از سرباز هخامنشي تا دوبي
ابراهيم عمران
هفته در حالي پايان پذيرفت كه با سرعت زجرآور اينترنت هم اين فضا براي كاربران ايراني كماكان؛ ميزبان خوبي بود تا ناگفتهها و ناشنيدههاي فضاي رسمي؛ در اين بستر جا خوش كند. آنسان كه رييس محيط زيست ايران شهر گفته بيش از چهار هزار تله زندهگيري «هوبره» جمعآوري شد! كاربري در واكنش به اين خبر نوشت: مبلهايش را براي فروش گذاشته است. مبلهايي كه هرچه فيلم خوب ديده در آن نشسته بود و هرچه رفيق و يار شفيق و مشتي داشته در آن مبلها اوقات خوشي گذرانده بودند! ديگري براي اينكه كم نياورد در اين دل و دلدادگيهاي مبلي؛ نوشت از عكاسي كه از تخت جمشيد عكاسي ميكرد و گفتوگوي او و سرباز هخامنشي را باز نشر داد. آنگاه كه عكاس به سرباز ميگويد خسته نشدي دو هزار و پانصد سال اينجا ايستادهاي؟! كه سرباز در جواب ميگويد ده هزار سال هم بگذرد، به انتظار طلوع فردايش ميايستم تا به خورشيد اداي احترام كنم. كاربري كه حوصلهاش از اين گپ و گفتها به سر آمده بود و از طرفي او هم ميخواست از تاريخ بگويد، نوشت: براي رسيدن به قدرت خريد سال پنجاه و هشت، كف حقوق بايد يازده ميليون و هفتصد هزار تومن باشد! ديگري اما بيتوجه به اين تاريخبازيهاي نوستالژيك اين روزها، نوشت گذشته هيچوقت تمام نميشود! همزمان فردي آمد در فضاي مجازي و بياطلاع از صدر و ذيل نوشتهها، اضافه كرد كه موج مهاجرت به لولهكش و آشپز و كابينتساز رسيد تا رحل اقامت در دوبي گزينند. ديگري كه انگار تا شاه عبدالعظيم هم توان رفتن نداشت، نوشت: بوي كباب ميآمد ولي ناهار اما قيمه بود! از ناهار و دوبي كه بگذريم دل شكستهاي نوشت 90درصد كسانيكه در خانه سالمندان حضور دارند، فرزندانشان تحصيلكرده و داراي موقعيت خوبي هستند! پس بهتر است آدم تربيت كنيم تا باسواد صرف! ديگري براي اينكه از قافله عقب نماند نوشت از قلبت چه خبر؟ و خود جواب داد بسيار از تو ياد ميكند! در اين دل و قلوه دادنهاي كاربران خبر رسيد روسيه نيروهاي بيشتري در مرز اوكراين مستقر كرده است. كاربري بيتوجه به اين مطلب نوشت از پيشنويس 20 صفحهاي توافق وين چه خبر؟ ديگري گفت از كجا ميداند توافق شده است؟ كه پاسخ شنيد هفت ميليارد دلار از كرهجنوبي هم آزاد شده است! ديگري گفت اينها خبرسازي رويترز است! و پاسخ شنيد كه تازه زندانيان هم قرار است تبادل شوند! فردي كه بيخبر از اين اتاقهاي سياسي بود نوشت دستفروشان گلوبندك كاري به وين و كاخ سفيد و كنگره ندارند، شنبه آنها شنبهاي است كه در فيلم سوتهدلان بود! يكي نوشت پس جمعهشان كجاست؟ ديگري تا ديد بحث ديالوگبازان داغ شده نوشت، ديالوگ تازه كيميايي را چه كسي ميداند؟ يكي
سر زده از اينكه عقب نماند، نوشت: زندگي آن جشني نيست كه آرزويش را داشتي اما حالا كه دعوت شدي تا ميتواني زيبا برقص! كاربري ديگر تا ديد فضا مناسب است نوشت از قطعي سيستم صداي اختتاميه فيلم فجر چه خبر؟! ديگري سريع جواب داد ايراد از فرستنده بود به گيرندهها نبايد دست ميزديد! بحث ديگر به جاهاي غير قابل نوشتن نزديك ميشد كه قصد آن كرديم پندي از دل فضاي اين هفته در بياوريم. گشتيم و گشتيم؛ ديديم چيزي كه به كار اين ستون آيد وجود ندارد. سرخورده و دلچركين، در كار پايين آوردن كركره بوديم كه يكي نوشت و چه خوب هم نوشت از منزوي عزيز كه: نازنينم رنجش از ديوانگيهايم خطاست/ عشق را همواره با ديوانگي پيوندهاست/ شايد اينها امتحان ماست با دستور عشق/ ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست