• 1404 يکشنبه 26 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6073 -
  • 1404 شنبه 31 خرداد

تصور آسيب ديده يك حاكم

مهرداد حجتي

چند سال پيش از انقلاب به دستور شاه مبلغ كلاني به «رابرت فراست» - مجري تلويزيوني معروف امريكايي - پرداخت شده بود تا او سريالي ۹ ساعته در تبليغ جشن‌هاي ۲۵۰۰ ساله بسازد.  پيش از آنكه حتي دقيقه‌اي از فيلم پخش شود، انقلاب رخ داد. چندي پس از انقلاب «رابرت فراست» در هنگامي كه شاه روزهاي بدي را در خارج از ايران مي‌گذراند روبه‌روي او مي‌نشيند و پرسش‌هاي غافلگيركننده‌اي از او مي‌پرسد كه شاه انتظار آنها را نداشت! او درباره ثروتي كه شاه از كشور خارج كرده بود از او مي‌پرسد اينكه «گفته مي‌شود خود شما چيزي بالغ بر بيست ميليارد دلار» ثروت از ايران خارج كرده‌ايد! شاه البته پرسش را به مزاح برگزار مي‌كند و مي‌گويد حاضر است درجا همه ثروتش را در ازاي يك ميليارد دلار نقد به فراست واگذار كند. شاه همچنين به تمسخر مي‌گويد كه عمال رژيم اسلامي كه او را به اندوختن ثروتي بيست ميليارد دلاري محكوم مي‌كنند، مشتي نادانند و حتي نمي‌دانند كه «بيست ميليارد دلار، چقدر پول است». شاه حتي حاضر نشد بگويد كه كسي از اعضاي خاندان سلطنتي كاري خلاف انجام داده است.به تاكيد، اين باور خود را تكرار كرد كه مشاركت در معاملات تجاري و اقتصادي حق مسلّم آنها بوده است. اما رابرت فراست ول‌كن نبود.بعد از چند سوال در باب ثروت شخص شاه و شنيدن انكار او، از خلافكاري خاندان سلطنتي، بحث را به فعاليت‌هاي اقتصادي نامشروع تيمسار خاتم كشاند كه در واقع داماد شاه و همسر فاطمه پهلوي بود. همان فرماندهي كه سال‌ها فرمانده نيروي هوايي ايران بود. در آن زمان، سال‌ها از تحقيقات كنگره امريكا درباره رشوه‌خواري خاتم گذشته بود. شاه آن روز در برابر پرسش فراست، حتي حاضر به پذيرفتن خطاكاري خاتم نشد و ادعا كرد كه چيزي درباره اين خلافكاري‌ها نشنيده است! اما واقعيت اين بود كه از قضا، هنگامي كه در سال ۱۹۷۵، تيمسار خاتم در نتيجه يك سانحه هوايي درگذشت، شاه نه تنها به خوبي از وجود اين اتهامات عليه شوهرخواهرش مطلع بود، بلكه اسدالله علم را مسوول رسيدگي به ابعاد ثروت خاتم كرد. وقتي در مورد «ثروت مرحوم ارتشبد» خاتم [كه گاه خاتمي و گاه خاتم خوانده مي‌شد] مذاكره شد، شاه به ارقامي اشاره مي‌كرد كه حتي به نظر علم «خيلي مبالغه‌آميز» جلوه مي‌كرد. ظاهرا شاه گفته بود، خاتم حدود ۱۰۰ ميليون دلار ثروت دارد و علم اضافه كرد كه «معمولا شاه بدون مطالعه و تعمق چيزي نمي‌فرمايند». (علم، يادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۷) 
‌جالب اينجاست كه در صفحه قبل همين جلد «يادداشت‌هاي علم» او به قراردادي كه با يك شركت انگليسي براي تاسيسات پايگاه چابهار منعقد شده، اشاره مي‌كند و مي‌گويد: اين قرارداد نوعي «غارت» و «فرق معامله ۶۰۰ ميليون دلار است.» بالطبع اگر در يك قرارداد ۶۰۰ ميليون دلار غارت شده، ثروت ۱۰۰ ميليون دلاري چندان عجيب نيست، آن هم براي كسي كه سال‌ها همه قراردادهاي چند صد ميليون دلاري نيروي هوايي زير دستش بود و شايع بود كه تنها مقاطعه‌كاراني به دريافت اين قراردادها موفق مي‌شوند كه «حق حساب» ارتشبد خاتم را مي‌پرداختند. به علاوه شاه، به اعتبار همين صفحات «يادداشت‌هاي علم» از روابط نزديك علم با «ابوالفتح محوي» كه در قراردادهاي نيروي هوايي ايران با شركت‌هاي امريكايي متهم به دريافت حق حساب بود، خبر داشت.او را «از رفقاي علم» مي‌خواند. بي‌شك مي‌دانست كه نام خاتم و محوي در پرونده اتهام به رشوه‌خواهي از شركت امريكايي در كنار هم آمده بود . با اين حساب، معلوم نيست چرا اسدالله علم را، به‌رغم اين روابط، مسوول رسيدگي به اموال خاتم مي‌كند و در عين حال مي‌گويد: «اگر مدركي عليه خاتم به دست ‌آيد «بايد اموالش» به نفع دولت ضبط شود». (علم، يادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۷) 
همان‌طور كه انتظار هم مي‌رفت، علم مدركي عليه خاتم پيدا نكرد و اموالش كه بعد از مرگش، به خواهر شاه، فاطمه و فرزندانش رسيده بود، هرگز «ضبط» نشد! 
در حالي كه در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸)، امريكا و انگليس به تشكيل يك كميته مشترك براي رسيدگي به چند ‌و چون فعاليت‌هاي اقتصادي شاه مبادرت كردند، سفارت انگليس به‌طور مشخص و مستقيم با نتيجه برخي از اين دخالت‌ها روبه‌رو شد . در آن سال، يك شركت انگليسي، قراردادي چند ميليون دلاري براي بسط و گسترش شبكه تلفني ايران، با دولت ايران امضا كرده بود. اين قرارداد بعد از انجام مقاطعه‌اي به اين شركت انگليسي تعلق گرفته بود. اما در واپسين لحظه، بدون توضيح، دولت ايران اعلان كرد كه قرارداد را به يك شركت آلماني واگذار خواهد كرد. «دنيس رايت» در خاطراتش شرح مبسوطي از اين ماجرا ارايه كرده است. مي‌گويد بعد از اعلان دولت در فرصت بعدي كه شاه را در يك مهماني ديد «مراتب ناخرسندي دولت انگلستان را از تعلق گرفتن قرارداد بزرگ تلفن به شركت آلماني به اطلاع شاه رساندم و گفتم كه اگر به خاطر دخالت شما نمي‌بود اين قرارداد به ما تعلق مي‌گرفت.» شاه به گفته دنيس رايت «تظاهر به تعجب كرد. گفت كه به او گفته شده بود كه دولت انگلستان قطعا خواستار اين است كه قرارداد به شركت آلماني تعلق بگيرد و او هم به همين خاطر به وزير پست و تلگراف و تلفن دستور داد كه به همين روال عمل كند.» (علم، يادداشت‌ها، جلد پنجم، ص۳۷۸) 
اما انگليس‌ها مي‌دانستند كه علت واگذاردن ناگهاني قرارداد به آلمان‌ها «نتيجه دلبستگي تازه‌اي بود كه شاه نسبت به همسر يكي از نمايندگان زيمنس» در ايران پيدا كرده بود. ولي به قول دنيس رايت در آن سال‌ها شاه هنوز مي‌ترسيد با دولت انگلستان دربيفتد، به همين خاطر از طريق شاپور رپورتر، مسوول انتلجنس سرويس انگليس در تهران به دنيس رايت پيامي به اين مضمون فرستاد كه او از آنچه درباره قرارداد تلفن از «رايت شنيده سخت ناراحت» است و او از نفوذش استفاده خواهد كرد كه «قراردادهايي در آينده» به شركت‌هاي انگليسي داده شود . در عين حال شاه، به گفته دنيس رايت از او خواسته بود «براي تسكين خاطرش» بار ديگري كه يكديگر را ملاقات كردند، «او به اطلاع [شاه] برساند كه سوءتفاهم كوچكي كه بين ما پيدا شده برطرف شده است.» چند روز بعد اين فرصت پديدار شد.رييس‌جمهور تركيه در تهران بود و در ميهماني رسمي‌اي كه دربار براي او ترتيب داد، رايت، هنگامي كه فرصتي مناسب پيدا كرد، «كلمات آرامش‌بخش لازم» را در گوش شاه نجوا كرد.» ("Wright, "Memoirs.The story of the contract appears on page 283) 
شايد به خاطر همين سياست‌ها و دلواپسي‌ها بود كه در آن زمان سفارت انگليس به اين نتيجه رسيد كه «ايران كشور آينده خاورميانه مي‌بود، اگر طبقه حاكمِ متفاوتي مي‌داشت.» ("Wright, "Memoirs.The story of the contract appears on page 283) 
شاه در عين حال نگران نگراني‌هاي امريكا هم بود. براي برطرف كردن اين نگراني‌ها، سواي صدور فرمان در باب منع فعاليت‌هاي اقتصادي خاندان سلطنتي و تصويب قانون «از كجا آورده‌اي»، «لايحه اصلاحات ارضي جنجالي‌اي» به مجلس تقديم كرد.بدون شك در آن ماه‌ها امريكايي‌ها به‌طور مستقيم و مكرر از ضرورت چنين اصلاحاتي سخن گفته بودند، اما شاه هم اندكي پس از آغاز سلطنتش از ضرورت نوعي اصلاحات ارضي ياد كرده بود. به علاوه، در سال‌هاي بعد از جنگ، با رواج احزاب مخالف، شماري از اين احزاب اصلاحات ارضي را در صدر برنامه‌هاي سياسي خود قرار داده بودند. حزب توده از مهم‌ترين احزابي بود كه چنين خواستي را مطرح كرده بود. شاه در همان هفته اول سلطنتش به اين نكته اشاره كرده بود كه اگر «انقلابي از بالا صورت نپذيرد، انقلاب توده‌ها اجتناب‌ناپذير خواهد بود».در اسفند ۱۳۲۲ (۱۹۴۳) در هنگام گشايش چهاردهمين دوره مجلس شوراي ملي از ضرورت «بهبودي ستون اجتماعي و اقتصادي» كشور ياد كرده بود و گفته بود بايد «جهد بليغ [كرد] تا براي هريك از افراد كشور، خصوصا طبقه كشاورز و كارگر و كساني كه توانايي ندارند، آن اندازه آسايش از حيث خانه و غذا و تعليم و تربيت مجاني و بهداشت كه براي افراد ملل راقيه لازم است، فراهم گردد». (محمدرضاشاه، مجموعه آثار، ص۱۰۲۰) 
شايد هيچ چيز تصور آسيب ديده سياسي شاه را به اين اندازه نشان نمي‌داد كه به‌رغم سابقه ديريني كه خود - در گفتار و كردار - در دفاع از اصلاحات ارضي داشت، اما به محض آغاز اين اصلاحات، اين گمان را هم مخالفان شاه در افواه عمومي جا انداختند كه تنها دليل و انگيزه شاه از انجام اين اصلاحات، اجراي فرامين «اربابان» امريكايي يا انگليسي‌اش است و لاغير . به علاوه در سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) اصلاحات ارضي با يك مانع هم روبه‌رو بود و آن هم مخالفت جدي و گاه به‌هم پيوسته فئودال‌ها و روحانيون بود. هر دو گروه تا آن زمان از پايه‌هاي اصلي حكومت شاه به شمار مي‌رفتند. حال هر دو به «مخالفت جدي» با اين اصلاحات برخاسته بودند. ملاكان به تشكيل اتحاديه كشاورزي ايران همت كردند كه هدفش مقابله با اين اصلاحات بود. هر چه بحث اصلاحات ارضي جدي‌تر مي‌شد، مخالفت ملاكان هم اسطقس بيشتري پيدا مي‌كرد. روحانيون شيعه هم با اين اصلاحات مخالف بودند و گاه در نظر و زماني در عمل، متحد ملاكان بودند . آيت‌الله بروجردي در آن زمان پيام‌هاي متعددي به شاه فرستاد ‌‌و مخالفت صريح خود را با قانون اصلاحات ارضي و هر تلاشي كه به «تحديد مالكيت» بينجامد، ابراز كرد . گويا حتي گفته بود، نماز بر زميني كه از طريق اصلاحاتي غيرشرعي به دست آمده باشد، باطل است. شاه هم مي‌دانست كه با توجه به نفوذ گسترده آيت‌الله بروجردي، مخالفتش با لايحه اصلاحات ارضي مانعي جدي در اين راه ايجاد خواهد كرد. در آن دوران، آيت‌الله بروجردي چند فتواي بحث‌برانگيز ديگر هم صادر كرده بود. گرچه شاه نظر آيت‌الله را در مورد اصلاحات ارضي جدي گرفت، اما فتواهاي ديگرش چندان محل اعتناي شاه ‌و حتي اقشاري از مردم قرار نگرفت . در آن روزگار راديو و كم‌كم تلويزيون داشت در ايران رواج پيدا مي‌كرد و آيت‌الله بروجردي در استفتايي در مورد خريد راديو نوشته بود: «اگرچه استماع به وسيله اين آلت [راديو]، به نفسه، مانعي ندارد و به اين لحاظ از آلات مشاركه بين حلال و حرام است ... لكن نظر به اينكه اين آلت در هر خانواده‌اي كه باشد، موجب سهولت دسترسي به لهويات و استماع اصوات لهويه است و اغلب اهالي خانواده‌ها به واسطه ضعف ديانت و قلت دانش، متمايل به اين معاني هستند و ‌بودن اين آلت در هر خانه موجب فساد اخلاق اكثر خانواده است. لذا لازم است مسلمين از خريدن آن تجنب كنند.» (مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، ص ۴۲۲) 
در همان سال‌ها، فراميني هم عليه پپسي كولا و تلويزيون و حتي عليه تاسيس دانشگاه ملي هم صادر كرده بود، چون معتقد بود همه به «ترويج بهايي‌گري» مدد مي‌كنند. اما جاذبه و وسوسه مصرف راديو، تلويزيون و پپسي كولا آنقدر زياد بود كه مانع اجراي فرامين آيت‌الله مي‌شد، به همين خاطر هم خيلي زود هر سه در كشور رواج گسترده پيدا كردند. دانشگاه ملي هم بنا به نياز مراكز علمي جديد، گشايش پيدا كرد، چون حقيقتا دانشگاه ملي هيچ نسبتي به ترويج بهايي‌گري نداشت. اما در خصوص لايحه اصلاحات ارضي، شاه به احترام فرمان آيت‌الله بروجردي ترجيح داد، اجراي آن لايحه را به تعويق بيندازد. اما او قصد يكسره تعطيل كردن آن پروژه را نداشت. (نگاهي به شاه، عباس ميلاني، صص۲۹۹، ۳۰۲) 
همه اين اتفاق‌ها هم همزمان بود با اتفاق‌هايي كه در منطقه در حال رخ دادن بود. رژيمي تازه تاسيس روابطي را در سطوح مخالف - اعم از تجاري، نظامي و اطلاعاتي - با ايران آغاز كرده بود كه چندان خوشايند رهبران عرب مسلمان در منطقه - خصوصا جمال عبدالناصر - نبود. شاه در يك مصاحبه علنا وجود اسراييل را به رسميت شناخته بود. او در اول مرداد ۱۳۸۸ (۲۴ جولاي ۱۹۵۹) در مصاحبه‌اي مطبوعاتي ناگهان اعلان كرده بود ايران، اسراييل را به شكل دوفاكتو به رسميت مي‌شناسد! اين شايد سرآغاز شكاف عميق‌تر ميان او و گروه كثيري از روحانيون در داخل شده بود . روابط دولت با آن رژيم نوتاسيس، به دليل فشارهاي خارجي در سال‌هاي بعد به سطح بالاتري رسيد تا جايي كه حضور نظاميان و عناصر اطلاعاتي اسراييل در ايران به يك امر عادي تبديل شد. ميان ساواك و موساد همكاري نزديك و گسترده‌اي برقرار شد كه اين روابط تا هنگام وقوع انقلاب ادامه پيدا كرد . 
شاه اما همچنان براي بقا نياز به تاييد و حمايت كاخ سفيد داشت . او به‌رغم همه تلاش‌ها براي جلب رضايت سران دو قدرت بزرگ - بريتانيا و ايالات متحده - همچنان با چالش‌هايي جدي روبه‌رو بود. او علاوه بر چالش‌هاي داخلي، با چالش‌هايي هم بيرون از مرزها روبه‌رو بود . يكي از آنها، روي كار آمدن رييس‌جمهوري دموكرات در ايالات متحده بود كه حالا خواهان بسياري «اصلاحات» در ايران شده بود. جان اف كندي جوان، با ايده‌هايي براي تغيير بر سر كار آمده بود . شاه با چالشي تازه روبه‌رو شده بود. آيا سلطنت او با وجود چنين چالش‌هايي دوام مي‌آورد؟ گذشت زمان و زنجيره‌اي از وقايع در سال‌هاي بعد، نشان داد كه بي‌توجهي به بسياري از علايم و نشانه‌ها - چه در داخل و چه در خارج - شاه را در سال ۵۷، به نقطه‌اي غيرقابل بازگشت رساند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها