• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5285 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱ شهريور

شعر را چه مي‌شود؟

آلبرت كوچويي

تا دهه چهل هنوز شعرنو، به آبادان راه نيافته بود. يا دست‌كم ما بچه‌هاي دبيرستاني آبادان، از وجود آن بي‌خبر بوديم. بخت يارمان شد كه دو ‌تن دبير ادبيات و تاريخ و‌‌ جغرافياي ما شدند و‌ البته دبيران دبيرستان‌هاي ديگر آبادان هم. محمود مشرف آزاد تهراني متخلص به م.آزاد و حسن پستا. ‌اين دو با تبعيدشان به آبادان شعر نو‌ را با خود به آن سامان آوردند. مي‌گفتند به سبب افكار چپي‌شان، آنها را به شهرهاي بد آب و هوا فرستاده‌اند. از عجب روزگار آنها، هرگز در كلاس‌هاي درس، از سياست حرف نمي‌زدند. شيفته شعر و ادبيات و تاريخ بودند و بس. دانستيم كه جز شعرهايي با وزن و قافيه، چون غزل و رباعي و اينها، شعرهايي هم هستند كه فارغ از قافيه‌هايند و بعدها فارغ از وزن هم.
اما آموزه‌هاي آنها چنان بود كه تا شعر قد ما را ياد نگرفته‌ايد، گرد شعر نو نياييد. ماندند شاعران ما. به دنبال آنها، نيما و شاملو و سپهري و فروغ... شدند بت‌هاي عيار ما با شعرهايي با رنگ و بوي ديگري. من خود، چنان شيفته و شيداي شعر نو شدم كه آن را تا به برنامه‌هاي راديو نفت ملي آبادان كشاندم. آن‌چنان كه پرياي شاملو شد ورد زبان بچه‌هاي قد و نيم‌قد دبيرستاني. شعرهاي شاملو با همه دشواري مفاهيم آنها و با همه رنگ و بوي سياسي آنها، شيفتگان بسياري يافتند. شعر با من بود تا به تهران بيايم و در شب‌هاي شعر به ويژه شب‌هاي شعر «انستيتو گوته» نغمه‌هاي روزان و شبان من شود.
به راديو ايران كه راه پيدا كردم، روزي به پيشنهاد سردبير برنامه عصر روز پنجشنبه، قرار شد ديداري با آيدا همسر شاملو، در خانه‌شان در خيابان كاخ آن هنگام داشته باشم. بهانه گپ و گفت و گزارش من، غم دل آيدا بود كه شاملو مدتي است شعر نمي‌گويد، انگار چشمه جوشان شعر او خشكيده است. ديدار غمبار و پراشك با آيدا، روي نوار ريل دستگاه «پرفكتون» شد تنها هق‌هق‌هاي گريه‌هاي او. اين را آيدا نيز در گفت‌وگوي با سعيد پورعظيمي در كتاب بام بلند هم چراغي گفته است. براي آيدا، اكنون با گذشت در كتاب بيش از نيم قرن شده است خاطره‌اي كه ايران، آن روز از خشكيدن چشمه شعر شاملو باخبر شد. براي من هم خاطره تلخ شاهد اشك‌ريزان آيدا در سوگ خاموشي شعر شاملو.
پس از آن البته شاملو تا پايان زندگي شعر سرود و بسيار هم. اما آنچه براي من به ياد مانده است، دلواپسي و دلبستگي بسياري از آدم‌ها در آن هنگام به شعر و شاعران بود. شب‌هاي شعر هزاران نفر مشتاق شعر داشت و شاعران هم چون ابرستاره‌ها و شعرهاي‌شان ورد زبان همه بود. شاعري از پس شاعري ديگر مي‌آمد، با نگاه، لحن كلام و آهنگي ديگر با مجموعه‌هاي شعري كه همانند برگ زر، دست به دست مي‌شد. شعرها، زمزمه مي‌شدند، مي‌ماندند و ماندگاري‌شان به نسل‌هاي ديگر مي‌رسيد. هجوم آدم‌ها براي ديدن شاعر، برتر از هجوم براي رودر رويي، با ستارگان موسيقي و حتي سينما و گاه ورزش بود. آزاد مي‌گفت، همه مي‌خواهند شاعر شوند. دنياي ادبيات، فقط شعر نيست. برويد به عرصه‌هاي ديگر آن و بسياري از ما را هل مي‌داد به نوشتن داستان و رمان و جستارها. امروز دنياي مجازي و شبكه‌هاي اجتماعي، گاه كمر به قتل شعر بسته‌اند. دنياي آنها اگر مراقب نباشيم، شعر را قطعه قطعه مي‌كنند. شعر را دريابيم، آن را زمزمه كنيم، نقل كنيم نه بر كاغذ و به مدد كيبورد بر رايانه كه سينه به سينه ببريم. يادمان نرود اين سرزمين شعر و ادبيات است و حافظان شعرها را دريابيم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون