• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5171 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۲ اسفند

داستان كوتاه «قبر گبري» نوشته علي‌اشرف درويشيان

صحراي گورها زير صداي پرندگان

شبنم كهن‌چي

«خواب ديدم، خير ديدم، يا‌الله يا محمد يا علي.»
اين ذكر پدر راوي داستان كوتاه «قبر گبري» نوشته علي‌‌اشرف درويشيان است. داستان در روستايي اتفاق مي‌افتد كه مردمش از بيكاري و فقر به جاي آباد كردن روستا به كندن قبرها و پيدا كردن زيرخاكي روي آورده‌اند؛ روايت يك روز از همراهي پدر و پسر براي رفتن به صحرا و كندن يكي از قبرها به اميد پيدا كردن شيء گرانبهايي در آن. درويشيان در «قبر گبري» فقر تلخ و سياه روستايي را به تصوير مي‌كشد كه امامزاده‌اي روي كوه از دور به آن نگاه مي‌كند؛ صحرايش پر از گور است و آسمانش پر از صداي پرندگان.
راوي اين داستان، پسر نوجواني است كه ماجرا را از نگاه راوي سوم‌ شخص محدود روايت مي‌كند. داستان با تصوير پدر از نگاه پسر آغاز مي‌شود: 
«پسرك تكان خورد. چشمانش را آهسته گشود. صورت سياه سوخته پدرش را كه موهاي سياه و سفيدي در آن پاشيده شده بود روبه‌روي خود ديد. فهميد موقع رفتن است.»
پدري كه كمي بعد، پسرك او را به كلاغي مرده تشبيه مي‌كند: 
«از پشت پدرش خميده به نظر مي‌رسيد. مثل وقتي كه دلش درد مي‌كرد. آستين‌هاي كت سياه و خاك‌آلودش مثل بال‌هاي كلاغي مرده از دو طرف آويخته بود.»
درويشيان از قدرت تصويرسازي خود در اين داستان به خوبي بهره گرفته تا اطلاعات و احساسات غالب بر فضا را به خواننده منتقل كند. مثلا جايي براي نشان دادن اينكه پدر ديگر كشاورزي نمي‌كند، مي‌نويسد: 
«گيوه‌هايش ديگر بوي مزرعه نمي‌داد. ديگر سنبله‌هاي گندم و جو به آن نچسبيده بود. حالا گلي بود و پر از خارهاي بيابان.»
يا جاي ديگري براي نشان دادن نقش ماموران ژاندارمري مي‌نويسد: 
«از دور جيپ ژاندارمري به دهكده مي‌رفت و خطي از گرد و خاك در صحرا مي‌كشيد.»
يا: 
« از دور امام‌زاده را مي‌ديدند كه روي كوه نشسته بود و به دهكده چشم دوخته بود.»
در ميان اين تصاوير، پسرك را اغلب حواس‌پرت  آسمان مي‌بينيم: 
«پسرك محو تماشاي پرندگاني بود كه دسته‌دسته مي‌گذشتند. آسمان پر از صداي بال پرندگان بود.»
يا: 
«رو كرد به پسرك كه داشت زير بغلش را كرچ و كرچ مي‌خاراند و نگاهش به پرواز شاهين بزرگي در آسمان بود.»
يا: 
«حواسش رفته بود پيش خط سفيدي كه توي آسمان از ته هواپيماي بزرگي درمي‌آمد.»
شخصيت پدر در داستان «قبر گبري» خوب ساخته شده است؛ مردي كه ديگر زراعت نمي‌كند، اسير خرافه است، هر وقت در گورها چيزي پيدا نمي‌كند، زنش را كتك مي‌زند، از زماني كه خوش‌نشين شده كمتر حرف مي‌زند و اصلا نمي‌خندد و تنها جايي كه قفل زبانش باز مي‌شود بالاي سر گورهاست. پسر نيز نوجواني است كه با اجبار همراه پدر مي‌شود و از او مي‌ترسد. از زن نيز در اين داستان چيزي جز سايه‌اي در خاطره پسر نمي‌بينيم، شخصيت غايبي كه پسر چند جا به ياد او مي‌افتد و جمله‌اي درباره‌اش مي‌گويد. 
زبان داستان، زبان رواني است اما بعضي‌ جاها حالت گزارشي به خود مي‌گيرد نه روايتي: 
«دهاتي‌ها تب گوركني پيدا كرده بودند. دسته‌دسته خوش‌نشين‌ها كه نصف بيشتر خانواده‌هاي ده بودند مي‌زدند به بيابان براي كندن قبر گبري‌ها. چند نفر يهودي كه عتيقه مي‌خريدند به اين كار دامن زده بودند. اشياي زير خاك را به قيمت خوب مي‌خريدند و به شهر مي‌فرستادند.»
ديالوگ‌هاي داستان «قبر گبري» درباره خواب است. از ابتداي داستان كه پدر سرش را روي راه‌آب مي‌گيرد و سه بار مي‌گويد: 
«خواب ديدم، خير ديدم، يا‌الله يا محمد يا علي.»
تا بعدتر كه زبان پدر سر گور باز مي‌شود و شروع مي‌كند به تعريف خوابي كه شب قبل ديده و آرزويي كه در گور مي‌جويد: 
«قبر بزرگي بود. كنار يك كوه. كلنگ كه زدم يك‌مرتبه دو تا دست بيرون آمد و يك مجسمه بزرگ را دو دستي به من داد. مجسمه سلطان بود...»
در عوض پسر خواب ديده بود: 
«خواب ديدم كه يك تكه ابر سياه و بزرگ افتاد روي خانه‌مان، خانه خراب شد و سرم شكست.»
گره، درست آخر داستان باز مي‌شود؛ پدر بالاخره در گور مهره‌اي كبود پيدا مي‌كند كه دو سرش طلايي است اما خوشي پسر و پدر زياد طول نمي‌كشد. چند دقيقه بعد در حالي كه هنوز از گور بيرون نيامده‌اند، سنگي در گور مي‌افتد و صدايي: 
«تكان نخورين، رد كنين ببينم چه پيدا كردين، ننه سگا.»
گويي خواب پسر تعبير شده بود و سنگي روي خانه افتاده بود؛ دو ژاندارم تفنگ‌هاي‌شان را رو به آنها قراول رفته بودند.  علي‌اشرف درويشيان سال 1320 در آبشوران به دنيا آمد و 76 سال زندگي كرد. او داستان كوتاه «قبر گبري» را پاييز سال 1348 نوشت و چندي بعد در سال 1352 در مجموعه داستان كوتاهي به نام «از اين ولايت» منتشر كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون