• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5314 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۹ مهر

ترك‌هاي روي ديوار همسايه

مهرداد حجتي

با يك پاي قطع شده، در حالي كه پنجه پايش از يك تكه پوست آويزان بود، دم در خانه دوستش ظاهر شده بود تا از او كمك بخواهد. دو خمپاره پشت سر هم در حياط مسجد جوادالائمه پادادشهر اهواز فرود آمده بود و گروهي از دختران امدادگر مستقر در مسجد را به خاك ‌و خون كشيده بود. گروهي تكه‌تكه شده بودند و‌ گروهي مجروح. وضعيت برخي مجروحان بسيار وخيم بود. او اما، توانسته بود با يك پا خود را چند ده متر آن‌سوتر به در خانه همكلاسي‌اش برساند. خواهر بزرگ‌ترش ميان مجروحان افتاده بود. او از ناحيه شكم و زيرشكم جراحتي عميق برداشته بود. دوست همكلاسي‌اش در را باز كرد. در نگاه اول متوجه پنجه قطع شده پاي او نشد. بعد كه فهميد سرآسيمه خود را رساند. اهواز، پس از انفجار مهيب زاغه مهمات، لشكر ۹۲ زرهي، خلوت شده بود. شهر تقريبا خالي از سكنه بود. ارتش عراق تا ۱۲ كيلومتري اهواز آمده بود. گفته مي‌شد، ارتش عراق هنگام پيشروي با هيچ مقاومتي روبه‌رو نشده بود. 
آنها تمام شهرها و آبادي‌هاي بين راه را تصرف كرده بودند و حالا روبه‌روي كارخانه نورد اوله اهواز، اردو زده بودند. از همان‌جا بود كه اهواز را مدام زير آتش گرفته بود. جاده اهواز به خرمشهر در دست عراقي‌ها بود. گفته مي‌شد آنها قصد عبور از عرض كارون را دارند و اين مي‌توانست خبر بدي براي خوزستاني‌ها باشد. ارتش پس از تصفيه گسترده در نخستين روزهاي انقلاب، ضعيف شده بود. بسياري از امراي ارتش با احكام دادگاه‌هاي انقلاب، حذف شده بودند. بدنه ارتش نياز به توجه داشت، اما جنگ مانع شكل‌گيري مجدد آن شده بود. سپاه پاسداران هم، هنوز چندان شكل نگرفته بود. از بدو تاسيس تا به آن روز، چند فرمانده عوض كرده بود. اما از بختياري خوزستاني‌ها بود كه چند تن از فرماندهان سپاه، خوزستاني بودند. محسن رضايي، علي شمخاني و محمد جهان‌آرا. آن روز اما، وضعيت اهواز شكننده بود. چپ و راست، از هر سو گلوله توپ و خمپاره بر سر مردم مي‌ريخت.
دختر همكلاسي هنگام دويدن به سوي مسجد، دوستش را كه حالا با پنجه پاي قطع شده عقب مانده بود را صدا زد: «فرزانه، تو همان‌جا بمان. برايت كمك مي‌فرستم.» و بعد فرزانه از حال رفته بود. چشم كه باز كرده بود، روي تخت بيمارستان جندي شاپور بود. پايش را از بالاي قوزك، قطع كرده بودند. گريسته بود. تازه ۱۷ سالش شده بود. دبيرستان را تمام نكرده بود. جنگ همه مدارس را بسته بود. مثل خيلي جاهاي ديگر. وضعيت بهم ريخته بود. رو به همكلاسي‌اش، پروين گفته بود: «فريبا كجاست؟» خواهرش را مي‌گفت. پروين هم گفته بود: «اتاق عمل» اندام زنانه فريبا به‌ شدت آسيب ديده بود. جراحت زياد همراه با خونريزي، عمل او را طولاني كرده بود. آن روزها وضعيت بيمارستان‌ها خوب نبود. بسياري از پزشكان، شهر را ترك كرده بودند. جراحي‌ها، چندان دقيق نبود. ساده‌ترين تصميم، قطع دست يا پاي جراحت ديده بود. همان اتفاقي كه براي فرزانه افتاده بود. آن دو خواهر در اهواز نماندند. به آنها توصيه شده بود تا معالجه را در تهران دنبال كنند. دنبال كردند. پاي فرزانه از زير زانو قطع شد و فريبا هم با چند جراحي ديگر، زندگي تازه از سر گرفت.
همه خانواده شش نفره آنها به دو اتاق كوچك در هتل سينا در مجاورت بنياد شهيد، در خيابان تخت‌جمشيد منتقل شده بود. سه خواهر و يك برادر، با پدري كه پيش‌تر فرماندار بهبهان بود و حالا اما، بيكار شده بود. مادر هم با آغاز جنگ، تدريس در دبيرستان را رها كرده بود. همان دبيرستاني كه دخترانش در آنجا درس مي‌خواندند. خانواده پروين سفارش آنها را به من كرده بود. به ديدارشان رفتم. در آنجا بود كه متوجه وضعيت بسيار اسفبار زندگي جنگ‌زدگان، در محيط‌هاي محقرانه شدم. استفاده از برخي امكانات عمومي در محيط‌هاي بسته، وضعيت زندگي را براي همه خانواده‌ها دشوار مي‌كرد. خصوصا اين خانواده كه دو دختر مجروح هم داشت. غروب بود كه وارد راهرو هتل شدم. خانواده‌اي عزادار بود. آن شب براي من تعريف كردند كه دختر جوان يكي از همسايه‌ها، خودكشي كرده است. حراست بنياد شهيد او را با يكي از پسران جوان همان هتل در حال 
حرف زدن ديده بود.
هر دو را بازداشت كرده بود ‌و والدين‌شان را خواسته بود. پدر دختر هم از كوره در رفته بود و دختر را زير مشت و لگد گرفته بود. دقايقي بعد دختر خودكشي كرده بود. خانواده فريبا و فرزانه خانزاده، داستان‌هاي ديگري هم گفتند. از خودكشي‌هاي ديگر. به همين خاطر نام آن هتل، بد در رفته بود. هتلي كه فضاي غمباري داشت. مدت‌ها، يكي از وظايفم، سر زدن به خانه آنها شده بود. تا اينكه بالاخره تصميم گرفتند خانه‌اي در خيابان نواب اجاره كنند. اين وضعيت آنها را بهتر مي‌كرد. خصوصا از آن محيط غمبار كه به آنها آسيب مي‌زد قرار شد عقب‌ماندگي درسي‌شان را با تدريس خصوصي جبران كنم. حالا فرزانه پاي مصنوعي گذاشته بود و روحيه‌اش هم كاملا خوب شده بود. فريبا اما هنوز افسرده بود. با همه اين احوال در درس، هر دو عالي بودند. هر دو در امتحانات متفرقه قبول شدند و چندي بعد هم كنكور را پشت‌سر گذاشتند. فريبا در دانشكده پزشكي دانشگاه تهران و فرزانه در دانشكده دندانپزشكي دانشگاه تهران پذيرفته شدند. حالا از آن تاريخ سال‌ها مي‌گذرد. در طول همه اين سال‌ها، آن دو خواهر به دختران جوان بسياري كمك كردند. آنها گويا در همان هتل غمبار، با خود عهد كرده بودند بعدها، دست دختران آسيب ديده را بگيرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون