• 1404 شنبه 14 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5297 -
  • 1401 سه‌شنبه 15 شهريور

قتل سريالي كودكان در كرمان

به گفته يكي از ماموران تجسس؛ سال 1369 بود و در آن زمان در بخش تجسس كلانتري يك كرمان مشغول به خدمت بودم. يك روز در كلانتري سرگرم رسيدگي به پرونده‌هاي قديمي بودم كه تلفن به صدا درآمد. مرد ميانسالي پشت خط بود و خودش را نگهبان پاركي در جنوب شهر كرمان معرفي كرد. صدايش مي‌لرزيد و وحشت كرده بود او شروع به صحبت كرد و گفت در حال جارو زدن پارك بودم كه ناگهان چشمم به پسربچه‌اي افتاد كه گوشه پارك دراز كشيده بود اول فكر كردم پسربچه حالش بد است و بي‌هوش شده اما وقتي به او نزديك شدم هر قدر تكانش دادم، فايده نداشت. بدنش كاملا سرد شده بود و فهميدم فوت كرده است. براي همين تصميم گرفتم ماجرا را به شما اطلاع دهم. تماس نگهبان ميانسال ما را راهي پارك مورد نظر كرد. پاركي كه در يكي از مناطق حاشيه‌اي شهر قرار داشت. وقتي خودمان را به محل حادثه رسانديم با جسد پسربچه‌اي مواجه شديم كه به نظر مي‌رسيد از زمان مرگش مدت زيادي نگذشته است. پسربچه حدودا 9 ساله بود. آثار كبودي دور گردنش اين احتمال را مي‌داد كه او را خفه كرده باشند و اين پسربچه قرباني يك جنايت است. طنابي هم البته دور گردن پسرك بود كه اين احتمال را قوي‌تر مي‌كرد. ماجرا را به قاضي جنايي اطلاع داديم و با حضور قاضي و متخصصان پزشكي قانوني اين احتمال مطرح شد كه پسرك پيش از اينكه به قتل برسد متاسفانه مورد آزار و اذيت جنسي قرار گرفته بود. بعد از تحقيقات اوليه با دستور قاضي جسد به پزشكي قانوني انتقال داده شد و همان‌طور كه معلوم بود او در ابتدا مورد آزار و اذيت جنسي قرار گرفته و پس از آن به وسيله طناب خفه شده است. در همان ابتدا اين فرضيه مطرح شد كه قاتل و مقتول همديگر را مي‌شناختند و عامل جنايت براي اينكه رازش فاش نشود و پسربچه او را لو ندهد دست به قتل او زده. از همان زمان تحقيقات ما براي شناسايي هويت و خانواده مقتول شروع شد. با استعلامي كه انجام داديم خانواده مقتول را شناسايي كرديم. مادر پسربچه كه زن جواني بود كه به محض ناپديد شدن پسرش براي پيدا كردن او به خيابان رفته بود و وقتي ردي از پسرش پيدا نكرده بود با مراجعه به پليس ماجراي گم شدن پسرش به نام نيما را اطلاع داده بود. مادر نيما مي‌گفت او براي بازي به كوچه رفته بود و بعد از آن كسي او را نديده است. در بازرسي پاركي كه جسد در آن پيدا شده بود هم هيچ رد و سرنخي كه بتواند به ما در شناسايي قاتل كمك كند به دست نيامد. براي همين به تحقيق از اهالي محل پرداختيم و از آنها درباره پسربچه‌اي با مشخصات نيما پرسيديم و آيا اينكه كسي را همراه او ديدند يا نه! اما در آن ساعت از روز كسي نيما را نديده بود و هيچ سرنخي در اين مرحله از تحقيقات هم به دست نياورديم. بررسي‌ها ادامه داشت تا اينكه 20 روز بعد مجددا تلفن كلانتري به صدا درآمد و اين‌بار ناپديد شدن پسربچه‌اي 10 ساله گزارش شد. خانواده‌اش مي‌گفتند پسرشان بيست و چهار ساعت است كه ناپديد شده و هيچ ردي از او ندارند. تحقيقات براي يافتن پسربچه گم شده كه مجيد نام داشت، شروع شد. خانواده‌اش مي‌گفتند او براي بازي از خانه خارج و پس از آن ناپديد شده است. با گذشت زمان و پيدا نشدن مجيد نگراني خانواده‌اش بيشتر شد و در نهايت تصميم گرفته بودند ماجرا را به پليس گزارش دهند. در حالي كه عكس و مشخصات پسربچه را در دسترس داشتيم جست‌وجوهاي‌مان را آغاز كرديم. چند ساعت بعد فردي با پليس تماس گرفت و مدعي شد كه در بين درختان منطقه‌اي در حاشيه شهر جسد پسربچه‌اي را پيدا كرده است. به سرعت راهي آنجا شديم و به محض ديدن جسد مطمئن شديم كه همان پسربچه 10 ساله يعني مجيد است. طناب دور گردن مجيد حكايت از اين داشت كه او هم خفه شده درست مثل جسدي كه بيست روز قبل پيدا كرده بوديم. وضعيت ظاهري جسد هم به گونه‌اي بود كه احتمال مي‌رفت او هم پيش از قتل توسط قاتل مورد آزار و اذيت جنسي قرار گرفته است. دو پرونده جنايي پيش روي‌مان قرار گرفته بود كه شباهت زيادي به هم داشتند. هر دو مقتول پسربچه‌هاي كم سن و سالي بودند كه بعد از آزار و اذيت به وسيله طناب خفه شده بودند. محل قتل اول با محل قتل دوم فاصله زيادي نداشت. طنابي كه آنها توسط آن به قتل رسيده بودند هم از يك جنس بود و همه شاهد حكايت از اين داشت كه قتل‌ها توسط يك نفر صورت گرفته است. حالا ديگر ما هم مطمئن بوديم كه با يك قاتل سريالي روبه‌رو هستيم و مهم‌تر از همه اين بود كه او ممكن بود به جنايت‌هايش ادامه بدهد. اين در حالي بود كه هنوز هيچ سرنخ و ردي از عامل يا عاملان اين جنايت به دست نياورده بوديم. در ادامه تحقيقات سراغ خانواده دو قرباني رفتيم. از خانواده قربانيان از دوستان پسربچه‌ها سوالاتي پرسيديم. اظهارات خانواده دوم به ما كمك كرد تا به سرنخ برسيم. مادر مجيد مي‌گفت در محل‌شان پسري حدودا 18 ساله زندگي مي‌كند كه اسمش علي است. علي شاگرد تراشكاري است. چند باري ديده بودم كه با مجيد حرف مي‌زند، اما من نظر مثبتي به علي نداشتم و از پسرم خواسته بودم كه با علي صحبت نكند. حالا به تنها كسي كه شك دارم، علي است. با اين احتمال سراغ علي رفتيم و در تحقيقات به دست آمده از علي مشخص شد او عامل اين دو جنايت بوده است و در نهايت با حكم قاضي او به اعدام در ملأعام محكوم شد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون