• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5285 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱ شهريور

آيين نكوداشت و رونمايي از آثار علامه استاد محمدرضا حكيمي

شبيه هيچ‌كس نبود

يك‌سال از درگذشت علامه محمدرضا حكيمي (1400-1314) مي‌گذرد، متفكري گوشه‌نشين كه هم به علت انديشه‌هايش و هم به خاطر نحوه زيستش، مورد توجه و احترام همگان بود. آيين نكوداشت و رونمايي از آثار مرحوم علامه استاد محمدرضا حكيمي، يكشنبه 30 مرداد 1401 با حضور بزرگان عرصه فرهنگ و حكمت كشور در موسسه اطلاعات برگزار شد. در پايان اين برنامه هم، از مجموعه سه اثر كه توسط موسسه فرهنگي الحيات انجام شده، رونمايي شد. نخست نرم‌افزار آثار علامه حكيمي كه با همراهي مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي توليد شد و همچنين كتاب «حكيم جاودانه» كه به همت حجت‌الاسلام‌والمسلمين سلماني‌آراني تدوين شد و مصاحبه و مجموعه پرسش و پاسخ با علامه حكيمي و زندگينامه خودگفتار اوست و همچنين سايت موسسه «الحيات» با رويكرد تبيين انديشه علامه رونمايي شد. گزارشي از گفتارهاي ارايه شده در اين برنامه از نظر مي‌گذرد. 

سربدار ايام ما
 سيدعباس صالحي:مرحوم استاد علامه حكيمي، بي‌نياز از توصيف است؛ فردي كه دايره وسيعي از بزرگان، به تجليل و توصيف وي پرداخته‌اند. او شخصيتي است كه قبل از سي سالگي‌اش، مرحوم علامه اميني از او به عنوان «العلامه ‌الجليل» ياد كرد و مرحوم شيخ آقابزرگ تهراني، در اجازه‌اي كه به او داد، او را «استاد محقق ماهر و اديب» خواند و سيدجلال آشتياني، با همه تفاوت سلايق و نگاه‌ها در پاره‌اي از حوزه‌ها، در مصباح‌الهدايه‌اي كه به علامه حكيمي تقديم كرد، او را «دانشمند بسياردان و محقق» توصيف كرد. اخوان ثالث در قصيده‌اي كه در شهريور 1340 براي حكيمي سرود، تعبيرش براي استاد اين است: «سربدار ايام ما، شاعر پرشور پاكدل.» دكتر شفيعي‌كدكني او را به عنوان «دوست شاعر و دانشمند و راوي حماسه تشيع در روزگار ما» مي‌شناخت و دكتر شريعتي به او «مرد آگاهي و ايمان، اخلاص و تقوا، آزادي و ادب، دانش و دين» لقب داد.
مرحوم حكيمي را از دريچه‌هاي مختلف مي‌شود ديد و تعريف كرد. او تداعي‌گر ابوذر بود. نمي‌خواهم مبالغه كنم اما همان تعبير «يعيش وحده و يموت وحده و يبعث وحده» به گونه‌اي در زندگي علامه حكيمي متجلي است. حكيمي شبيه هيچ‌كس نبود؛ او خود بود و خود. نمي‌توانيم او را با نحله‌اي، جرياني و فردي، مشابه ببينيم. من گونه‌هايي از آنچه حكيمي بود و نبود را در حد تيتر مي‌گويم.
 حكيمي هم نوگرا بود، هم سنت‌گرا و نه نوگرا بود و نه سنت‌گرا. بسياري از گفته‌ها و نوشته‌هاي او را مي‌توان شاهدي آورد براي اين تركيب متمايزي كه او سنت‌انديشي نوگرايانه يا نوگرايي سنت‌انديشانه داشت. حكيمي آخوند بود يا دانشگاهي؟ روحاني بود يا روشنفكر؟ او هم هر دو بود و هم هر دو نبود. هر كدام از اينها ويژگي‌هايي دارند كه حكيمي تركيبي متفاوت و منحصر از هر دو بود. او هم روشنفكر بود و هم روحاني و هم هر دو نبود.
حكيمي فيلسوف بود يا متكلم؟ هم هر دو بود و هم هر دو نبود. با ويژگي‌هايي كه در فلسفه به معناي اعم مي‌بينيم؛ يعني تكاپوي عقلاني و ويژگي‌هايي كه در كلام مي‌بينيم مثل وفاداري به پاره‌اي از باورها، حكيمي هم متكلم بود هم نبود، هم فيلسوف بود هم نبود، هم هر دو بود و هم هر دو نبود.
حكيمي فقيه اصولي بود يا محدث؟ هم هر دو بود هم هر دو نبود. مي‌دانيم كه فقهاي ما، به‌ويژه از دوره صفويه به بعد، با احاديث فكري ارتباط كمي داشتند و عنوان محدث را براي خود كسر شأن مي‌دانستند اما حكيمي افتخار مي‌كرد به محدث بودن. اما او محدث هم نبود. درايت حديث در سطح ويژه‌اي داشت.
حكيمي از لحاظ شخصيت درونگرا بود يا برونگرا؟ هم هر دو بود و هم نبود. گاهي ممكن بود ماه‌ها در را روي خود ببندد و در حجره خويش مدت‌ها بماند كه ويژگي درونگرايانه است. همين حكيمي، وقتي بر نوشته پرويز خرسند مقدمه نوشت، خودش در مدرسه نواب ‌آمد و كتاب را تك‌تك به طلبه‌ها فروخت كه اوج برونگرايي است. حكيمي اهل صلابت بود يا اهل مدارا؟ هم اهل هر دو بود و هم اهل هر دو نبود. وقتي نقدهاي او را بر «اسلام در ايران » پطروشفسكي مي‌خوانيم، او را يك فرد متصلب و گاهي نزديك به متعصب مي‌بينيم. اما در زندگي عملي، ارتباطي، مراودات، دامنه وسيعي از روابط فردي، اجتماعي، تحمل گفته‌ها و احترام به انديشه‌ها، اهل مدارا بود. اينكه انسان هم اهل صلابت باشد و هم اهل مدارا، كار راحتي نيست.
اسلامي‌شناسي حكيمي درونگرايانه بود يا برونگرايانه؟ اسلام‌شناسي‌هايي داريم كه فقط از دريچه منابع دين نگاه مي‌كنند، مثل اسلام‌شناسي علامه اميني و اسلام‌شناسي‌هايي داريم كه تطبيقي هستند، مثل اسلام‌شناسي شهيد مطهري. در آثار حكيمي مانند آثار علامه اميني، سخني از مكاتب ديگر نمي‌بينيم و با اين نگاه مي‌توان گفت اسلام‌شناسي او درونگرايانه است. ولي فرق او با علامه اميني اين است كه به مساله‌هاي مكاتب ديگر نگاهي دارد. اين مساله‌ها براي او مطرح هستند، اما نحوه پرداخت و مواجهه او با اين مساله‌ها، متفاوت است.
حكيمي محقق بود يا مصلح؟ محقق، عشق به پژوهش و تاليف و تدريس دارد و مصلح، عاشق كنش اجتماعي است. اين دو معمولا با هم جمع نمي‌شوند اما علامه حكيمي، هم يك محقق كتابخانه‌اي بود و هم يك مصلح و كنشگر اجتماعي.
زبان برخي نويسندگان زبان علم است و زبان برخي ديگر، زبان ادب و عاطفه و احساس. زبان علامه حكيمي هم علمي بود، هم نبود، هم ادبي بود، هم نبود. در علمي‌ترين آثارش، زبان ادبي ديده مي‌شود و در ادبي‌ترين آثارش، مايه زبان علمي دارد. اين تركيب با هم، تداعي‌گر ابوذر در تفرد است.
مديرمسوول روزنامه اطلاعات
 پاكي و دانايي و راستي در حركات و گفتار
رضا داوري‌اردكاني: بهترين وصف درباره علامه حكيمي را از زبان دكتر صالحي شنيدم كه معماي وجود حكيم خراسان را به خوبي بيان كرد. وجود اين صفات ظاهرا ناهمخوان در يك شخص، مطلب قابل ‌تاملي‌ است. من هم امروز مي‌خواهم از شرف همدمي و هم‌صحبتي با حكيمي و از نسبت خودم با او نكاتي را خودگويه كنم.
