كوتاه درباره سنايي
مرتضي ميرحسيني
مشهور است كه شكستي در عشق، حال او را دگرگون كرد. پيش از آن شاعري خو گرفته به چاپلوسي محسوب ميشد و به قول زرينكوب «بيشتر عمر را در ستايشگري و دريوزگي گذرانيده بود. مثل فرخي، مثل عنصري و مثل منوچهري - كه او خود را همتا و جانشين آنها ميشمرد - شعر ميگفت و عشق ميورزيد و عمر در غم و شادي به سر ميبرد. در وصف زيباييهاي جهان سخنش لطافتي داشت، عشق سادهرويان قرار از دلش ميربود، نشئه رز جانش را مستي ميداد، اما نشئه زر مستي ديگري ميبخشيد. سخنش به شيوه فرخي و عنصري ميمانست و زندگياش نيز با زندگي آنان تفاوتي نداشت.» اما آن ضربه - كه روايتهاي مختلفي دربارهاش نقل شده است -تغييرش داد و چنانكه در افسانهها آمده است از آن پس «دل از خدمت مخلوق برگرفت و روي فرادرگاه خداي آورد، رفتهرفته در عزلت و انقطاع به جايي رسيد كه در شهر همهجا پابرهنه ميگشت. ياران و خويشان بر اين حال او گريه ميكردند، اما او بيدرد خوش ميخنديد و شادي ميكرد. گويند يكي از آشنايان كفشي خريد و به اصرار به پايش كرد. روز ديگر سنايي را كه در راه ديد سلام داد. شاعر كفش از پاي بيرون كرد و بدو باز داد. پرسيدند كه اين كفش چرا بازدادي؟ گفت سلام امروز او نه چون سلام روزهاي پيش بود.» گفتم افسانه، اما افسانهاي برگرفته از واقعيت كه سنايي واقعا در جايي از مسير زندگياش از تملق و چاپلوسي دلزده شد و به زهد و عرفان روي آورد، اما نه آنقدر كه هميشه پابرهنه در شهر قدم بردارد و به سبب شوريدگي و پريشانحالي، انگشتنماي خاص و عام شود. جوانياش را با افراط در لذتجويي و گدايي از مردان قدرت هدر داد، اما بعد خودش را پيدا كرد و به قولي انقلابي دروني برايش روي داد؛ انقلابي كه «هم شيوه زندگي او را دگرگون نمود و هم سبك سخن او را رنگ ديگر داد.» جز غزنين كه او در آن شهر متولد شد، مدتي در بلخ و زماني در سرخس و مقاطعي در نيشابور و خوارزم و چند شهر ديگر خراسان اقامت كرد و حتي يك بار براي حج به مكه رفت. نه در همهجا و ميان همه مردم، اما اغلب مورد احترام بود و «حكيم» شناخته و خوانده ميشد. حدود 62 سال عمر كرد و به تاريخ ما سال 529 در چنين روزي از دنيا رفت (البته شايد اين تاريخ چندان هم دقيق نباشد.) هزاران بيت شعر از او به جاي مانده است كه جز قصايدش، شماري غزل و قطعه و رباعي را هم شامل ميشود. زرينكوب مينويسد: «سنايي در بين شاعران و قصيدهسرايان كهن از آنهاست كه پيام خاص و هدف معين دارد. پيام او دعوت به درونبيني است و تحذير از ظاهرپرستي. هدف او نيز مثل هدف صوفيان ديگر جستوجوي راه حق است و نشان دادن آن به كساني كه راه را گم كردهاند.» اين چند بين يك نمونه از سرودههاي اوست: اي خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار/ اي خداخوانان قال، الاعتذار الاعتذار// پيش از آن كاين جان عذر آور فروميرد ز نطق/ پيش از آن كاين چشم عبرت بين فروماند ز كار// پند گيريد اي سياهيتان گرفته جاي پند/ عذر آريد اي سپيديتان دميده بر عذار//...// در فريبآباد گيتي چند بايد داشت حرص/ چشمتان چون چشم نرگس، دست چون دست چنار// ...// در جهان شاهان بسي بودند كز گردون ملك/ تيرشان پروين گسل بود و سنان جوزا شكار// بنگريد اكنون بناتالنعشوار از دست مرگ/ نيزههاشان شاخ شاخ و تيرهاشان پارپار.