيلمفارسي بود كه اين شيفتگي‌اش، نسل روشنفكر را حيرت‌زده مي‌كرد.
اردشير محصص كه در طرح‌هايش طنز سياه، بيداد مي‌كرد، با هر كه دوست مي‌شد، مصر بود كه با هم به ديدن اين آثار كيلويي آن سينما بروند. من نخستين‌بار كه اين خواست اردشير را شنيدم گفتم. چطور به ديدن اين «ابتذال» مي‌روي؟ گفت: مي‌روم و غش‌غش مي‌خندم. به ويژه آن فيلم‌هاي سوزناك و اشك‌بار درام كه صداي قهقهه‌ام، سبب آزار كساني مي‌شود كه با چشمان اشك‌بار، چپ‌چپ نگاهم مي‌كنند. اردشير مي‌گفت، زنگ تفريح من ديدن اين فيلم‌ها است هرچه مبتذل‌تر و كيلويي‌تر، بهتر. يك بار به اصرار بسيارش، با او براي ديدن يكي از مبتذل‌ترين‌ها، همراه شدم. من نيم ساعته طاقت نياوردم و به بهانه‌اي به بيرون زدم. بعد از گذشت چهار- پنج دهه، هنگامي كه از سر اتفاق، آگهي‌هاي برخي از آن كيلويي‌ها را مي‌بينم با ياد اردشير، غش‌غش مي‌خندم. باور كنيد «ريسه» مي‌روم.
بازي‌ها، حركت‌هاي دوربين، زاويه‌ها، ساختار فيلمنامه‌ها، غلط‌هاي فجيع سينمايي و جز اين‌ها، بي‌اختيار مرا به غش و ضعف از خنده مي‌كشاند. حيرت من از آن رو است كه چرا آن هنگام مثل اردشير، دل در گرو خنديدن به آن سينما نمي‌دادم و با ديدن يك پلان، حرص مي‌خوردم، اما امروز، از خنده، غش مي‌كنم. البته هنوز جز آگهي‌هاي تبليغاتي ديدن كامل اين فيلم‌ها را تجربه نكرده‌ام. شايد باز طاقت ديدن آنها را نداشته باشم و غلط‌هاي ابتدايي و فاجعي آنها، «كفر» مرا درآورند. اما جداي از آن با خودم فكر مي‌كنم، همان سينماي مبتذل، هزاران تماشاگر را به سالن سينما مي‌كشاند و از آن ميان، آدم‌هايي هم در مي‌آمدند كه به ديگر سينما هم كشانده و در كل، فيلمفارسي را رها مي‌كردند. نسلي كه با اين فيلم‌ها و هندي‌ها و كمدي‌هاي مفرح سينماي ايتاليا، سينما رفتن را تجربه كردند.
درست مثل نسلي كه با مجلات زرد در دهه چهل و پنجاه و پاورقي‌هاي زرد‌تر شروع به خواندن كردند و بعدها، سر از كتاب‌ها و نشريه‌هاي روشنفكرانه در آوردند. البته بسياري هم در آن «زردها»، ماندند و غرق شدند. چنين بود كه نسلي از فكاهه نگاري و فكاهه كشيدن، به طراحي و كاريكاتور متفاوت رسيدند. نسلي كاريكاتوريست، با نگاهي متفاوت و غافلگيرساز، چون اردشير محصص، كامبيز درم‌بخش و بسياري ديگر كه كاريكاتورهايي براي انديشيدن، خلق مي‌كنند و برخي چون اردشير محصص به طنز سياه مي‌رسند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون