خاطرات سفر و حضر (134)
اسماعيل كهرم
چند سال قبل كه به فرموده حضرت سعدي بزرگ «بامدادان كه خاطر باز آمدن بر راي نشستن (در اروپا) غالب آمد»، دوري از آن ديار پرجاذبه را به عشق لقاي ايران عزيزم پذيرفتم و «آمدم همچون پرستوها تا بسازم آشيانم را، در همين خاك فرحزا» بازخواني ترانهاي از ويگن. به هر حال پس از سالها بازگشتيم و روز از نو روزي از نو.
چندي قبل در يك برنامه تلويزيوني مجري از من پرسيد از وقتي كه برگشتي چيزي بوده كه بيش از همه موجب آزار شما شده باشد؟ بدون ترديد گفتم بله؛ چند ماهي از بازگشت من نگذشته بود كه يك دوست قديمي كه در خيابان پاسداران مغازه داشت و بنده را چندين بار در تلويزيون ديده بود كه در مورد محيط زيست صحبت ميكردم به من گفت: «اسمال جان خوش آمدي تبريك ميگم؛ برنامههاتو ديدم. خوب صحبت ميكني. لطف كن و به من كمك كن. سپس من را بيرون مغازهاش برد. يك درخت چنار حدود 10 ساله را نشان داد و گفت: اين درخت لعنتي تابلوي مغازه من را پوشانده يك معجوني، تركيبي، چيزي بريز پاش تا خشك بشه!»
عجب بعد از 20 سال تحليل و تدريس در زمينه محيط زيست، اين چه درخواستي است؟ معجوني از انواع مواد مغذي آماده كردم و پاي درخت ريختم. آن درخت اكنون تناور و پر از شاخ و برگ فراوان است.