گزارش «اعتماد» از عوامل تاثيرگذار در گسترش آسيبهاي اجتماعي
دختران فراري از كره مريخ نيامدند
يك جامعهشناس: انسانها محصول و نتيجه محيطشان هستند
بهاره شبانكارئيان
آسيبهاي اجتماعي به عنوان يك تهديد جدي سلامت روحي و رواني افراد جامعه به ويژه كودكان و نوجوانان و جوانان را با خطر مواجه ساخته است. مسائلي از قبيل اعتياد، فرار از خانه، خشونت، انزواي اجتماعي، ناهنجاريهاي رفتاري و نااميدي را ازجمله نتايج آسيبها و مشكلات اجتماعي عصر حاضر ميتوان به حساب آورد. با بررسي آسيبشناسي خانواده در دنيا آشكار ميشود كه در دوران شكوفايي دانش، تكنولوژي و صنعت، استحكام و كانون گرم خانواده كمتر مورد توجه قرار گرفته و ضربات شكنندهاي را به جامعه بشري وارد كرده و رعايت نكردن اصول و مباني صحيح زندگي، باعث فساد و جنايت در جامعه شده است. پس از خانواده، فرد تحتتاثير محيط و اجتماع قرار ميگيرد و نيروهايي كه فرد را ميتواند در جامعه تحت تاثير قرار دهد نسبت به خانواده برتري دارد. «اعتماد» در گفتوگو با يك جامعهشناس و روانشناس به عواملي كه در آسيبهاي اجتماعي اثرگذار هستند، ميپردازد.
آسيبهاي اجتماعي
طبيعي، نژادي، فطري و ارثي نيستند
«امانالله قراييمقدم»، جامعهشناس درخصوص نقش خانواده در گسترش آسيبهاي اجتماعي به «اعتماد» ميگويد: «اين بحث ما را وارد يك تئوري بزرگ ميكند. آسيبهاي اجتماعي فقط بخشي از آن به خانواده برميگردد. به عنوان مثال اگر در يك خانواده پدر و مادر معتاد هستند يا خانواده نابسامان است و در آن طلاق صورت گرفته يا فرزندان با بدسرپرستي يا بيسرپرستي مواجه هستند در آينده با آسيبهاي اجتماعي روبهرو ميشوند. مورد ديگر اينكه ممكن است وضع اقتصاد يك خانوادهاي مناسب نباشد و فرد مجبور شود به كارهاي خلاف روي بياورد. بحث مهمي كه درخصوص آسيبهاي اجتماعي وجود دارد، بحث محيط است. يعني دوستان، همسالان و محلي كه شخص در آن زندگي ميكند، تاثير فراواني روي افراد ميگذارد. بين افراد و محلي كه زندگي ميكنند، رابطه متقابلي وجود دارد كه به آن برونشناسي محيط يا اكولوژي ميگويند. اين محيط از نظر اقتصادي، فرهنگي و خانوادگي روي افراد تاثيرگذار خواهد بود. اگر فردي از نظر اقتصادي و فرهنگي در سطح بالايي باشد هرگز در محلات پايين زندگي نخواهد كرد. در اصل خود همان منطقه افراد را پس ميزند. يعني اگر افراد ورشكست شوند، فقير شوند يا به لحاظ اقتصادي كم بياورند خود آن منطقه افراد را به منطقه پايينتري هل ميدهد. مثلا بچهاي كه در خيابان شوش، راهآهن، جمشيد يا خيابان هرندي زندگي ميكند راه گرايش به اعتياد برايش باز است و به راحتي از محيط تاثير ميپذيرد. براساس يكسري از تئوريها انسان همواره در هر لحظه يا هر ثانيه در يك ميدان نيرو قرار ميگيرد. جايي كه افراد در آن حاضر ميشوند، يك ميدان نيرو يا يك ميدان زندگي است و يك نيروهايي اشخاص را تحريك ميكنند كه مثلا برقصند يا آواز بخوانند ولي از طرف ديگر از سوي افراد نيروهاي بازدارنده هم وجود دارد كه اگر فرد دختر باشد، هشدار ميدهد خجالت بكش اينجا در اين محيط جاي خنده، شوخي يا رقص نيست و... در نتيجه هر انساني در هر لحظه كه ما به آن فضاي حياتي يا موقعيت آني نيز ميگوييم، ميتواند تحت تاثير محيطش قرار بگيرد. مثلا فرد در دفتر كارش نشسته و يكباره از جايش بلند ميشود و به سمت سالن ميرود. آنجا آن فرد ممكن است حس و حالش فرق كند، چون فضاي حياتياش نيز تغيير پيدا كرده است. همان فرد داخل خيابان ميرود باز مجدد فضاي حياتي يا موقعيت آني او تغيير ميكند...»
