• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5313 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۷ مهر

دمي بيدلانه - 3

گم شدن در گم شدن

مهرداد مهرجو

يافتن ‌گم‌كردني مي‌خواهد، امّا چاره نيست (1) 
كاش گم گردم، چه سازم؟ گم‌شدن گم كرده‌ام
- ديوان بيدل، ج2، ص1227
عده‌اي از بيدل‌پژوهان از جمله كاووس حسن‌لي و محمدكاظم كاظمي بر آن بوده‌اند كه براي فهم سخن بيدل هيچ اثري به اندازه ديوان او راهگشا نيست. ايشان با اين مبنا به شرح كردن سروده‌هاي بيدل پرداخته‌اند. (2) اگرچه اين شيوه در معنايابي بعضي از سروده‌هاي بيدل كارگر است؛ اما بي‌شك با چنين رويكردي ديوان بيدل را در يك خلأ فكري خوانده‌ايم. در نتيجه نخواهيم توانست به سرچشمه‌هاي انديشه او دست پيدا كنيم و از فهم بسياري از مضمون‌هاي پرمحتواي شعر او درخواهيم ماند. براي نمونه معناي ظاهري بيت مورد بحث‌مان مشخص است. مي‌گويد: «تا چيزي گم نشود، پيدا نمي‌شود. افسوس! من از آنجا كه گم‌ نشده‌ام، پيدا نمي‌شوم.» مضمون اين بيت كه در نگاه اول بيتي بي‌معنا مي‌نمايد، در بعضي از سروده‌هاي بيدل نيز ديده مي‌شود. در غزلي ديگر مي‌گويد: 
«سراپا محو شو تا جمله آگاهي شوي (بيدل) / بقدر گم شدن‌ها هر كه اينجا رهنما دارد»
چنان‌كه از اين دو بيت بر مي‌آيد از نظر بيدل خود را يافتن مستلزم گم كردن خويش است. اما آيا با تكيه بر اين معناي ظاهري كه از ديوان بيدل استخراج كرديم، مراد او را از گم شدن و پيدا شدن فهميده‌ايم؟ البته كه نه! براي دريافتن معناي چنين ابياتي چاره‌اي نيست جز آنكه پا از ديوان بيدل فراتر بگذاريم و سنت عرفاني پس پشت او را كه تاثير انكارناپذيري بر زبان و بيان بيدل نهاده است، بررسي كنيم. براي نمونه به اين گفته بايزيد كه آيينه‌اي است براي فهم معناي بيت بيدل دقت كنيد: 
«بايزيد را گفتند به چه چيز رسيدند آنها كه رسيدند؟ گفت به گم كردن آنچه ايشان را بود و به ديدن آنچه از او بود.» (دفتر روشنايي، ص148) 
در اسرارالتوحيد نيز از قول ابوسعيد ابوالخير ناظر به همين معنا آمده است: 
«ميان بنده و حق يك قدم است و آن آنست كه يك قدم از خود بيرون نهي تا به حق رسي» (اسرارالتوحيد، ص61) 
با اين توضيح درمي‌يابيم كه «گم شدن» يا «از خود برآمدن» در عرفان اسلامي معناي بخصوصي دارد. اينكه براي رسيدن به وصال الهي بايد هر گونه تعلق خاطري را كنار زد و وجود و منيت خود را محو در وجود معبود ساخت. چنان‌كه مولانا مي‌گويد: «گم شدن در گم شدن دين من است» در مثنوي نيز مي‌خوانيم كه عاشقي عزم رفتن به خانه محبوب مي‌كند، وقتي در مي‌زند، معشوقش مي‌پرسد: «كيستي؟» او مي‌گويد: «من!» پاسخ معشوق اين است كه در اين خانه دو «من» نمي‌گنجد: «نيست گنجايي دو من را در سرا» عاشق بار نيافته، با شنيدن اين پاسخ نوميد از وصال، سراي محبوب را ترك كرد؛ اما پس از مدت‌ها تحمل هجران به آنجا بازگشت. اين‌بار كه در زد و نداي «كيستي؟» معشوق را شنيد، گفت: «بر در هم تويي‌اي دلسِتان!» يعني ديگر مني براي من نمانده است، وجود من محو در وجود تو گشته است. اين پاسخ معشوق را برآن مي‌دارد كه او را بپذيرد. اين مضمون در ميان عموم عارفان با تعابير مختلف بيان شده است. حافظ مي‌گويد: «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان بر خيز» خواجوي كرماني نيز كه بر حافظ تاثير پررنگي نهاده است، اين مضمون را چنين بيان مي‌كند: 
«ز روي خوب تو گفتم كه پرده برفكنم/ ولي چو درنگرم پرده رخ تو منم»
جهت ايضاح كلام، خوب است اشاره كنيم يكي از مفاهيمي كه در عرفان سنّتي كاربرد وسيعي داشته است دوگانه «بي‌خودي» و «باخودي» است. عموم عارفان بر آن بوده‌اند كه وجود آنها وجودي عاريتي و گرفتار در ماديات و وجود حقيقي، وجود خداوند است. از نظر آنها هوشمند كسي است كه وجود حقير خود را در وجود برتر كه وجود خداوند است، محو كند. به بيانِ مولانا: 
«آن نفسي كه باخودي، خود تو شكار پشّه‌اي
وان نفسي كه بي‌خودي، پيل شكار آيدت»
سالك سنتي، «بي‌خودي» را بر صدر مي‌نشاند و از «باخودي» گريزان است. «بي‌خودي» متضمن از خود بي‌خود شدن سالك در برابر محبوب يا «فناء في‌الله» است. «أنا‌الله» حلاج، «ليس في جُبتي سِوي‌الله» بوسعيد، «سبحاني ما اعظم شأني» بايزيد، نمونه‌هايي از اين «بي‌خودي» يا «فناءفيالله» به حساب مي‌آيند. اگر بوسعيد طبق گفته محمد ابن منور هيچ‌گاه خود را با واژه «من» مورد خطاب قرار نداده است، بر همين موضوع دلالت مي‌كند. بيدل نيز ناظر به همين معناست كه مي‌گويد: 
«نمي‌دانم چه نيرنگ است يارب برق ديرستان الفت را/ كه من مي‌سوزم و بوي تو مي‌آيد ز داغ من»
با اين توضيحات به بيتي كه در ابتداي بحث آورديم برمي‌گرديم: 
«يافتن گم كردني مي‌خواهد، امّا چاره نيست/ كاش گم گردم، چه سازم؟ گم شدن گم كرده‌ام»
بيدل مي‌گويد لازمه يافتن وجود حقيقي، درباختن وجود عاريتي در وجود معشوق است؛ اما افسوس كه من اين امكان را كه وجود مجازي خود را در وجود حقيقي معشوق ببازم، از دست داده‌ام. نكته مهم‌تري كه بايد براي فهم اين سخن در نظر گرفت اين است كه اگر در جهان سنت سخن از «بي‌خودي» يا خود و اراده خود را در وجود و اراده‌اي برتر محو ساختن مي‌رفت، انسان‌هاي جهان مدرن از «عقل خود بنياد» سخن مي‌گويند. در جهان مدرن سوبژكتيويسم دكارتي يا اصالت سوژه (منِ انسان) محوريت مي‌يابد. انسان محور و مركز عالم است و جهان جز تصويري كه انسان از آن مي‌سازد حقيقتي ندارد. در چنين جهاني دعوت انسان‌هاي جهان سنت به از خود برآمدن و بي‌خودي پيشه كردن‌ افسانه‌اي بيش نيست. در فيلم هامون ساخته داريوش مهرجويي يكي از دغدغه‌هاي حميد هامون اين است كه آيا هنوز مي‌توان و بايسته است كه عالم «بي‌خودي» را تجربه كرد؟ او كه مجذوب شخصيت ابراهيم نبي است، در اين فكرست كه ابراهيم چگونه توانست با تاكيد بر اين اصل كه امر، امر خداست و من محو در فرمان او هستم، فرزندش را به قربانگاه ببرد؟ حميد هامون با انديشيدن به دوگانه «باخودي» و «بي‌خودي»، چون فيلسوف محبوبش، سورن كي‌يركگور، دچار ترس و لرزي مهيب شده است. اما او با آنكه مجذوب بي‌خودي به نظر مي‌رسد، برخلاف كي‌‌يركگور كه از نامزد و معشوقش گذشت و قرار ازدواج خود را با او براي چشيدن شمّه‌اي از بي‌خودي ابراهيم ناديده گرفت، جانب باخودي را مي‌گيرد. اين موضوع در بگومگوهاي هامون با همسر و معشوقش، مهشيد، كاملا نمايان است. او به مهشيد مي‌گويد: «تو مي‌خواي من اوني باشم كه تو واقعا خودت مي‌خواي من باشم؟ اگه اوني باشم كه تو مي‌خواي ديگه من، من نيست. يعني من خودم نيستم.» با اين همه چنان‌كه اشاره شد هامون در حرف، هواخواه بي‌خودي است. مهشيد به او مي‌گويد: «من ديگه اين شرّ و وراي تو رو گوش نمي‌كنم. در باب وصل و يگانگي و استحاله در ديگري و با معبود يكي شدن و اين مزخرفا، تو عملا نشون ميدي يه آدم ديگه‌اي هستي، صدوهشتاد درجه حرف و عملت فرق مي‌كنه.» هامون از اين منظر تجلي جدال خودي و بي‌خودي و سرگرداني انسان يا سالك مدرن در مواجهه با آنها است. پرسش‌هاي بنياديني نظير اين پرسش كه آيا وجود ما مجازي و وجود حقيقي وجودي ديگرست؟ اگر آري، آيا ما بايد بكوشيم غرق در آن وجود حقيقي بشويم و از بند خود به سوي او بگريزيم؟ پاسخ انسان‌هايي كه با اصول مدرنيته و پست‌مدرنيته همدلانه زندگي مي‌كنند به اين پرسش منفي است. سروش دباغ در پروژه فكري عرفان مدرن خود جانب «باخودي» را مي‌گيرد و «بي‌خودي» را در معناي روانشناختي كلمه كه عبارت است از رها شدن فرد از خود كاذب مي‌پذيرد و قدر مي‌دارد و نسبت به مفهوم عرفاني ياد شده آن منتقدانه سخن مي‌گويد. (3) در مقابل كساني چون بيژن عبدالكريمي جهان مدرن را اسير نهيليسم مي‌دانند و انسان‌هاي عصر جديد را انسان‌نماهايي زامبي‌شكل مي‌بينند. از نظر ايشان در جهان مدرن ذات انسان به خطر افتاده است. (4) از اين منظر بشر امروز براي رها شدن از بن‌بست نهيليسم كنوني، از تفكر كردن درباره آنها گزيري ندارد. چنان‌كه هايدگر انسان مدرن را به روي گرداندن از «موجودانديشي» و پيشه گرفتن «وجودانديشي» مي‌خواند. اگر بخواهيم از چنين دريچه‌اي به دوگانه «باخودي» و «بي‌خودي» بنگريم، بايد از «بي‌خودي» گذشتگان با احترام ياد كنيم و بدانيم كه در جهان هستي، وجودي برتر و حكمتي متعالي حضور دارد و رسالت آدمي محو ساختن خويش در اراده اين حكمت و وجود برتر است.

پاورقي
1-‌ در نسخه تصحيح دكتر طباطبايي از غزليات بيدل، پس از فعل «نيست» علامت سوال آمده است. به نظر اشتباهي تايپي رخ داده است. يا بايد به جاي واژه «نيست»، «چيست» بوده باشد يا اينكه علامت سوال حدف شود. نگارنده مصرع اول را حذف كردن علامت سوال از اين نسخه نقل كرده است.
2-‌ كاووس حسن‌لي در مقدمه كتاب «بيدل و انشاي تحير» (نشر معين)، صراحتا بيان مي‌كند: «براي فهم زبان شعري بيدل، هيچ اثري گره‌گشاتر از خود شعر او نيست.» محمدكاظم كاظمي نيز بر همين مبنا به معنايابي رباعيات و غزليات بيدل پرداخته است. 
3-‌ براي اطلاع بيشتر از تقرير سروش دباغ از دوگانه «باخودي و بي‌خودي» بنگريد به: 
مهرداد مهرجو، چكيده‌اي از عرفان مدرن سروش دباغ و چند انتقاد به آن، منتشر شده در سايت‌ دين‌آنلاين
4-‌ بنگريد به: بيژن عبدالكريمي، آغاز موج چهارم نهيليسم، مصاحبه با خبرگزاري ايلنا، مندرج در سايت ايلنا

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون