• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5442 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۵ اسفند

نظريه‌پردازِ شكست اندر شكست

محمد زارع شيرين كندي

 كل‌انديش بود و باريك‌بين؛ پژوهنده‌اي نستوه و سمج و سخت ستيهنده. تا واپسين نفس انديشيد و نوشت و جنگيد. استاد گرانمايه، جواد طباطبايي نيز از «آستانه اجبار» كه همگان بايد بگذرند، گذشت و رفت. او در اين بصيرت كه آغاز فرآيند پيچيده تجدد و ترقي غرب در تمام ابعاد علمي و فلسفي و سياسي و اقتصادي و صنعتي آن تقريبا همزمان و به موازات فرآيند پيچيده توقف و تصلب و تنزل ايران است با بيشتر منورالفكران و روشنفكران و صاحب‌نظران صد و پنجاه سال اخير ايراني شريك و سهيم است، يعني در تقارن نسبي آغاز بيداري و روشن‌نگري غرب با اوج غلبه خواب و تن آساني و تاريك‌انديشي بر ايران. زماني كه در سده شانزده و هفده فيلسوفان و دانشمندان اروپايي آهسته آهسته سنت كهن و سخت و استوار را نقد مي‌كنند، از آن فاصله مي‌گيرند و عزم جزم مي‌كنند كه فلك را سقف بشكافند و طرحي نو دراندازند، آخرين فيلسوف بزرگ ما در روستاي كهك از جهل و جمود مقدس مي‌نالد و مي‌خواهد تمام اجزاي فرهنگ و سنت تاريخي را در فلسفه متعاليه خود جمع و سازگار كند.
اين تقارن نسبي پيشرفت و پسرفت، طباطبايي را نيز، مانند بسياري از اهل نظر ايراني، به ترديد، تامل، پرسش، جست‌وجو و تكاپو وامي‌دارد. او براي يافتن پاسخ پرسش‌هايش به مطالعه تاريخ و سنت و فرهنگ ايران مي‌پردازد تا با اين شيوه كژراهه‌هاي منتهي به شكست و بن‌بست‌هاي زوال و انحطاط را بيابد و تبيين و تحليل كند. براي اين كار تصميم مي‌گيرد سه‌گانه‌اي در تبيين و تعليل منطق شكست ايران و سه‌گانه‌اي در شرح و بيان منطق تحولات انديشه سياسي مدرن كه به شكوفايي و پيروزي و اقتدار جهانگير غرب انجاميده، فراهم كند. او براي اين طرح كه به نوبه خود بزرگ و مهم بود سعي و جهد بليغ نمود اما خودش بسيار بيشتر از ديگران كارش را جدي و سترگ و دورانساز قلمداد مي‌كرد از اين‌رو هر گامي كه براي توضيح طرح نظري‌اش برمي‌داشت نخست خود را ازديگران جدا مي‌كرد، بر جايگاه بلندتر و برتر مي‌ايستاد، سپس به تندي به ديگران مي‌تاخت و به ‌شدت حمله‌ور مي‌شد تا به اين طريق يكتايي و بي‌مانندي و نامكرريتِ انديشه خويش را اثبات كند. 
مقصود جواد طباطبايي ايضاح نظري تيرگي‌هاي تاريخي شكست اندر شكست ايران و گشودن گره‌هاي سخت زوال آن بود. بنابراين به تاريخ مكتوب و سنت فرهنگي و سياسي ايران نياز داشت تا اسباب و علل انحطاط آن را روشن كند اما براي اينكه اين دومي را انجام دهد ابزار و راهكاري نداشت جز مفاهيم و مواد فلسفه‌هاي سياسي و نظريه‌هاي عميق و ژرف غربي. بدون شيوه‌هاي انديشيدن و طريقه‌هاي تحقيق و روش‌هاي پژوهش اروپايي، او نمي‌توانست طرحش را پيش ببرد. نيز بدون تطبيق و مقايسه آنچه در حوزه انديشه سياسي و مدني در غرب گذشته با آنچه در ايران گذشته، او نمي‌توانست سخني روشن و متمايز بگويد. او كمترين ترديدي در مشروعيت مدرنيته و فلسفه‌ها و سياست‌هاي مدرن نداشت و مدرنيته را بي‌هيچ نقد و خرده‌گيري مي‌پذيرفت اما مدرنيته را براي ايران نيز مي‌خواست. در اينجا بود كه او بيشتر اصحاب فكر ايراني را به جهل و كندذهني و ايدئولوژيك‌انديشي و خيانت به ايران متهم مي‌كرد. زيرا، به‌زعم او، هيچ‌كس تاريخ و سنت ايراني را به اندازه او نمي‌شناسد و تا اين تاريخ و سنت كهن ايران شناخته نشود مدرنيته و چگونگي مواجهه ما با آن و نحوه انتقالش به ايران دانسته نمي‌گردد. به اين سبب در آغاز اين وجيزه او را «كل‌انديش» به شمار آوردم. او به مدرنيته باوري راسخ داشت اما گويي وقتي به مدرنيته مي‌انديشيد رشك مي‌برد كه چرا ايرانِ من مدرن نبوده و نشده و نيست. از اين‌رو گاه در اعماق تاريخ ايران چنان مستغرق بود كه احساس مي‌كرد دوره نوزايي (رنسانس) ايران قبل از دوره ميانه (قرون وسطا)‌اش بوده است. از اين ادعا برمي‌آيد كه ايران نيز مانند اروپا دوره رنسانس داشته ولي پيش از قرون وسطايش! نيز برمي‌آيد كه ايران مي‌توانسته مدرن شود اما نشده است! نيز برمي‌آيد كه ايران مي‌توانسته به غرب مدرنيته نيز صادر كند اما نتوانسته است! همه اين نتوانستن‌هاي تاريخي است كه او را به نظريه‌پرداز شكست اندر شكست ايران بدل كرده است. همه اين نتوانستن‌هاي تاريخي است كه ايران را نيازمند غرب كرده است. او ايرانيستي است كه تاريخ ايران مقبول طبعش نيست، زيرا همه علل و عوامل تاريخي، از حملات نظامي اسكندر و عرب و مغول و عثماني و افغاني گرفته تا سياست نداني شاهان و غرب‌نشناسي ايدئولوگ‌ها و ناداني روشنفكران چپ، دست به دست هم داده‌اند و نگذاشته‌اند ايران يكدست و يكسر متجدد و سرفراز و الگوي جهانيان شود. گويي كسي مي‌پذيرد كه موفق نشده اما باور عميق ندارد و به‌كرات مي‌گويد كه اگر بعدها نيز مانند دوره ابتدايي كه هميشه شاگرد اول مي‌شدم درس مي‌خواندم الان متخصصي حاذق مي‌بودم!
 به همين سبب است كه مدرنيته غربي و سنت ايراني باهم موضوع تفكر طباطبايي بودند. او يك مدرنيست ايرانيست بود. اگرچه انديشه‌هاي ديگران درباره ايران را ايدئولوژيك تلقي مي‌كرد افكار خودش را مي‌توان ايدئولوژيي كامل براي مدرنيزاسيون ايران خواند.
ايرانِ طباطبايي خواه ناخواه به پاي خود مدرن نشده و دويست سال است كه عاجزانه و فقيرانه چشم به غرب دوخته تا چيزي از او بياموزد و چيزي به داخل منتقل كند تا سپس بتواند تشبهي و تأسي‌اي به او كند. او اين را مي‌پذيرد اما هرگاه به تامل فرو مي‌رود تاريخ و سنت عظيمي پشت سرش مي‌بيند كه نمي‌تواند خود را از آن آزاد كند و همين امر آزارش مي‌دهد. طباطبايي بار سنگين يك سنت عتيق و عظيم را بر دوشش احساس مي‌كند و گاه آن را به «شهيد عزيز»ي تشبيه مي‌كند كه به تعبير اخوان «روي دست ما مانده است».
 اين سنت واقعا روي دست ما مانده است، نه منشا جنبندگي و شكوفايي و نوآوري و نوانديشي است نه اثربخشي و كارايي پيشين را دارد و نه هميشه ساكت و آرام است بلكه گاه مزاحم و مانع نيز محسوب مي‌شود. مدرنيته با نقد و سنجش سنت پديد آمد، يعني سنت را دفعتا كنار نگذاشت بلكه با چالش و مواجهه انتقادي با آن راه‌هايي تازه گشود. اين را طباطبايي درست دريافته اما مگر قرار است ايران معاصر مدرنيته ديگري را بياغازد؟ مگر غير از مدرنيته غربي «مدرنيته‌‌ها»ي ديگري هم وجود دارد؟ اصطلاح «مدرنيته‌ها» شوخي هوس‌انگيز و گول‌زننده‌اي بيش نيست. در اينجا و همه جا ديگر نه فايده‌اي بر نقد سنت مترتب است، زيرا اساسا وقتش گذشته و مدرنيته با تمام توان و سنگيني‌اش جا را بر همه ‌چيز تنگ كرده است و نه مدرنيته تازه و متفاوتي ممكن و مطلوب است. همه جا غرب است و گوش سپاري به نداي سنت و عشق و شيفتگي به آن صرفا در درون گفتار غرب و مدنيته ميسور است. فرق طباطبايي با شرق‌شناساني كه به تاريخ و فرهنگ و تمدن باستاني ايران علاقه‌مندند و در اين باره پژوهش مي‌كنند در اين است كه براي آنان ايران موضوعي جالب و دلنشين و هيجان‌انگيز، همچون يك عتيقه، براي پژوهش است اما براي طباطبايي تحقيق اين موضوع قدري نوستالژيك و تراژيك است. آنان فرزند مغرور ايران و عاشق آن نيستند كه بفهمند او چه درد و رنجي مي‌كشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون