• 1404 پنج‌شنبه 12 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3286 -
  • 1394 دوشنبه 15 تير

درباره فيلم «دنياي ژوراسيك»

دنياي ژوراسيك بلاك‌باسترِ زمان خويش است

نويسنده: كريس نشوتي/ مترجم: كيان فرهاد/ زماني كه استيون اسپيلبرگ براي نخستين‌بار در سال ١٩٩٣، پارك ژوراسيك را براي تماشاگران به نمايش درآورد، آنقدر فيلم پاپ‌كورني درست مهندسي‌شده‌اي بود كه ناخواسته شخصِ خودش را به حاشيه راند. چطور ممكن بود كه از وي انتظارِ دنباله‌اي بزرگ‌تر و بهتر از قسمتِ اصلي را داشت؟ با فيلم دنياي گمشده در سال ١٩٩٧، راه‌حل او در اين بود كه به ما نه يك دايناسور تي.ركس بلكه دوتا ارايه بدهد. [تي.ركس‌هايي] بزرگ‌تر؟ بله. و بهتر؟ نه‌چندان. احتمالا اسپيلبرگ براي آنكه دوبار از يك سوراخ گزيده نشود، در سال ٢٠٠١ زمام امور را براي ژوراسيك پارك ٣ به دست جو جانستون سپرد؛ دنباله‌اي كه نمي‌شود فهميد كه چرا اصلا بايد ساخته مي‌شد به غير از اينكه ‌خواسته است سام نيل را با آن لباس نظامي در يك قفس غول‌آسا، پر از ترانادون‌هاي جيغ‌جيغو بيندازد و براي باقي فيلم دست به دعا شود. بارديگر، نااميدي از فيلم آشكار بود. اكنون ١٤ سال از آخرين فيلم [اين مجموعه] گذشته است - زمان زيادي براي ما تا آن دو دنباله بي‌فروغ را از ذهن پاك كنيم و براي اسپيلبرگ و ذهنش تا اصول منطقي تازه‌اي را براي بازديد از آن بهشت استوايي به جنون درافتاده پيدا كند. با اينكه دنياي ژوراسيك در كنارِ نمايش حيرت‌انگيز نسخه اصلي رنگ مي‌بازد، ولي به راحتي [مي‌توان گفت كه] اين مهيج‌ترين دنباله‌ بر آن است.

از زماني كه شخصيت جان هموند - با بازي ريچارد اتنبارو - در تلاشي دون كيشوت‌وار براي رودست زدن به مادر طبيعت از هيچ خرجي فروگذاري نكرد، بيش از دو دهه گذشته است. اكنون پارك او تفرجگاهي قابل استفاده و دوستانه- خانوادگي است كه بچه‌ها در حالي كه والدين‌شان در صف قهوه استارباكس نزديك آنجا ايستاده‌اند، ‌بر پشت تريسراتوپس‌هاي سربه‌زير سواري مي‌كنند. روياي هموند به واقعيت بدل شده است. فقط مشكل اين است كه حوصله بازديدكننده‌ها با آن كيف‌هاي كمري‌‌شان‌ ديگر از آنجا سررفته است. براي برانگيختن توجه، اپراتورهاي دنياي ژوراسيك به آزمايشگاه بازمي‌گردند تا به لحاظ ژنتيكي جاذبه‌اي تازه‌تر و ترسناك‌تر طراحي كنند. يك ايندومينوس ركس - يك تي.ركس استاندارد كه با 11 عصاره گياهي و ادويه محرمانه تقويت‌شده تا مرگبارترين ماشين كشتارِ تاريخ را بيافريند.

درست در همان حال كه قرار است ابر-جانور جديد زندگي آغاز كند، دو برادر (تاي سيمپكينز و نيك رابينسون) به آنجا مي‌آيند تا اوقات مفيدي را با عمه خود (برايس دالاس هاوارد)، مدير جدي اين عمليات، سپري كنند. بلافاصله با ديدن آن موهاي محكم بسته‌شده، آن پاشنه‌هاي بلند و آن موبايل هميشه‌حاضر، مي‌دانيم كه هر آشوبي هم كه رخ بدهد، از او فردي بهتر و منضبط‌تر مي‌سازد (اوف) . نقطه مقابل بازي او با آن حالت ضديت با جذابيت، بزي كريس پِرت در نقش نگهبان است، كه با آن پيراهن مردانه سياحتي، زبانِ طعنه‌آميز و شفقتِ عاشق حيوانات اين پيام را مخابره مي‌كند كه او توامان ناجي و وجدان [بيدار] فيلم است (اوفِ مضاعف).

احتمالا حدس زده‌ايد كه دنياي ژوراسيك علاقه چنداني به دادن بعد سوم - يا حتي دوم - به شخصيت‌هايش ندارد (وينسنت دُنفريو مانند كاريكاتوري از آدم بدهاي نظامي فيلم گانگ هو آغاز مي‌كند و به كار خود خاتمه مي‌دهد، نقشي كه حتي ر. لي اِرمي هم مي‌توانست آن را ايفا كند). با اين حال، به نظر نمي‌آيد كه كارگردان فيلم، كالين تروارو (كه با سرعت بعد از فيلم معمولي‌اش «امنيت تضمين نشده» به جرگه فيلم‌هاي عظيم پيوسته) خودش را براي هيچ كدام از اينها اذيت كرده باشد. تروارو همچون درونمايه خودِ فيلم كه دانشمندان ديوانه پارك سعي دارند فاكتور وحشت جاذبه‌هاي آنجا را افزايش دهند، دقيقا مي‌داند چگونه مخاطبان را به سالن‌هاي سينما بكشاند: با پرتاب‌كردن دايناسورهاي CGI ديوانه روي پرده تا آنجايي كه در زمان ١٢٤ دقيقه‌اي فيلم ممكن است. اين يك بازي سرگرم‌كننده محض است، ولي كار مي‌كند. معمولا نسبت به اين‌جور كلبي‌مسلكي سرگرمي‌كننده دم‌دستي اعتراض مي‌كنم. ولي اين همان چيزي است كه دنياي ژوراسيك را بدل به چنين سرگرمي تابستاني نفسگيري مي‌كند. شرح و پرداخت گفت‌وگوهاي شخصيت‌هاي فيلم در حداقل‌ ممكن نگه داشته مي‌شود، در همان حين كه ما با بي‌خيالي جانورهاي در پي شكار، هيولاهاي دريايي ماقبل تاريخي كه از لانه‌هاي آبي خود بيرون مي‌آيند تا هيولاي عظيم سفيد را تغذيه كنند، نظاره‌گر مي‌شويم و دوست قديمي‌مان تي. ركس را كه به همراه‌ اي. ركس جديد و پيشرفته با قدرت حمله مي‌كند تماشا مي‌كنيم.

همه اينها اندكي كنايه‌آميز است وقتي درنظر مي‌آوريم كه 40 سال پيش، همين اسپيلبرگ بود كه دست‌تنها فيلم‌هاي قديمي هيولايي را در آرواره‌ها احياكرد، با كمترين ميزان نشان‌دادن كوسه قاتلش تا آنجا كه برايش ممكن بود. آن زمان، اسپيلبرگ حق انتخاب چنداني نداشت چراكه آن موجود مكانيكي بزرگ سفيدش آنقدر بدقواره بود كه وي را وامي‌داشت تا پنهانش كند (آنهايي كه واژه بهتري سراغ نداشتند اين تمهيد را «هيچكاكي» خواندند). اين روزها، ديگر حوصله‌اي براي آن نوع موش‌وگربه بازي‌هاي ماخوذ به حيا نداريم. مي‌خواهيم دايناسورهاي‌مان را ببينيم كه بارها و بارها، سريع و خشن با خشونت مي‌رمند. بدين معنا، دنياي ژوراسيك بلاك‌باسترِ زمان خويش است. عميق نيست. درس‌هاي تازه‌اي براي آموختن در خود ندارد و بازيگران ساخته‌شده از گوشت‌وخونش اساسا سياهي لشكر‌هايي پرزرق و برق‌اند. ولي وقتي كار به مهياكردن ملغمه هرج‌ومرج دايناسورهاي خونخوار مي‌رسد، دقيقا به زيبايي به آنچه قصد انجامش را دارد، نايل مي‌شود.

منبع: Entertainment Weekly

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون