آخرين برگ سفرنامه باران
هادي خانيكي
رابطه زمين و آسمان را در هر دو مقياس مادي و معنوي از اين تصوير شاعرانه دكتر شفيعي كدكني، خوب ميشود فهميد: «آخرين برگ سفرنامه باران اين است كه زمين چركين است.» امروز جمعه 20 اسفند ماه، فرصتي دست داد كه به رسم معهود، ديداري داشته باشم با استاد، قدمي بزنيم در باغ ايراني و گفتوگويي داشته باشيم از سر بازخواني مسائل دور و نزديك ايران و بازانديشي در تجربهها و رهيافتهاي معطوف به آنها. باران تازه فرو نشسته بود و رنگ و بوي بهار را ميشد از لابهلاي شكوفههاي برخي درختان باغ حس كرد. پرسشم مثل همه اين روزها و ماهها و سالهاي اخير در باب ريشهها و ساختارهاي معرفتي و بازماندن از فهم درست مسائل پشت سر و پيشرويمان بود. اينكه چرا و چگونه به آرمانهايي ميرسيم و زود از آنها فاصله ميگيريم؟ چرا و چگونه جهان پيرامون و جامعه خويش را در كليشه و پيشفرضهاي محدودي ميريزيم كه نه ميتوانيم به اعتبار آنها گِرهي از گِرههاي قديم و جديد زندگي فردي و اجتماعي باز كنيم و نه حتي بر سر آنها به درستي باب گفتوگو را بگشاييم؟ چرا براي رسيدن به بديهيات عقلي در زمينههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي راههاي دراز و دشوار را طي ميكنيم و هزينههاي سنگين و دراز ميپردازيم و به گفته آندره گوندر فرانك در مسير توسعه «مدل آونگي» را برميگزينيم؛ آغازهاي سخت و بازگشت دوباره به مدار صفر درجه؟ به نظر ميآيد كه پرسش را بايد به آنجا برد كه چرا ادراكها و روياها، ديدهها و شنيدهها و تجربههاي ما به اشتراك در نميآيند؟ من كه در اين برهه از زندگي بيشتر به مسائل خرد و كلان جامعه از منظر ارتباطات و امكان و امتناع گفتوگو بر سر آنها مينگرم، امروز در پاسخ دكتر شفيعي كدكني، افقي ديگر يافتم. افقي فرهنگي كه دشواريها را در تداخل چارچوبهاي فهم معنا و ايدئولوژيك كردن ذهن و زبان ميبيند. آنچه او در زبان شعر در نثر صوفيه ميآورد، براي فهميدن موانع ريشهاي و ساختاري بينش و كنش سياسي و اجتماعي ما هم كارساز است. در هم آميختن چارچوب و زبان علم با چارچوب و زبان معرفت نهتنها اختلالهاي معنايي، بلكه آشفتگيهاي كنشي و رفتاري به دنبال دارد. به تعبير او «تا مساله «زبان» و «معني و معناي معنا» با روشي علمي حل و فصل نشود، همچنان دشواريها بر سر فهم بسياري از مسائل باقي خواهد بود.» از نظر شفيعي كدكني: «راهحل مسائل سياسي و اجتماعي مملكت ما در گرو فهم مساله «زبان» و معني در «زبان» است. مادام كه ما همان فهم نياكانمان را از «زبان» و «معني» داشته باشيم، روي صلاح و فلاح را هرگز نخواهيم ديد. وقتي قانون اساسي مملكتي، مشكل زبان و معني داشته باشد، رسيدن به آزادي و قانون امري محال خواهد بود.» استاد ميگفت كه با خواندن كتاب معني معني«the meaning of meaning» ريچاردز ناقد علمي و نظريهپرداز زيباييشناسي، نگاهش به اين مساله و درك مفهوم صدق و كذب عبارتهاي زباني دگرگون شده است. بعد از خواندن اين كتاب، دريچهاي در برابر چشمم گشوده شد و بر من مسلم شد كه گزارههايي از نوع «مثلث 3ضلع دارد» يا «طول اين درخت 15متر است» داراي صدق و كذب است، زيرا بازگشتش به عالم حس و تجربه است. تمام كساني كه معني «مثلث» و «سه» و «ضلع» و «دارد» را ميدانند يا معني «طول» و «درخت» و «15» و «متر» را ميدانند، وقتي با آن گزارهها، روبهرو ميشوند، ذهنشان به يك امر واحد، «ارجاع» ميدهد. ولي گزاره «چه صبح باشكوهي است؟» به حالات گوينده و شنونده، وابسته است و به تعداد گويندگان و شنوندگان ميزان عكسالعمل مخاطب در مورد آن ميتواند، متفاوت و متعدد باشد. ما مثلث يا مربع يا درخت يا ابر و دريا را به زبان «ارجاعي refrential» ميتوانيم، توضيح بدهيم، ولي در مورد شكوه «يا زيبايي يا سعادت يا فضيلت يا...» هرگز نميتوانيم به زبان «ارجاعي» سخن بگوييم. مثلث يا درخت يك كلمه ملموس و تجربي و علمي است، ولي «شكوه» و «زيبايي» و «سعادت» و امثال آنها كلماتي عاطفي «emotive»اند و هر كسي از ظن خود يار آنها ميشود. عطار كه از تمايز «زبان علم» و «زبان معرفت» سخن گفته است، ظاهرا به همين حقيقت دست يافته بود:
«زبان علم ميجوشد چو خورشيد/ زبان معرفت گنگ است و جاويد» گزافه نيست اگر تجربه خود را از آخرين برگ سفرنامه باران امروز رسيدن به تامل درباره همين تفاوتهاي زباني براي يافتن درك مشترك از مسائل پيچيده و گوناگون پيش رو بدانم. فصل سوم كتاب زبان شعر در نثر صوفيه خواندني است.