رفتن؛ به سادگي نوشيدن يك فنجان قهوه
مهرداد احمديشيخاني
اين بار نوبت رفيقانه به مسعود سپهر رسيد كه به فرموده خيام، بايد باده خوشگوار را به يادش بر زمين بريزيم. زماني كه نوشتن در اين ستون را آغاز كردم، مسعود زنده بود و اميد داشتم كه وقتي رفيقانه او منتشر شد، به نزدش بروم و خودم برايش بخوانم، ولي نشد. رفتن سپهر بسيار عجيب بود. عادتش بود كه فنجان قهوهاش را به دست بگيرد و سيگاري روشن كند و براي اينكه دود سيگار، اهل خانه را آزار ندهد، به راهپله آپارتمان برود و پس از نوشيدن قهوه، كه نوشيدني مورد علاقهاش بود و انواع مختلف آن را خوب ميشناخت و پايان دود كردن سيگار، به آپارتمان برگردد. پنجشنبه شب سه هفته پيش نيز طبق روال، همين كار را كرد. فنجان قهوهاش را كه به دليل بيماري ديابت، تلخ مينوشيد، به دست گرفت و براي روشن كردن سيگار به راهپله رفت. لحظهاي نگذشت كه خانواده صداي افتادن چيزي را از بيرون آپارتمان شنيدند. به عجله به راهپله آمدند و مسعود را سرنگون بر زمين يافتند. به سرعت به بيمارستان شهداي تجريش رساندندش و به فوريت جراحان مغز و اعصاب جراحياش كردند و در وضعيت كما به بخش مراقبتهاي ويژه منتقلش كردند. اما او به هوش نيامد و 17 روز بعد، در همان وضعيت كما، جهان را بدرود گفت.
اما مسعود سپهر كه بود؟ سپهر يكي از تاثيرگذارترين طراحان گرافيك، از زمان آغاز اين رشته به عنوان يك شغل در ايران تا امروز بوده. كسي كه گزاف نيست اگر بگويم، بدون آنكه نامش بر سر زبانها باشد، تقريبا همه، چه شاغلان اين حرفه و چه حتي مردم عادي كوچه و بازار از ثمره كارش بهره بردهاند و پس از اين هم بهره خواهند برد. او كاربرديترين فونت در بين خطوط طراحي شده براي نوشتار فارسي را طراحي كرده، فونتي كه خواناترين قلم در بين فونتهاي فارسي است و مورد مصرفش را قطعا هر كس كه سواد خواندن و نوشتن دارد، در خيلي جاها ديده است. براي نمونه در بسياري از تابلوهاي شهري. بيگمان اگر نمونهاي از اين فونت را ببينيد، به ياد خواهيد آورد كه آن را بارها ديدهايد و بيمشكل دشواري و به راحتي، متن را خواندهايد و اين يعني اثرگذاري. نه فقط تاثير بر طراحان گرافيك كشور، بلكه بر هر كس كه سواد خواندن و نوشتن دارد. شايد متوجه نباشيم كه خوانا بودن يك نوشته، چقدر در زندگي روزانه همه ما نقش دارد و سپهر اين كار را براي همه ما انجام داده. هيچ خطي، ميگويم مطلقا هيچ خطي در زبان فارسي و بين حروف تايپي ما، داراي ويژگيهاي منحصربهفرد اين فونت نيست. مسعود يكي از علميترين و شاخصترين رفقايي بود كه داشتم و به صراحت ميگويم در حرفه گرافيك، نظر او فصلالخطاب بود. هيچ وقت نديدم كه در اين شغل و در موضوع گرافيك، نظري بدهد و بحث فيصله پيدا نكند، طوري كه انگار براي ما شاغلين اين حرفه، سپهر نقش داناي كل را برعهده داشت. اين را به اغراق نميگويم. من مطلقا حتي يكبار نديدم كه در امر گرافيك، مرحوم سپهر سخني بگويد و كسي نپذيرد و اين قطعا به دانش ژرف و تسلط بينظيرش بر اصول بنياني گرافيك تكيه داشت. بگذاريد خاطرهاي بگويم از آنچه سبب اولين ديدارم با مسعود شد. زماني كه به لطف و اعتماد استادم، ابراهيم حقيقي و براي راهاندازي انجمن گرافيك به ديدار مرحوم استاد مميز رفتم (و رفيقانه اين هر دو استادم را خواهم نوشت)، بعد از چند جلسه گفتوگو با مرحوم مميز كه پيش از انقلاب، تجربه راهاندازي سنديكاي گرافيستهاي تهران را داشت كه به نتيجه نرسيد، استاد به من چنين گفت كه «حاصل كار ما يك شكست بود و ما جمعي شكست خوردهايم. ما نميدانيم تشكيلات يعني چه و چگونه بايد آن را به نتيجه رساند. اگر ميخواهي براي اين حرفه تشكيلاتي راه بيندازي، بايد نزد مسعود سپهر بروي. او ميداند چه بايد كرد.» و حقيقتا هم، چنين بود. بارها اين گفته استاد مميز را برايش نقل كردم و هر بار متواضعانه شنيد و در تواضعش همين بس كه وقتي كتاب صفحهآرايي را نوشتم، براي نوشتن مقدمهاي بر آن و با توجه به جايگاهي كه در حرفه ما داشت، لحظهاي درنگ نكرد و در آن مقدمه بزرگوارانه نوشت كه هر كس ميخواهد صفحهآرايي را ياد بگيرد يا صفحهآرايي درس بدهد از اين كتاب استفاده كند و با اين گفته، مرا براي هميشه مديون خود كرد.
و آخر اينكه، پسرش «محمدابراهيم» برايم گفت: «پدرم خواب بود، بيدارش كردم. نمازش را خواند. فنجان قهوه تلخش را به دستش دادم. سيگارش را برداشت و از آپارتمان بيرون رفت؛و رفت.» چقدر رفتن ساده است و ما چقدر سخت ميگيريم. ساده است؛ به اندازه نوشيدن يك فنجان قهوه و يك زدن به يك نخ سيگار و بعد دود ميشويم و ميرويم.