درباره يك نزاع جمعي: بزن يا حرف بزن
جواد ماهر
دانشآموزان دو كلاس اول كه كلاسهايشان كنار هم است با هم درگير شدهاند. يك نزاع جمعي. من از طبقه بالا پايين ميآيم و سر صحنه ميرسم. به شش نفري كه سردمدار و در حال نزاعند، ميگويم بروند جلوي دفتر. سه نفر از اين كلاس، سه نفر از آن كلاس. هر شش نفر ميخواهند با هم حرف بزنند. دعوت به سكوت ميكنم و از آنها ميخواهم يك نفر يك نفر حرف بزنند. قضيه از سرك كشيدن يك نفر به كلاس آغاز شده. قضيه ريشههايي در گذشته و در اختلافهاي شخصي دارد. با هر شش نفر گفتوگو ميكنم. معاون آموزشي و معلمها و چند نفر از والدين سر صحنه ميرسند. كار را جدي ميگيرم و اجازه نميدهم كسي دخالت كند. از معلمهاي كلاس اول ميخواهم منتظر باشند تا دانشآموزان را بفرستم. قضيه مهم است. بسياري از تلفات و بحرانها به ويژه در شهرستانها كه مردم با هم فاميل و آشنا و اهل قوم و قبيلهاند در نزاعهاي جمعي اتفاق ميافتد و الان فرصتي است براي تربيت و آموزش پيشگيري از نزاع جمعي. يكي از دانشآموزان خوش صحبت است. ميگويد: «من به دوستم گفتم تو كه پرزوري برو بزن. اشتباه كردم. بايد ميگفتم برو حرف بزن.» او را تشويق ميكنم و ميگويم: «از قدرت بيانت براي صلح و آشتي استفاده كن.» ديگري ميگويد: «يك نفر آمده گفته ما با آن كلاس جنگ داريم.» ميپرسم: «چرا به حرفش گوش كردي و تن به دعوا دادي؟ آيا به نتيجه كارت فكر كردي؟» فكر ميكند. هفت نفري با هم گفتوگو و فكر ميكنيم. پاي برخي به قضيه باز ميشود كه بايد با آنها هم حرف بزنم. نامخانوادگي يك دانشآموز كلاس دومي «بادان فيروز» است. آمده كه همكلاسيهايش «بادام فيروز» صدايش ميزنند. ميروم سر كلاس و از آنها ميخواهم فاميل هم را مسخره نكنند. از اقدامم قانع نميشوم. در اينترنت جستوجو ميكنم. در «ويكي پديا» به روايت «شاهنامه» آمده كه «بادان پيروز»، مرزدارِ «با داد» و «با زور» ايران در عهد «خسرو پرويز» بوده است. اين را به دانشآموزان ميگويم و ميافزايم: يك كسي مثل «رستم». «بادان فيروز» از شنيدن حرفم احساس غرور ميكند و سرش را بالا ميگيرد. دانشآموزي دست بالا ميبرد و ميپرسد: «آقا، ابراهيمي يعني چه؟»