سرطان جنگ/جنگ سرطان
غزل لطفي
روتين اين روزهاي من به اين صورت بود؛ صبح شنبه: رفتن به آزمايشگاه جهت انجام سنجشهاي دورهاي (تومورماركر، آنزيمهاي كبدي و كليه) و پايشهاي خوني پيش از شيميدرماني.
دوشنبه: سفر به تهران.
سهشنبه: حضور در مركز درماني براي شيميدرماني و ملاقات هفتگي با آنكولوژيست.
چهارشنبه: بازگشت به خانه
و اين يعني از بديهيترين رويه زندگي كه در كنار خانواده و به خصوص دخترم بودن است، چند روز در هفته محروم هستم. در چنين وضعي، تلاش ميكردم منطقي باشم و نيمه پر ليوان يعني نتيجه كه كسب سلامتي است را ببينم. كاري كه به جهت بيماري و شرايط سخت جسمي و روحي بسيار دشوار است. اما بايد بتوانم از همين روزهايي كه در كنار خانواده هستم نهايت استفاده را ببرم تا با انرژي مضاعف، درمان را دنبال كنم.
بهره بردن از محدوديت، براي خلق موقعيت، دشوار اما امكانپذير است. درستترش اين است كه بگويم چارهاي جز اين نيست! در همين حين كه به جلسات پاياني شيميدرماني و مشاورههاي جراحي ميرسيدم و كمكم به مراحل نهايي درمان نزديك شده بودم و ميخواستم مرحله بعدي كه جراحي است را برنامهريزي كنم يكباره جنگ و رشته همه امور درمانيام گسسته شد. البته من جزو آن دسته بيماران خوششانس هستم كه حداقل پروتكل درمانيام مشخص است و حالا كه جراحي به تاخير افتاده، ميتوانم با چند جلسه شيميدرماني كه آنكولوژيستم تجويز كرده، مدتي زمان بخريم. بعضي بيماران كه در ابتداي راه درمان هستند و هنوز مستندات و پيگيريهاي درمانيشان كامل نشده، چارهاي جز صبر ندارند. برخي درمانهاي نيمهكاره، عدم دسترسي به پزشك معالج و گاهي دردهاي جسمي كه با خود هزاران نگراني را ميآورند و ... همه و همه يعني اضطراب؛ همان سمي كه بيماري را شدت ميدهد! اما همچنان چارهاي نيست جز اينكه واقعبين باشيم. واقعبيني نيز يكي از آموزههاي زندگي با بيماريهاي ديردرمان است. واقعيت اين است كه درمان موفق بيش از آنكه به قوي بودن نياز داشته باشد، نيازمند ديد صحيح از روند درمان، مهيا بودن شرايط و توانمنديهاي جسمي و روحي و حتي اقتصادي است. براي فراهم آوردن اين مجموعه بايد كاملا منطقي، به داشتههاي خود و آنچه ميتوانيم با كمك اطرافيان فراهم بياوريم، نگاه كنيم تا بتوانيم نقشهراهي صحيح را ترسيم كنيم. منطقي بودن در مواجهه با بيماري اعم از عوارض آن و طول زمان درمان و تحقيق براي انتخاب بهترين روش درمان، شفافيت پزشك، مشورت گرفتن در صورت نياز به مشاوره دوم پزشكي و تامين آرامش به جهت طي كردن موفق پروسه درمان، حمايت عاطفي، تغذيه مناسب، ورزش تا آنجا كه پزشك اجازه بدهد، فعاليتهاي فكري [براي من نوشتن، معجزهگر است] و تراپي از نيازمنديهاي ضروري مسير درمان است و البته محيط پيراموني و اجتماعي آرام و بدون تنش از مولفههاي درمان موفق است كه جنگ، ما بيماران را از آن محروم ميكند. روند درمان بيماريهاي صعبالعلاج بهطور معمول سينوسي است و فراز و فرودهاي خاص خود را دارد كه اين مسير با استرسهاي خارجي تشديد هم ميشود و بيمار بايد بتواند آن را مديريت و از افسردگي حاصل از بدحاليهاي جسمي و درهمريختگي روحي، در پي اضطراب دوري كند. در اين وضعيت، سوالات متعددي ذهن را مشغول ميكند كه شايد مهمترينش اين سوال است: «آيا من درمان ميشوم؟» و علاوه بر اينكه پاسخش را بايد در علم پزشكي و گفتوگو با پزشكان جستوجو كرد در واقع، بيان ديگر «ميخواهم زنده بمانم» است. ما بيماران، در شرايط كنوني در مواجهه با دو جنگ هستيم؛ جنگ درون و جنگ بيرون! بايد با سنجش شرايط، بتوانيم بهترين راه درمان را انتخاب كنيم تا در جنگ درون، پيروز شويم و اين در حالي است كه همه حواسمان پيش جنگي است كه ميهنمان با آن دست به گريبان است.