او در ادامه ميگويد: «در يك كلام آسيبهاي اجتماعي ازجمله اعتياد، طلاق، خودفروشي و... طبيعي، نژادي، فطري و ارثي نيستند، بلكه اجتماعي هستند و خصوصيات افراد را شرايط اجتماعي تغيير ميدهد. اگر فردي در جايگاه اجتماعي يا موقعيت مناسبي قرار دارد يكي از دلايل مهم آن اين است كه پدر و مادر خوبي داشته. اگر شرايط محيط زندگي فرد بد باشد، طبيعتا او نيز انسان خوبي تربيت نخواهد شد. مگر دختران فراري چه كساني هستند؟ از كره مريخ كه نيامدند! پس انسانها محصول و نتيجه محيطشان هستند. در واقع انسان مفعول است و در هر لحظه ارادهاش را جامعه ميگيرد. ممكن است يك دخترخانمي بهطور ناگهاني در موقعيتي قرار بگيرد و مجبور به تنفروشي شود كه تا آن لحظه اين تجربه را نداشته است. پس خانواده تنها يك عامل براي ايجاد آسيبهاي اجتماعي است. عوامل ديگر نيز شامل اعتقادات ديني، محل زندگي، دوستان و... ميشود. مهمترين عامل اما محيط است، خانواده هم تحت تاثير همان محيط قرار ميگيرد. خانواده يك سلول اجتماعي است. مثلا يكي از عواملي كه در روي آوردن نوجوانان به سيگار نقش اساسي دارد، دوستان آنها هستند. همين ميتواند زمينه ورود به اعتياد را فراهم سازد. ما به اين موارد نيروهاي برانگيزنده نيز ميگوييم. يعني نوجوانان را تحريك ميكنند كه به سمت كار خلاف گرايش پيدا كنند. در حال حاضر در جامعه ما نيروهاي برانگيزنده بر پليس، زندان، راهنمايي و رانندگي و... برتري دارند. در نتيجه آسيبها كم نميشوند ولي اينكه افراد يا مسوولان فرض كنند انسان خلافكار از شكم مادرش خلافكار يا تنفروش به دنيا ميآيد، يك طرز فكر اشتباه است. اين افراد براي اينكه از مسووليت خود كم كنند، ميگويند خود فرد خواسته كه خلافكار يا بزهكار باشد. مسوول اين اتفاقات زمينههاي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جامعه است. مسوولان دنبال درمان آسيبهاي اجتماعي هستند درحالي كه بايد عوامل موثر در آنها را بررسي كنند. مثلا فقر؛ وقتي فقر در يك خانواده موج ميزند، دختر آن خانواده براي نيازهايش مجبور ميشود به تنفروشي روي بياورد يا گاهي اوقات خود خانواده دخترشان را براي تنفروشي دراختيار مردان قرار ميدهند. چند سال پيش روي دختران فراري در مهرشهر كرج بررسيهايي را انجام داديم و مشخص شد كه خانوادههايشان از روي فقر دخترهايشان را به تنفروشي وادار كرده بودند. اينها همه نتيجه آسيبهاي اجتماعي در جامعه است. به قول سعدي پسر نوح با بدان بنشست/ خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب كهف روزي چند/ پي نيكان گرفت و مردم شد»
جامعه همانند پيكر انسان است
قراييمقدم درباره آسيبهاي اجتماعي توضيح ميدهد: «موضوعات مربوط به جامعه و آسيبهاي اجتماعي مطلق هم نيستند كه بگوييم اگر فردي در شرايط نامناسب قرار ميگيرد حتما دچار آسيب اجتماعي خواهد شد. در هر فرد اعتقادات و افكاري نهادينه است كه باعث ميشود در شرايط نامساعد نيز وارد اعتياد يا تنفروشي و... نشود. عوامل اجتماعي هر كدام به تنهايي نميتواند روي فرد تاثير بگذارد. همانطور كه گفتم اعتياد، طلاق، تنفروشي و... صرفا به خانواده برنميگردد و يك پديده اجتماعي است. به عنوان مثال جامعه را به پيكر انسان تشبيه ميكنيم؛ اگر قلب يك نفر مورد آسيب قرار بگيرد ناخودآگاه به ديگر نقاط بدن او نيز آسيب وارد ميكند، بنابراين جامعه همانند پيكر انسان است و آسيبها روي تمام افراد جامعه به گونههاي مختلف تاثير خواهد گذاشت. اصولا هر پديده اجتماعي تك علي نيست و يك علت ندارد، بلكه چندين علت دارد. هنگامي كه اين علتها با هم جمع ميشوند پديده و آسيب اجتماعي شكل ميگيرد. البته با روند و پيشرفت جامعه موضوعات و مشكلات هم مختلف جلوه ميكنند. مثلا نسل جديد جامعه ما تمام سنتها را پشت سر گذاشته و به آنها پشت پا زده است. بنابراين ديگر به موضوعات و مسائل گذشته توجهي نميكند. يكي از عواملي كه در حال حاضر باعث تجمعات و اعتراضات جوانان شده همين مساله امروزي بودن آنان است. پدر يا مادر به فرزندانشان ميگويند تو مثل ما نباش، امروزي باش، خوب فكر كن و... همين ميشود كه جوانان دلشان ميخواهد، حرفشان را فرياد بزنند.»
