پير ميشويم
محمد خيرآبادي
مشاهده رشد كودك تجربهاي خاص و لذتبخش است. همه چيز لحظه به لحظه تغيير ميكند و تواناييها روزبهروز افزايش مييابد. خيلي از مهارتها را كودك به سختي و با ممارست به دست ميآورد. همراه با زمين خوردنهاي بسيار، تلاش مداوم براي درست ادا كردن كلمات و فشاري كه لثهها تحمل ميكنند تا يك دندان به اندازه سر سوزن بيرون بزند. اما بچه نسبت به چنين فرآيندي در خود چندان آگاه نيست. اصلا نميداند چگونه ميتواند خود را مشاهده كند. انسان كمكم توانايي مشاهده خود را به دست ميآورد. ميتواند از بيرون خود را مشاهده كند، ببيند كه يك مهارت را با سختكوشي و تمرين زياد كسب كرده است و لذت ببرد. والدين كودك را مشاهده ميكنند و ميبينند كه ميشود زمين خوردن، از بلندي افتادن، پريدن غذا در گلو، تب و بيماري و... را پشت سر گذاشت و جان سالم به در برد. همين نكته كه رشد و پختگي اغلب حاصل سختكوشي و دوام آوردن است، ما را به ادامه زندگي ترغيب ميكند.
واژهها بار معنايي دارند. لفظ پيري يكجور ترس و بيزاري به همراه دارد. ميانسالي هم به هر حال يعني اتمام جواني و آغاز دورهاي همراه با نمايان شدن اولين ضعفهاي جسماني. اما بالا رفتن سن و پير شدن را ميتوان دقيقا مترادف با رشد كردن و مترادف با زندگي كردن در نظر گرفت. ما از وقتي به دنيا ميآييم شروع ميكنيم به زندگي و زندگي كردن همان رشد كردن، بزرگتر شدن و پير شدن است. 10 سال كه زندگي كنيم، 10 سال رشد ميكنيم و ميشويم 10 ساله و 70 سالگي يعني گذراندن 70 سال زندگي و 70 سال رشد. كليشههاي سني مشاهده جريان رشد را مختل ميكند. اينكه فلاني جوان است يا پير يا ميانسال. در واقع اگر واژه رشد را جايگزين پيري كنيم چرخه زندگي كاملا متفاوت خواهد شد. اگر بتوانيم براي رشد خود احترام قائل شويم، بالا رفتن سن و پير شدن با لذت مشاهده رشد خود، همراه خواهد بود. با رشد كردن و پير شدن تواناييهايي بروز ميكند كه هيچوقت در خود سراغ نداشتهايم. همانطور كه يك كودك 5 ساله ميبيند توانايي انجام كارهايي را دارد كه يك كودك 2 ساله از عهده انجام آن بر نميآيد، يك فرد 40 ساله هم پختهتر، كماشتباهتر و واقعبينتر از يك جوان 20 ساله است و به همين صورت يك فرد 70 ساله آرامتر، بدون اصطكاكتر با جهان پيرامون و توانمندتر در شفقت و مهرورزي است.