نگاهي به قهرمان، ساخته اصغر فرهادي
مخفيكردن نيمي از حقيقت
عليرضا بهنام
اگر بنا باشد در ميان فيلمهاي اصغر فرهادي به دنبال تعهدي سياسي بگرديم احتمالا جديدترين فيلم او يعني قهرمان نزديكترين نمونه به سينمايي است كه ميتواند متعهد ناميده شود. فيلم با نمايي از آزادي زنداني از مكاني شروع ميشود كه اتفاقا شباهت چنداني هم به زندان ندارد اما بعدا ميفهميم زندان بوده است. شخصيت اصلي فيلم رحيم رسولي (امير جديدي) به سراغ شوهر خواهرش ميرود تا خبر به مرخصي آمدن خود را به اطلاع او برساند. دوربين فرهادي اينجا روي محل كار شوهرخواهر رحيم كه يك كارگاه باستانشناسي در نقش رستم است تاكيد ميكند و با جزييات بالا رفتن رحيم از پلههاي داربست تا بالاي گوردخمههاي هخامنشي را نشان ميدهد. بالارفتني كه لحظهاي پس از ديدار دو مرد به پايين آمدن منجر ميشود.
اين اولينبار است كه در فيلمي از فرهادي استعاره اصلي فيلم، يعني صعود براي رسيدن به نقطه فرود كه تقدير زندگي آدمهاي معمولي فيلم است در سكانس نخست فيلم چنين با زبان تصوير نمايش داده ميشود و از همينجا پيداست كه با فيلمي سرراستتر از فيلمهاي اخير اين كارگردان سروكار داريم. در قهرمان ديگر بياعتباري واقعيت سوژه اصلي نيست. اگرچه اشاره او به ساخته شدن افكار عمومي توسط رسانهها، برساخته بودن واقعيت را برملا ميكند اما اين هم سوژه اصلي فيلم نيست. همچنين برخلاف فيلمهايي چون فروشنده يا درباره الي سعي نميكند با پنهان كردن اطلاعات بيننده را غافلگير كند و نسبي بودن امر قضاوت شخصي را به رخ او بكشد. اينبار شخصيتهاي فيلم هستند كه اطلاعات ناقص خود را جوري تفسير ميكنند كه به نفعشان باشد و هر جا كه اين نفع در خطر قرار ميگيرد با تمام قوا مسووليت كارشان را به دوش اولين كسي مياندازند كه در اطرافشان پيدا ميكنند و در موقعيت نسبي ضعيفتري قرار دارد. فرهادي حواسش هست كه همه شخصيتهاي فيلمش را لااقل يك بار در اين موقعيت قرار دهد تا معلوم شود كه همه آنها در گناه پنهان كردن نيمي از حقيقت و مصادره حقيقت به سود خودشان اشتراك دارند.
در اين ميانه رفتار مقامات زندان و اعضاي خيريه به عنوان دو روي سكه قدرت مستقر جالب توجه است. اين دو نهاد كه يكي قدرت خود را از وابستگي به سلسلهمراتب سياسي ميگيرد و ديگري بر شانههاي توده مردم سوار است به تنها چيزي كه فكر نميكنند حقيقت است. البته فيلم به اين دليل آنها را محكوم نميكند اما نشان ميدهد كه چگونه آنها ساختارهاي اصلي اين نمايش همگاني هستند.
در اين دنياي قهرمانهاي حقير يكشبه، حقيقت را سياوش كه فرزند رحيم است ميداند اما حتي فرهادي اين خوشخيالي را كه او بتواند راهي به بيرون اين ويران آباد بگشايد از بيننده دريغ ميكند چرا كه زبان پسرك الكن است و حقيقت در گفتار او به شكل ترحمبرانگيز و نامفهومي در ميآيد كه خود ميتواند مورد سوءاستفاده شبكه واقعيت برساخته قرار گيرد.
اما از مضمون فيلم كه بگذريم از ديدگاه فرم، قهرمان يكي از نزديكترين فيلمهاي فرهادي به ساختار كلاسيك درام است. فيلم داراي گره اصلي واضحي است كه در يك ساختار كلاسيك سه پردهاي به نمايش درميآيد و وضعيت پايدار نخست را به وضعيت پايدار نهايي وصل ميكند كه در واقع فرق معنيداري با وضعيت پايدار اول ندارد. به اين ترتيب در اين فيلم ديگر با غافلگيريهاي فرمي پستمدرن مواجه نيستيم و به جاي آن، دوربين با تمركز بر اجزاي تصوير هر لحظه در خدمت قصهگويي فيلمساز است. بازيهاي فيلم نيز بسيار طبيعي و در جهت بيان قصه در آمدهاند. از اين ميان شايد تنها بازي سحر گلدوست در نقش فرخنده نامزد رحيم نتوانسته است همپاي بازيهاي ديگر از كار درآيد.
در مجموع قهرمان توانسته است يك موقعيت محلي را جوري روايت كند كه براي همه دنيا قابل فهم باشد و از اين رو اگرچه شاهكار نيست اما در تمام دنيا مخاطبين خودش را خواهد يافت؛ مخاطبيني كه در آيينه آدمهاي اين فيلم خودشان را ميبينند و از پيامدهاي مخفي كردن نيمي از حقيقت كه كار روزمره انسان موفقيت جوي جهاني است تكان ميخورند.