نوجوانان در ابتدا با مفهوم ضدقهرمان
آشنا ميشوند و بعد با مفهوم قهرمان
«سهيل رضايي»، روانشناس نيز درباره همين موضوع به «اعتماد» ميگويد: «نقش خانواده در آسيبهاي اجتماعي هم ميتواند گسترده باشد و هم ميتواند از يك مقطعي به بعد كوتاه باشد. گسترده بدين معنا كه وقتي فرزند انسان به دنيا ميآيد درك مستقلي از هويت و توانايي خودش نسبت به جهان ندارد. به نوعي به چشمان خانواده نگاه ميكند و براساس آنچه خانوادهاش به جهان نگاه ميكند، زاويه ديدش را تنظيم ميكند. بعضي از نگاهها ممكن است اينگونه باشد كه انسان را كوچك نشان دهد؛ جهان را بزرگ و برعكس. بعضي از آدمها هستند كه هم جهان را تخريب ميكنند و هم خودشان را، اين موضوع احساس ناتواني را نشان ميدهد. بعضيها هم جهان را ناامن ميكنند و انسان را ناتوان، اين موضوع احساس اضطراب را نشان ميدهد. پس هر كدام از اين زوايا ميتوانند احساسات ناكارآمدي را به فرد منتقل كنند. سه تا چهار سالگي سني است كه زبان شكل ميگيرد و كودك در اين سن طرز تفكري هم ندارد، بنابراين به راحتي تحت تاثير محيط اطرافش قرار ميگيرد و همان رفتارها را انجام ميدهد. درنتيجه وقتي كنشهاي جهان با كنشهاي فرد ناهماهنگ باشد يكسري اتفاقات را در آينده براي او رقم ميزند. به يك مثال اشاره ميكنم فرزندي در يك خانواده متولد ميشود كه آن خانواده مفهوم زرنگي را دور زدن قانون ميداند. خب آن بچه وقتي بزرگ ميشود همين روش را پيش ميگيرد. يك زمان مفهوم زرنگي براي يك فرد ربودن اموال ديگران است. يك زمان مفهوم زرنگي براي فرد اين است كه بتواند از تواناييهاي خود استفاده كند. هر كدام از اينها ميتواند در افراد اثرگذار باشد. ببينيد افراد تا كودكي تحت تاثير خانوادههايشان قرار ميگيرند بعد از آن كودك وارد جامعه ميشود و ارزشهاي اجتماعي به واسطه حلقه دوستان عامل بنيادي او در روند زندگياش ميشود. در مجموع نوجوانان كلا در ابتدا با مفهوم ضدقهرمان آشنا ميشوند و بعد با مفهوم قهرمان. تمايل به ضدقهرمان هم براي اين است كه نوجوانان ميخواهند آنچه نيست را خلق كنند. بيشتر تمايل دارند نظم اتاقشان را حفظ نكنند و كلا نظم را بر هم بزنند كه مثلا نظم پدر و مادرشان را رد كرده باشند. تمايل دارند با قاعدههاي اجتماعي مبارزه كنند، با افكار پدر و مادر خود مبارزه كنند. در ادامه بايد اينطور بگويم كه نظام آموزشي خطرناكترين مكان براي نوجوانان است به خاطر اينكه نوجوانان تماما تحت تاثير غريزه و رشد قرار دارند، اما نظام آموزشي ميخواهد آنان را داخل يك چارچوب نامربوط قرار دهد، بنابراين نوجوانان شروع به بياعتنايي به يكسري از قوانين ميكنند.»