 من از اوان جواني، مرحوم حكيمي را كه به علم و فضل و فضيلت و هنر شاعري آراسته بود، مي‌شناختم. وقتي ترجمه ممتاز كتاب «اسلام در ايران» منتشر شد، آقاي حكيمي حواشي گرانبهايي بر اين كتاب نوشت و اين آغاز آشنايي من با آثار علمي او بود. اين حواشي در نظر من چندان سنجيده آمده بود كه وقتي اخوان ثالث شعري را به او اهدا كرد، معني سخن را دريافتم و فهميدم كه شاعر به كجا نظر دارد.
ملاقات من و آقاي حكيمي خيلي دير اتفاق افتاد. مي‌دانيد كه بزرگي اشخاص هميشه در رفتار و گفتارشان ظاهر نمي‌شود يا به نظر همه نمي‌آيد. اما من در ملاقات با آقاي حكيمي، آثار اين بزرگي را يافتم. پاكي و دانايي و راستي در حركات و گفتار او عيان بود. من و او همدلي‌ها و سخن‌هاي بسيار با هم داشتيم ولي متاسفانه كمتر يكديگر را مي‌ديديم. در ملاقات‌ها هم من كمتر سخن مي‌گفتم و بيشتر گوش بودم و مي‌آموختم.
 من حكيمي را مي‌شناختم، اما خبر نداشتم كه آيا او هم مرا مي‌شناسد يا نه. در نظرم چندان هم وجهي براي اين شناختن وجود نداشت، به‌ويژه آنكه نوشته‌هاي من كم‌خواننده‌اند، زيرا خواننده را به ادامه خواندن ترغيب نمي‌كنند، بلكه از او مي‌خواهند كه در يافتن پاسخ پرسش‌ها، كمك كند. همه خوانندگان هم حاضر به اين همكاري نيستند. كتاب فارابي‌ من، درباره فلسفه مدني فارابي و نسبتش با استادان يوناني است و اساس فلسفه فارابي، يكي بودن دين و فلسفه است. به نظر من، فلسفه اسلامي در جهتي كه فارابي طرح آن را درانداخته، سير كرده است. در رساله فارابي، نويسنده به خود حق نداده كه در اصل مزبور چون و چرا كند و به صرف شرح و بيان اكتفا كرده است؛ هرچند كه خواننده دقيق مي‌تواند دريابد كه پرسشي هم هست كه نويسنده نخواسته يا نتوانسته آن را به زبان آورد؛ اما استاد حكيمي از فحواي كلام من دريافته بود كه پرسشي دارم و آن را به زبان نياورده‌ام. لطف و توجه استاد به من از همين‌جا آغاز شد. پرسش اين است كه آيا بايد از فارابي بپذيريم كه فلسفه عين دين است؟ 
استاد حكيمي به اين عينيت قائل نبود و به صراحت مي‌گفت كه فلسفه را نبايد با دين يكي دانست. اما اگر كسي بگويد دو چيز عين يكديگر نيستند، ضرورتا آنها را ضد يكديگر نمي‌داند. حكيمي ضد فلسفه نبود، بلكه آن را با دين يكي نمي‌دانست و اين يك نظر است. تفكيك در نظر آقاي حكيمي اين نبود كه ميان دين و فلسفه يكي را بايد انتخاب كرد. حكيمي، فلسفه آموخته بود و جرات مواجهه با آرا و نظرات و فلسفه‌ها را داشت و مي‌دانيم كه زماني، با روشنفكران و مترجمان و نويسندگان، در نقد و ويرايش آثار ادبي و فلسفي و تاريخي همكاري كرد.
مسلما آقاي حكيمي درد دين داشت و در طلب درك حقيقت دين مي‌كوشيد و تا پايان عمر به كار تحقيق در معارف اسلامي مشغول بود. اما در زي روحانيت نماند. تغييري كه او در لباس خود داد به اين معني نبود كه ديگر از زمره علماي دين خارج شده است. اين تغيير را مي‌توان به اين صورت تعبير كرد كه مي‌گويد من صفت علماي دين را حفظ كرده‌ام، اما ديگر شغل روحاني ندارم.
تفكيك ميان دين و فلسفه اين نيست كه فيلسوف كاري به دين نداشته باشد و ديندار گرد فلسفه نگردد. اين حكم در مورد فلسفه و دين و سياست هم جاري است. اتفاقا يكي از حوادث مهم زمان ما، نسبت تازه‌اي است كه در دويست سال اخير ميان دين و فلسفه و سياست پديد آمده است. اين سه از حيث ماهيت با يكديگر متفاوتند، اما دخالت آنها در يكديگر و درهم آميختن گهگاهي آنها در هم، قابل انكار نيست. دين و فلسفه و سياست سه چيزند، اما در زمان ما چنان شده است كه هيچ ‌يك از آنها نمي‌توانند به نظم جهان نظر نداشته باشند. جهان قبل از مدرنيته، نظمي كمابيش ثابت داشت و در آن جاي چيزها و كارها و كسان تا حدودي معين بود و مسائل و علايق هم كمتر تغيير مي‌كرد. وقتي جهان جديد به وجود آمد و قوام يافت، نظم تازه‌اي پديد آمد. اين نظم در مرزهاي اروپاي غربي محدود نماند، زيرا داراي نيروي بسط و انتشار بود و به همه جهان دست انداخت و با شرق‌شناسي، فرهنگ‌هاي قديم را به امري بيرون از تاريخ و متعلق به گذشته و چيزي كه ديگر ره‌آموز زندگي نيست، تبديل كرد. با اين پيش‌آمد، نظام‌هاي قديم دستخوش اختلال شدند. 
در اروپاي جديد، فرهنگي مظهر نظم جهان جديد بود كه بيشتر از فلسفه و علم و تا حدودي از سنن قديمي بهره مي‌گرفت، اما دين را شريك خود در نظم‌بخشي به كار جهان نمي‌كرد. جهان قديم به آساني نمي‌توانست و نمي‌خواست كه اين فرهنگ را از آن خود كند، به‌ويژه كه در اين جهان، دين نيز حضوري قوي داشت. مدرسه و دانشگاه و علم و بروكراسي هم نيامده بودند كه دين را از دخالت در كارها بازدارند ولي متاسفانه، ضرورت صورت‌بخشي به نظم تازه‌اي كه جهان نياز داشت، چنانكه بايد درك نشد. جهان قديم، علوم جديد را از اروپا و امريكا فرامي‌گرفت. فلسفه هم در كمتر جايي از اين جهان وجود داشت و اگر فلسفه‌اي بود كه البته فقط در ايران بود، بيشتر به اثبات حقايق ثابت اهتمام مي‌كرد و به كار جهان و نظم زندگي علاقه‌اي نداشت. پس سياست بايد اداي اين وظيفه بزرگ را عهده‌دار شود و چنين هم شد.
 در اين سياست، گاهي دين هم شريك بود زيرا نمي‌توانست به تغييري كه در نظم و شيوه زندگي پديد آمده بود، بي‌نظر باشد. اين بود كه دين و سياست به هم نزديك شدند. اينجا و اكنون به نتايج اين نزديكي كاري ندارم. حادثه مهم، رو كردن دين به سياست، در زماني است كه مدام دگرگون مي‌شود و مديريت آن، جز با بيداري و آگاهي از وضع جهان، ميسر نيست. اقبال اهل دين به مشاركت در كار سياست و تصدي آن در كشور ما، از حدود دويست سال پيش آغاز شد. در ابتدا توجه علماي دين به سياست بيشتر به قصد جلوگيري از ورود علايق باطل و رفتارهاي خلاف دين بود، اما در نهضت مشروطه، قضيه صورت ديگر پيدا كرد و بحث مشروطه مشروعه به عنوان يك طرح اجمالي از حكومت اجمالي، در زمان جديد پيش آمد. متاسفانه اين طرح هرگز صورت تفصيلي پيدا نكرد و معلوم نشد كه در اين سياست، چگونه بايد با مسائل اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي كه بر اثر ورود تجدد و غلبه تجددمآبي پيش آمده بود، مواجه شد. حوادث هم مجال نمي‌داد.
 آمدن رضاشاه، عكس‌العملي در مقابل كل مشروطه بود ولي اين راه هم ادامه نيافت. دوازده سالِ بعد از سقوط رضاشاه تا كودتاي 28 مرداد، سال‌هاي تنفس و تمرين بي‌نظم و بي‌حساب دموكراسي در ايران بود. اروپا مشغول بازسازي خرابي‌هاي ناشي از جنگ بود و امريكا خود را براي دخالت در جهان آماده مي‌كرد و يكي از دخالت‌هاي شومش، راه انداختن كودتاي 28 مرداد و برانداختن دولت ملي در كشور ما بود. كودتاي 28 مرداد يك حادثه داخلي در ايران نبود، بلكه آغاز پايان يافتن همه نهضت‌هاي استقلال‌طلب در سراسر جهان بود. با شكست نهضت‌هاي ملي استقلال‌طلب، نهضت‌هاي ديني قوت گرفت و به وقوع انقلاب اسلامي در كشور ما انجاميد و سياست و دين كاملا به هم پيوست. اين بود كه صاحب‌نظران ‌بايد بينديشند كه سياست ديني با جهان آشفته موجود چه مي‌كند و چه بايد بكند و چه راهي را بايد براي رسيدن به مقصد برگزيند؟ نظرها در اين باب متفاوت بود.
 استاد حكيمي كه پاسدار توحيد بود و با نظر توحيدي‌اش، وسعت نظر عارفان و علايق عدالتخواهي را جمع كرده بود، مي‌گفت با عدل است كه همه ‌چيز در جاي خود قرار مي‌گيرد و يگانگي پديد مي‌آيد. كساني‌ كه به سياست ديني اعتقاد و دلبستگي دارند، نمي‌توانند سياست را بر اساسي جز عدل قرار دهند و البته بايد متذكر باشند كه عدل صرف يك مفهوم انتزاعي نيست، بلكه امري است كه بايد در جان مردمان و در جهان محقق شود و اين تحقق با آزادي قرين است. عدالت حرف نيست، درد است. استاد حكيمي درد عدالت داشت، خدايش رحمت كند كه اگر بگويم در زمان ما در زمره اشخاص بي‌نظير بود، زياده‌گويي نكرده‌ام.
استاد فلسفه و رييس فرهنگستان

غمش، غم مردم بود
حجت‌الاسلام‌والمسلمين محمدجواد حجتي‌كرماني: من سال 32 به مشهد رفتم و با برادرم چند ماهي در مدرسه نواب ساكن بوديم و آنجا با مرحوم حكيمي آشنا شدم. آشنايي‌ام با مرحوم دعايي هم به سال‌هاي 27 و 28 در كرمان برمي‌گردد و از دهه 40 هم در آغاز نهضت انقلاب با او همكاري داشتم. او روزنامه اطلاعات را در اين چهل سال، به وجه ممتاز و منحصر‌به‌فردي اداره كرد. او خود يك آدم منحصربه‌فرد بود و با اينكه در قلب سياست و جامعه و روزنامه‌نگاري بود، اما ويژگي‌هايي داشت كه در كمتر كسي سراغ داريم. بعد از كودتاي 28 مرداد و فوت مرحوم آيت‌الله بروجردي، من از دور با آثار حكيمي آشنايي پيدا كردم ولي چند صباحي هم از نزديك در خدمت وي بودم. مي‌ديدم كه غمش، غم مردم بود. در سال‌هاي اخير تمامي وجودش رنج بود و مي‌گفت چرا انقلاب ما با اين خصومت‌ها، ولنگاري‌ها، ناداني‌ها و ندانم‌كاري‌ها به اين روز افتاده است؟ او مي‌گفت كه روزي زير پل سيدخندان ناظر بودم كه يك جاروكش نان خشك را در آب زد تا بتواند آن را بخورد. او با حسرت و تاثر زياد مي‌گفت كه آيا ما براي اين انقلاب كرديم؟

 عقل‌ورزي در سنت ديني
محمدتقي سبحاني: بررسي شخصيت‌ها را دست‌كم از دو زاويه مي‌توان دنبال كرد: يكي نگاه به توليدات و فرآورده‌هاي انديشه آنها و زاويه دوم، تجربه‌هاي‌شان در انديشيدن و گشودن راه‌ها و افق‌گشايي‌ها. بسياري از انديشمندان را مي‌شناسم كه آثار فراواني را توليد مي‌كنند اما تجربه‌هاي معرفتي چنداني ندارند. پاره‌اي از انديشمندان هم هستند كه تجربه زيستن معرفتي و انديشه‌ورزي آنها، دستاوردي را براي نسل‌هاي آينده برجاي مي‌گذارد كه به اندازه صدها اثر علمي ارزش دارد. مرحوم علامه حكيمي را مي‌توان از هر دو نظر بررسي كرد.
آثار گرانسنگ علامه حكيمي، موثر و ماندگار هستند اما از نظر من، ارزش علامه حكيمي را بايد در تجربه‌هاي زيست‌فكري او دنبال كرد. دكتر صالحي به‌ خوبي از دوگانه‌هاي عصر ما سخن گفت. حكيمي توانست اين تناقض‌ها را در كنار هم گرد آورده و از آنها يك شخصيت متعالي بسازد. بايد ببينيم استاد حكيمي چه تجربه‌هايي براي زيستن ما در عصر جديد پديد آورده است؟ حكيمي در عين حال كه در درون به سنت وحياني و ديني معتقد بود، با روشنفكرترين صاحبان انديشه‌اي كه هيچ نسبتي با فكر و فرهنگ ديني نداشتند، نشست و برخاست مي‌كرد.
سبحاني درباره چند بنياد اساسي در انديشه‌هاي علامه حكيمي توضيح داد: اولين نكته، جايگاه عقل در انديشه مرحوم حكيمي است. كمتر اثري از آثار او را مي‌توان يافت كه نشاني از عقلانيت در آن نباشد. نكته مهمي كه در انديشه‌هاي او مي‌بينيم، گسترده‌سازي دامنه عقل‌ورزي در سنت ديني است. از ديدگاه او، عقل در هيچ رشته دانشي، محدود نمي‌ماند. عقل همه حصارها را فرو مي‌شكند و در فراز همه قالب‌ها، خود را به عنوان داور مي‌نماياند. او ميان عقل و فلسفه فاصله مي‌اندازد. فلسفه از نظر او، جوهره عقلانيت را به رسميت مي‌شناسد. نكته دوم، به رسميت شناختن وحي به عنوان يك منبع در منظومه انديشه‌ورزي است. او در قلمروي روشنفكري، از اصالت وحي دفاع كرد. او در حوزه شناخت دين، رويكردي را باب كرد كه اصالت منابع ديني را با اجتهاد نو به نو نشان دهد. در نگاه او، ما در همه عرصه‌ها مي‌توانيم از وحي به عنوان يك سرچشمه استفاده كنيم. محور سوم انديشه او، ادعاي استقلال معارف ديني در مرحله فهم و پرداخت انديشه‌ورزي و عينيت بود. او بارها بر اين نكته تاكيد كرد كه براي فهم دين و ساحت معارف قدسي، نيازمند هيچ معرفتي بيرون از منابع ديني نيستيم. نكته چهارم، تجربه وارد كردن دين در صحنه زندگي بود. او از اين تجربه، تعبير «دين براي انسان» را داشت و معتقد بود دين، انساني نمي‌شود و نمي‌توان آن را در ساحت انساني فرو آورد. دين، آسماني و مقدس است ولي براي انسان است و اگر نتواند كاركردهاي انساني داشته باشد، از ماهيت خود بيرون رفته است.
استاديار دانشگاه

كلاس شرح فرزدق
جلال رفيع:نخستين‌بار قبل از انقلاب در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به محضر استاد حكيمي رسيدم. او آنجا دو كلاس داشت؛ يكي تفسير نهج‌البلاغه و ديگري كلاس شرح قصيده فرزدق. ما در هر دو كلاس شركت مي‌كرديم. استاد به من گفت به دوستان دانشجو بگو كلاس نهج‌البلاغه من از طرف جاسوسان ساواك مورد نظارت است و مطالبي كه آنجا بيان مي‌شود را مي‌پايند. به دوستان بگو بيشتر به كلاس شرح فرزدق بيايند، زيرا ساواك به آن حساسيتي ندارد. من اتفاقا حرف‌هاي اصلي‌ام را در آن كلاس خواهم زد. استاد در آن كلاس نكات مهم سياسي و ديدگاه‌هاي خود را در حوزه سياسي و اجتماعي بيان مي‌كرد.
 بعد از انقلاب، روزي براي ديدار با آقاي خاتمي به روزنامه كيهان رفتم. وقتي وارد شدم، ديدم استاد حكيمي آنجا حضور دارد. خدمتش نشستم و از او پرسيدم: «چرا نيستيد؟» جواب داد: «شما درست مي‌گويي، ما نيستيم؛ ما عدم‌هاييم. هستي‌‌نما، ما نيست هستيم.» گفتم: «غرضم اين بود كه در چشم ظاهربين ما نيستيد.» او توضيحات مفصلي داد؛ از جمله اينكه انقلابي كه ما مردم به پيروزي رسانديم، ميراث كهن تشيع خونين را همراه خود داشت. ما بايد صبح پيروزي انقلاب، دو مركز را خراب مي‌كرديم؛ يكي شمال تهران و ديگري جنوب آن. جنوب تهران مظهر و نماد فقر است و شمال آن، نماد اشرافيت تكاثري است كه هر دوي اينها با اسلام در تضاد است. ريل‌گذاري ما بايد به سمت نفي اين دو ساحت مي‌بود.
روزنامه‌نگار پيشكسوت
 
آنچنان كه مي‌گفت، مي‌زيست
اميرمهدي حكيمي :من از كودكي، وقتي قم بوديم و در موسسه «الحيات» كار مي‌كردم، توفيق داشتم خدمت علامه حكيمي باشم. سالي كه او به مشهد آمد، زندگي ساده و فقيرانه ناشي از فقرخودخواسته خود را با خود با مشهد آورد. ميز او در موسسه «الحيات» تخته چوبي بود كه روي پاره‌هاي آجر قرار مي‌گرفت. عمه بزرگ من در مشهد با علامه زندگي مي‌كرد. پدرم به مرحوم علامه حكيمي گفت كه تو به اين زندگي عادت داري ولي اين سبك زندگي براي همشيره ما سخت است. اجازه بده اينجا را كمي مرتب كنيم. به اين ترتيب، من يك موكت ساده، ميز بسيار ساده و يك تخت براي نشستن خريدم و به منزل عمو بردم. او وقتي وارد شد به من گفت: آقا مهدي، شاه هم اين زندگي را نداشت! شبي خدمت علامه حكيمي بودم. ديدم كنار شيرآب، سطلي گذاشته و روي يادداشتي نوشته است: «شعار الصغار». آن سال در مشهد باران كم باريده بود و بچه‌ها براي ترويج صرفه‌جويي در مصرف آب، راهپيمايي كرده بودند. علامه حكيمي از اين راهپيمايي باخبر شده بود و مي‌خواست قطره‌ آبي هم اسراف نشود. من لحظه‌اي در زندگي او سراغ ندارم كه خلاف آنچه گفته، زيسته باشد. يك‌سالي به من گفت ظهر تابستان به ميدان تربار رفتم تا ميوه بخرم. خانمي آمد و يك طالبي برداشت و روي ترازو گذاشت. وقتي ميوه‌فروش قيمت را اعلام كرد، آن خانم به سرعت از مغازه خارج شد و آن طالبي را نخريد. من از آن به بعد هيچ‌ وقت يادم نمي‌آيد كه او طالبي خورده باشد زيرا مي‌گفت هربار طالبي مي‌بينم ياد آن خانم مي‌افتم كه نتوانست در آن ظهر گرم، طالبي بخرد. موسسه الحيات در زمان حيات او به همت دكتر صالحي شكل گرفت تا انديشه او همچنان مستقل بماند. اين موسسه هيچ‌گاه يك ريال بودجه دولتي دريافت نكرد يا از هيچ سرمايه‌داري يك ريال نگرفت و همتش، نشر انديشه علامه حكيمي بود و است.
برادرزاده علامه حكيمي

 


حكيمي فيلسوف بود يا متكلم؟ هم هر دو بود و هم هر دو نبود. با ويژگي‌هايي كه در فلسفه به معناي اعم مي‌بينيم؛ يعني تكاپوي عقلاني و ويژگي‌هايي كه در كلام مي‌بينيم مثل وفاداري به پاره‌اي از باورها، حكيمي هم متكلم بود هم نبود، هم فيلسوف بود هم نبود، هم هر دو بود و هم هر دو نبود.
استاد حكيمي كه پاسدار توحيد بود و با نظر توحيدي‌اش، وسعت نظر عارفان و علايق عدالتخواهي را جمع كرده بود، مي‌گفت با عدل است كه همه ‌چيز در جاي خود قرار مي‌گيرد و يگانگي پديد مي‌آيد. كساني‌ كه به سياست ديني اعتقاد و دلبستگي دارند، نمي‌توانند سياست را بر اساسي جز عدل قرار دهند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون