• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5281 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۷ مرداد

من شاهد ماجرا بودم؛ اما چشمانم را بستم و خودم را به خواب زدم

بامداد لاجوردي

آسايشگاه ما پنجره‌هايي بسيار بزرگ و بدون پرده داشت. نور مهتاب تمام سالن را روشن مي‌كرد. شب‌هايي كه قرص ماه كامل بود، اين نور آنقدر زياد بود كه به سختي چشم آدم گرم مي‌شد.
شب‌هاي آسايشگاه ناآرام بود. وقتي خاموشي مي‌زدند، پسرها كمي مزه مي‌ريختند و همان‌طور كه دراز به دراز خوابيده بودند و چشمان‌شان را در همان تاريكي نصفه و نيمه به سقف دوخته بودند، مي‌خنديدند. جوك‌‎ مي‌گفتند. چون جز سربازهاي وظيفه كس ديگري داخل آسايشگاه نبود، آزادي بيشتر بود. در آسايشگاه ما پسري ديالوگ‌هاي سريال مختارنامه را از حفظ بود و با همان لحن بازيگران مي‌گفت. ما هم خوش‌مان مي‌آمد و تشويقش مي‌كرديم ادامه بدهد. تنها چيزي بود تا كمي خستگي را از تن به در كنيم. گاهي اوقات اين خنده‌ها طولاني مي‌شد و صداي نگهبان آسايشگاه در مي‌آمد و مي‌‎گفت اگر يكي از كادري‌ها بيايد و اين سرو صدا را بشنود، تنبيه خواهد شد. گاهي اوقات با فرياد و گاهي با چند مرتبه خواهش، همه خاموش مي‌شدند و مي‌خوابيدند. 
اما به‌رغم سكوت بچه‌ها، آسايشگاه هرگز در سكوت مطلق فرو نمي‌رود و تا خود صبح صداي رفت و آمد نگهباناني كه پاس خود را عوض مي‌كنند خواب بقيه سربازها را پاره مي‌كند يا صداي غژ غژ تخت‌هاي دو طبقه فلزي هم آرامش خواب را به‌هم مي‌زند. 
هر شب يك نفر مسووليت نگهباني از آسايشگاه را دارد. او بايد دائم داخل آسايشگاه راه برود و مواظب باشد كسي از روي تخت سقوط نكند، ناخوش نباشد يا اگر پسري بي‌خود و بي‌جهت روي تخت وول مي‌خورد او را بيدار كند. نگهباني آسايشگاه به‌رغم آنكه راحت به نظر مي‌رسيد اما كار مهمي بود. به هر حال تمريني بود براي نگهباني از آسايشگاه در شرايط جنگي. هر چند در همين دوران صلح هم ممكن بود در تاريكي شب بخواهند از فلاني در خواب، انتقام بگيرند و... حضور نگهبان مانع بروز اين افكار شيطاني مي‌شد اما همين كه نگهباني در جايي گرم و آرام بود كار را كمي راحت مي‌كرد.
در ايام آموزشي، تخت كناري من خيلي زود از خواب بيدار مي‌شد. اگر پنج صبح چراغ‌هاي سالن را روشن مي‌كردند او حتي ساعت 30: 4 دقيقه بيدار مي‌شد يا شايد زودتر. اما وقتي ما كه با اين همه سر و صدا اجازه نداده بود عميق بخوابيم به زور از تخت جدا مي‌شديم، مي‌ديديم او تختش را كادر كرده، پتو را شانه كرده و لباس پوشيده منتظر صبحانه است. سحرخيزي او باعث شده بود او را دست بيندازند كه چرا اين‌قدر منظم است و فلان.
اما به نظرم يك جاي كارش مي‌لنگيد. احساس مي‌كردم ماجرايي پشت اين سحرخيزي افراطي وجود دارد. اما خيلي كنجكاوي نمي‌كردم تا اينكه يك شب خيلي اتفاقي، به فاصله بسيار كمي بعد از جدا شدن او از تخت، بيدار شدم و زير چشمي او را زيرنظر گرفتم و صحنه‌اي را ديدم كه خيلي غمگين شدم. پسر سحرخيز ما با اين زود بيدار شدن و منظم شدنش چيزي را از هم‌خدمتي‌هايش پنهان مي‌كرد. برملا شدن اين راز دشوار نبود. فقط كافي بود پتوي شانه زده و كادر شده او كنار برود تا ملحفه زرد و خيس او حقيقت ماجرا را برملا مي‌كند. هم‌خدمتي ما مشكل شب ادراري داشت و نمي‌خواست اين حقيقت بر ديگران آشكار شود. من شاهد اين ماجرا بودم اما چشمانم را بستم و خودم را به خواب زدم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون