• 1404 دوشنبه 13 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6108 -
  • 1404 دوشنبه 13 مرداد

درباره اومانيسم يا انسان‌گرايي در هنر عكاسي

ديدن رنج ديگري

من انسانم، و تو هم انساني. پس چه بايد كرد؟

عليرضا كريمي صارمي

«اگر به انسان نشان دهيد چگونه است، او بهتر خواهد شد.» (آنتوان چخوف) از آغاز تاريخ، انسان بارها در برابر هم‌نوع خود، حقيقت خويش را ناديده گرفته است. در حالي كه حدود صد هزار سال پيش، چندين گونه انساني بر زمين مي‌زيستند، امروز تنها يك گونه باقي مانده است؛ انساني كه خود را «خردمند» مي‌نامد و جهان را مُلك خويش مي‌پندارد. او در اين مسير پر فراز و نشيب، ديگر گونه‌ها را از ميان بُرد تا خود، تنها انسان باشد.
اومانيسم چيست؟
با اين همه، پرسشي بنيادين پابرجاست: آيا انسان توانست، حقيقتا انسان بماند؟ براي پاسخ، بايد نگاهي به يكي از بنيادهاي فكري جهان مدرن يعني اومانيسم بيفكنيم: اومانيسم يا انسان‌گرايي، جرياني فكري است كه با بازگشت به متون كلاسيك يونان و روم، بر شأن، خِرد و ظرفيت‌هاي والاي انسان تأكيد مي‌ورزد. ريشه‌ اين انديشه به دوره‌ رنسانس در ايتاليا بازمي‌گردد، جايي كه در سده‌هاي سيزدهم و چهاردهم، نگاهي نو به انسان و آموزش شكل گرفت. واژه‌ «اومانيسم» نخستين‌بار در قرن نوزدهم، توسط انديشمندان آلماني با عنوان humanismusبه‌كار رفت تا ناظر بر همان دغدغه رنسانس يعني بازآفريني آموزه‌هاي كلاسيك در نظام آموزشي باشد.در آن دوران، برنامه‌اي آموزشي با عنوان studia humanitatisشكل گرفت كه شامل دستور زبان، شعر، خطابه، تاريخ و فلسفه اخلاق بود. آموزگاراني كه در اين زمينه‌ها فعاليت مي‌كردند، به‌تدريج عنوان «انسان‌گرا» (اومانيتي) گرفتند. اما بنيان انديشه‌ اومانيسم بر مفهومي عميق‌تر استوار بود. اوماني‌تاس، اصطلاحي برگرفته از آثار سيسِرو، متفكر رومي، كه نه‌فقط معناي آموزش، بلكه آرماني انساني و اجتماعي را دربرمي‌گرفت.اوماني‌تاس، يعني پرورش همه‌جانبه فضيلت‌هاي انساني يعني نيك‌خواهي، شفقت، پايداري، خردمندي، شجاعت، عزت‌نفس و فصاحت. از نگاه اومانيست‌ها، انسانِ برخوردار از اين فضيلت‌ها بايد فعال و مشاركت‌جو باشد؛ نه فقط در عرصه‌ تفكر، بلكه در ميدان كنش اجتماعي نيز حضوري موثر داشته باشد. انديشه‌ تهي از عمل، همانقدر ناقص است كه عملِ بي‌تفكر نارساست. بنابراين، اومانيسم بر هم‌افزايي ميان بينش و رفتار تأكيد دارد. هدف آن، نه صرفا پرورش فرد، بلكه بازسازي جامعه‌اي انساني‌تر از مسير آموزش، اخلاق، و نقد اجتماعي است. اين جريان كوشيد تا با بهره‌گيري از شعر، فلسفه و خطابه، نه‌فقط نسل جوان، بلكه حاكمان و نخبگان را نيز به سوي زيستي خردمندانه و شرافتمندانه راهبري كند.در سده‌هاي بعد، اومانيسم در قالب‌هايي گوناگون چون نسخه‌هاي سكولار، مسيحي و عمل‌گرايانه ادامه يافت. اما همواره بر محوري مشترك پاي فشرد: باور به انسان، كرامت او، و توانايي‌اش در ساختن جهاني انساني‌تر.
تولد عكاسي 
با چنين پيش‌زمينه‌اي، مي‌توان دريافت كه هنر، و به‌ويژه عكاسي، چگونه بستري براي بازتاب اين نگاه شده است؛ هنري كه در آن، انسان نه‌تنها موضوع تصوير، بلكه خودِ معناست ؛تلاشي براي نشان دادن انسان، آنگونه كه مي‌تواند باشد، نه آن موجودي كه پيوسته در ويران‌سازي خويش مي‌كوشد. در همين راستا، آلبر كامو در كتاب طاعون تأكيد مي‌كند: «شر در اين دنيا كم وبيش هميشه از ناداني سرچشمه مي‌گيرد، و خير هم اگر هدفش مشخص نباشد، به همان اندازه شر مي‌تواند آسيب برساند.» پس از سال ۱۸۳۹م كه عكاسي چشم به جهان گشود، اين رسانه مدرن، برخي عكاسان انديشمند را بر آن داشت تا در جست‌وجوي معنا در انسان باشند و او را در اعماق وجوديش كنكاش كنند؛ نه تنها براي تهيه عكسي با استانداردهاي فني، بلكه براي نفوذ به درون و ذات او، تا شايد واقعيتي پنهان را بيابند؛ واقعيتي كه چرا گاه مهربان است و گاه خشمگين. در چند دهه گذشته، جنگ، خشكسالي، نابرابري‌هاي اجتماعي، استعمار و استثمار، اين كره خاكي را در هم نورديده است؛ و انسان، اين موجود زياده‌خواه، همواره براي رسيدن به ناممكن‌ها از هرگونه ظلم و ستمي نسبت به هم‌نوع خود فروگذار نبوده است. آن‌چنان در آرمان‌هاي پليد خود پافشاري مي‌كند كه حتي زيست‌گاه خود را نيز نابود مي‌سازد. او موجودي بي‌خِرد است، زيرا هيچ جانداري جز او تخريب‌گر هستي خويش نيست. شكنجه مي‌كند، مي‌كشد، ويران مي‌سازد تا امپراتوري دروغيني را براي تسلط و رنج بر هم‌نوع خود ايجاد كند. دكتر ويكتور فرانكل در كتاب انسان در جست‌وجوي معني مي‌نويسد: «رنج چه كم و چه زياد، روح بشر و ضمير آگاه او را آزار مي‌دهد.» چه بسيار فيلسوفان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان كه در اين باب سخن گفته‌اند. روث بنديكت در كتاب الگوهاي فرهنگ مي‌نويسد: «هر جامعه‌اي از ميان همه رفتارهايي كه انسان‌ها مي‌توانند داشته باشند، فقط برخي را انتخاب مي‌كند و همان‌ها را به عنوان «رفتار درست» پرورش مي‌دهد. ساختارهايي مانند خانواده، آموزش، دين، قانون و رسانه كه به آنها نهادهاي جامعه مي‌گويند، اين رفتارهاي انتخاب‌شده را تقويت مي‌كنند و در برابر رفتارهايي كه با آنها سازگار نيستند، ايستادگي كرده و آنها را سركوب مي‌كنند. چون انسان موجودي تأثيرپذير و انعطاف‌پذير است، آنچه از فرهنگ خود مي‌آموزد چنان روشن و قوي در ذهنش نقش مي‌بندد كه اغلب باور مي‌كند همين ارزش‌ها، بازتابي از حقيقتي جهاني و نهايي هستند. اما همه انسان‌ها به يك اندازه با اين نهادها احساس هماهنگي نمي‌كنند. تنها كساني كه ويژگي‌ها و توانايي‌هايشان با اين چارچوب‌ها سازگارتر است، فرصت بيشتري براي پذيرفته‌شدن در جامعه دارند».
انسان بودن چيست؟
در اين ميان، انديشمندان ديگري نيز هر يك از زاويه‌اي خاص، كوشيده‌اند رفتار انسان و سازوكارهاي فرهنگي و اخلاقي جامعه را واكاوي كنند؛ آن‌چه در نهايت ما را به دركي روشن‌تر از مفهوم «انسان بودن» رهنمون مي‌شود. هانا آرِنت، فيلسوفي ژرف‌انديش در سده بيستم، با نگاهي پرسش‌گر به تاريخ و سياست، مفهوم انسان بودن را در بستر كنش و مسووليت بازخواني كرد. او باور داشت كه آن‌چه انسان را انساني مي‌سازد، توانايي انديشيدن و داوري اخلاقي در برابر رخدادهاي زمانه است. آرنت در واكاوي پديده‌هايي چون تماميت‌خواهي و نسل‌كشي، به «ابتذال شر» اشاره كرد؛ اينكه چگونه انسان‌هاي به‌ظاهر عادي، تنها با چشم‌پوشي از تفكر، به مجريان بي‌چهره شر بدل مي‌شوند. از نگاه او، انسان تنها زماني به معنا نزديك مي‌شود كه در دل اجتماع، با شجاعت و خِرد، كنش‌گر باشد؛ و سكوت، نه نشانه بي‌طرفي، بلكه همدستي است.
همان‌گونه كه هانا آرِنت باور دارد، انسان تنها زماني به معناي واقعي انسان‌بودن نزديك مي‌شود كه در دل اجتماع، كنش‌گر باشد؛ در آثار كافكا نيز ـ با خوانشي تحليلي و مدرن از مضامين او ـ مي‌توان گفت كه انسان، در دنياي سرد و بي‌رحم خود، تنها از راه انديشيدن و انتخابِ آگاهانه مي‌تواند از «انسان‌بودن»خويش پاسداري كند.در روايت‌هاي كافكا، اين انسان‌ها نه‌تنها در برابر قدرت‌هاي پيچيده و ناديدني بيروني، بلكه در مواجهه با ترس‌هاي دروني نيز ناگزيرند شجاعتِ انديشيدن و داوري اخلاقي را به‌كار گيرند.كافكا، معنا و اصالت انسان‌بودن را نه در پيروزي، بلكه در شكست، و نه در قدرت، بلكه در رنج و اضطراب مي‌جويد.
عكاسي بازتاب دغدغه‌هاي اومانيستي
در چنين بستري، هنر، و به‌ويژه عكاسي، مي‌تواند بازتابي از اين دغدغه اومانيستي باشد. هنري كه هم ثبت‌كننده لحظه است و هم كاوشگر معنا؛ و در دل اين دوگانه، تصويري از انسان مي‌سازد: انساني كه مي‌كوشد در آينه تصوير، حقيقتِ خود را بازشناسد.در اين رابطه، عكاساني انديشمند، همچون ساير هنرمندان در رشته‌هاي مختلف هنري، در اين فضاي وهم‌آلود بازتاب‌دهنده تفكر عميق خود درباره انسان و انسانيت هستند. اكنون، در امتداد انديشه اومانيستي، نوبت به تأملي تازه در رسانه تصوير مي‌رسد: عكاسي. هنري كه از سده نوزدهم، با ورود به عرصه مدرن، نه‌فقط ابزار مستندسازي، بلكه زبان تازه‌اي براي گفت‌وگوي انسان با خويشتن شد.عكاسي، فراتر از فن، جست‌وجويي بصري است براي بازيابي چهره انسان؛ تلاشي براي ديدن و شناساندن او، همان‌گونه كه هست و آنگونه كه مي‌تواند باشد. در نگاه عكاساني كه دغدغه انسان را دارند، قاب دوربين چيزي جز آينه تفكر نيست؛ آينه‌اي كه در آن، رنج و مقاومت، عشق و ترس، آزادي و اسارت، هم‌زمان نقش مي‌بندند. از اين منظر، عكاسي نه‌فقط بازتاب لحظه‌اي از واقعيت، كه بازتابي از درك و داوري اخلاقي درباره آن واقعيت است. در دل اين رويكرد، عكاسي بدل به بياني اومانيستي مي‌شود: تجلي ديداري انديشه‌اي كه انسان را نه در سايه كليشه‌ها، بلكه در روشني فرديت و كرامت بازمي‌نگرد.
جوينده جان انسان‌ها
در ميان چهره‌هاي درخشان عكاسي مستندِ انساني، سباستيائو سالگادو جايگاهي ممتاز دارد؛ عكاسي كه دوربينش نه‌فقط ثبت‌كننده چهره‌ها، بلكه جوينده جان انسان‌هاست. او، با نگاهي سراسر انساني، به روايت زندگي مردمان رنج‌كشيده، مهاجران بي‌سرزمين، كارگران معدن، قربانيان جنگ، قحطي، و آوارگي پرداخته است؛ و در دل اين سياه‌نمايي ظاهري، نور حقيقت و كرامت را جست‌وجو كرده است. سالگادو، فرزند سرزمين برزيل و فارغ‌التحصيل رشته اقتصاد، در ميانه‌ راه، علم آمار را رها كرد تا به زبان تصوير از رنج آدمي سخن بگويد؛ و دوربينش را به ابزاري براي گفت‌وگو با جهان بدل سازد. براي سالگادو، عكاسي نوعي كنش اخلاقي است. او نمي‌خواهد تنها تصويري زيبا ثبت كند، بلكه مي‌كوشد معنايي ژرف را بازتاب دهد. آثارش چونان تابلويي از درد است، اما نه دردِ بي‌هدف؛ بلكه دردي كه ما را به تفكر، پرسش و مسووليت مي‌خواند. در مجموعه‌هايي چون كارگران، مهاجرت و زمين، جهاني را تصوير مي‌كند كه در آن، انسان با همه رنج‌ها و توانايي‌هايش، همچنان در مركز روايت قرار دارد. اين نگاه، همان چيزي است كه اومانيسم مي‌جويد: بازيابي چهره انسان، در دل جهاني كه او را به حاشيه رانده است.
در ميان مجموعه‌هاي ماندگار سالگادو، تصاوير او از معدن طلاي «سِرّا پِلادا» در برزيل، شكوهي سهمناك دارند؛ تصاويري كه مرز ميان واقعيت و اسطوره را درمي‌نوردند. سالگادو در اين مجموعه، نه تنها كارگران را ثبت مي‌كند، بلكه هستي انسان را در ميان گِل، عرق و رنج آشكار مي‌سازد. صدها تن مرد، با بدن‌هايي گِلي و عريان، در شيبي تند چون مورچگاني بي‌پايان بالا و پايين مي‌روند؛ در جست‌وجوي طلايي كه شايد هرگز از آنِ آنان نباشد. اين تصاوير، چنان ژرف و گسترده‌اند كه آدمي را به ياد نقاشي‌هاي ديواري كليساهاي رنسانس مي‌اندازند؛ اما در اين‌جا، به جاي قديسان، انسان‌هاي فرودستِ فراموش‌شده ايستاده‌اند.
در نگاه سالگادو، اين مردان قرباني نيستند، بلكه بازتابي از وضعيت انسان‌هايي هستند؛ انسان‌هايي كه از سوي ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي به ورطه‌اي پرتاب شده‌اند، اما در همان لحظه رنج، وقاري تراژيك دارند. هيچ‌يك از آنها در معرض نگاه نيستند، بلكه سوژه‌هايي‌ با شأن و شكوه خاموش هستند. سالگادو با بهره از نور طبيعي محيط و تركيب‌بندي‌هاي قدرتمند و عكس‌هايي پُركنتراست، فضاي حماسي اين موقعيت را برجسته مي‌كند؛ اما هرگز نگاهش از بالا يا از بيرون نيست. او همراه آنان است، درون آن گودال، و همين رو در رويي است كه عكس‌هايش را از مستند صِرف، به انديشه‌نگاري تصويري بدل مي‌كند. در اينجا، نگاه اومانيستي در عكاسي به روشني عينيت مي‌يابد: انسان نه در قامت قهرمان، بلكه در اوج رنج، اما با كرامتي وصف‌ناشدني. همان‌گونه كه آلبر كامو مي‌گفت، «بايد انسان را در رنج بشناسيم، نه در پيروزي». سالگادو نيز، در اين معدن طلا، انساني را به ما نشان مي‌دهد كه با وجود فرسودگي و خستگي، همچنان ايستاده است؛ انساني كه مي‌خواهد انسان بماند.
وجدان بيدار قرن بيستم
اگر سالگادو در تصاويرش، عظمت انسان را در دل رنج به تصوير مي‌كشد، جيمز نچوي با نگاهي تيزبين و بي‌رحمانه، پرده از چهره پنهان خشونت، فقر، بيماري و جنگ برمي‌دارد. او همچون وجدان بيدار قرن بيستم، در دل بحران‌ها حضور يافته، نه براي تماشا، كه براي شهادت‌دادن. از رواندا و بوسني تا عراق، سودان، هند و ايالات متحده، نچوي در صحنه‌هايي گام نهاده كه بيشتر انسان‌ها از مواجهه با آنها مي‌گريزند؛ اما او مانده، ثبت كرده و با صداقت، حقيقت را به تصوير كشيده است. نچوي با تيزبيني كم‌نظير، جزييات را آشكار مي‌كند: نگاهي در آستانه گريه، دستي لرزان بر زخم، جسدي افتاده در ميان خاك، و كودكي كه در دل بي‌پناهي، همچنان چشم به دوربين دارد. در عكس‌هاي او، لحظه‌اي از درد و شكنندگي انسان ثبت مي‌شود، اما اين ثبت، فروكاستن به رنج نيست؛ بلكه احضار كرامت است. به گفته خودش: «براي من، قدرت عكاسي در توانايي آن براي برانگيختن انسانيت نهفته است. اگر جنگ تلاشي براي نفي انسانيت باشد، آنگاه عكاسي را مي‌توان به عنوان مقابل جنگ در نظر گرفت.» نچوي در آثارش، اومانيسم را نه در شكوه، بلكه در حقيقت جاري در زندگي انسان‌ها مي‌جويد. به دور از احساسات‌گرايي، او انسان را در دل بحران، با شكلي از وقار عريان به تصوير مي‌كشد. عكس‌هايش، سندهايي تصويري از جنايت، بي‌عدالتي، و همچنين مقاومتند؛ تلاشي براي بازگرداندن چهره به آناني كه قرباني سيستم‌ها و جنگ‌ها شده‌اند. از همين رو، او نه‌فقط يك عكاس، بلكه يك كنش‌گر بصري است؛ كسي كه با دوربينش، فريادي انساني را به جهاني بي‌حس و ناشنوا مي‌رساند.
در آثارنچوي، همان نگاه بنيادين اومانيستي بازتاب مي‌يابد: انساني كه در مرز زندگي و مرگ، هنوز سزاوار ديده‌شدن، شنيده‌شدن و زيستن است. همان‌گونه كه هانا آرِنت مي‌گويد، «سكوت در برابر شر، خود شكلي از شر است»؛ و نچوي، بي‌وقفه و با جسارت، عليه اين سكوت ايستاده است.
رنج ديگران
از اين منظر، عكاسي مستند اجتماعي ـ به‌ويژه آن‌ دسته از آثاري كه بر نمايش رنج انسان‌ها تمركز دارند ـ صرفا روايتِ بصري واقعيت نيست، بلكه دعوتي است به همدلي، واكنش، و مسووليت‌پذيري. در اين موقعيت، هنرمند عكاس نه ناظري خنثي، بلكه بازيگري است كه از خلال تصوير، مخاطب را به تأملي اخلاقي فرا‌مي‌خواند.
در همين راستا، سوزان سونتاگ، نويسنده و منتقد فرهنگي، در كتاب تأثيرگذار خود (درباره رنج ديگران) ۲۰۰۳، بر مسووليت تماشاگر در مواجهه با تصوير تأكيد مي‌كند. از نگاه او، تماشاي رنج ديگران اگر تنها به ديدن محدود شود و واكنشي در پي نداشته باشد، مي‌تواند به بي‌رحمي بدل شود. انسان ممكن است، بي‌آن‌كه بداند، به ديدن مكررِ درد عادت كند. اگر اين تماشاي صِرف به حساسيت‌زدايي بينجامد، نه‌تنها آگاهي‌بخش نخواهد بود، بلكه به‌نوعي همدستي اخلاقي با خشونت تبديل مي‌شود.
سونتاگ با اين بيان، مرز ميان مشاهده منفعلانه و مشاركت اخلاقي را روشن مي‌سازد. اين نگرش، وظيفه‌اي تازه براي هنرمند رقم مي‌زند: تبديل تصوير به زمينه‌اي براي بيداري آگاهي، و بدل ساختن مشاهده به تجربه‌اي انساني. از اين‌رو، درك رنج ديگران تنها از رهگذر دوربين حاصل نمي‌شود، بلكه در تعهدي نهفته است كه هنرمند نسبت به انسان و انسانيت به‌عهده مي‌گيرد.
چهره‌هايي از رنج، مقاومت، اميد و زندگي
در ادامه جست‌وجوي مفهوم اومانيسم در عكاسي، نمي‌توان از استيو مك‌كري عبور كرد؛ عكاسي كه آثارش بازتابي ژرف از وضعيت انسان در دل تنش‌ها، جنگ‌ها و بحران‌هاي اجتماعي است. مك‌كري با دوربيني هشيار و نگاهي انساني، به روايت آن بخش از جهان مي‌پردازد كه اغلب ناديده گرفته مي‌شود: چهره‌هايي از رنج، مقاومت، اميد و زندگي.آثار او با رنگ‌هايي گرم و زنده و كادربندي‌هايي سنجيده، همواره حامل نگاهي اومانيستي‌اند. او به‌جاي آنكه صرفا ناظر بحران باشد، كوشيده است تا با نزديك‌شدن به انسان‌ها، تجربه زيسته آنان را بازتاب دهد. در عكس‌هايش، سوژه‌ها نه قرباني، بلكه راوي‌اند؛ روايت‌هايي كه از زبان نگاهشان جاري مي‌شود. مك‌كري در يكي از گفت‌وگوهايش مي‌گويد: «قدرت يك چهره مي‌تواند از صدها صفحه گزارش بيشتر بگويد».از افغانستان تا هند، از آفريقا تا خاورميانه، مك‌كري در پي آن بوده است كه جهانيان را با چشمان انسان‌هايي روبه‌رو كند كه جنگ، فقر يا مهاجرت را از سر گذرانده‌اند. اما آن‌چه عكس‌هايش را به تجربه‌اي اومانيستي بدل مي‌سازد، صرفا مستند كردن اين رنج‌ها نيست، بلكه نوري است كه از وراي نگاه سوژه‌ها عبور مي‌كند و به مخاطب مي‌رسد؛ نوري از شرافت، پايداري و كرامت انساني.
عكس مشهور او از «دختر افغان» با آن نگاه نافذ، نماد همين رويكرد است. اما فراتر از آن قاب خاص، مجموعه آثار مك‌كري نشان مي‌دهد كه چگونه مي‌توان از عكاسي به عنوان ابزاري براي درك متقابل انسان‌ها بهره گرفت؛ بي‌آن‌كه به ورطه سانتي‌مانتاليسم يا بهره‌برداري تصويري از رنج فروغلتيد.
او درعكس‌هايش، انسان را نه به عنوان سوژه‌اي براي ترحم، بلكه به عنوان حامل پرسشي وجودي و اخلاقي به تصوير مي‌كشد. پرسشي كه به‌جاي قضاوت، ما را به تأمل وا‌مي‌دارد: ما، در برابر رنج ديگران، چه وظيفه‌اي داريم؟
داستان به حاشيه رانده شده‌ها
در ادامه‌ بررسي نگاه‌هاي اومانيستي در عكاسي، و پس از تحليل روايت‌هاي بصري هنرمنداني چون سباستيائو سالگادو، جيمز نچوي و استيو مك‌كري، اكنون مي‌توان به نمونه‌اي ديگر از اين جريان نيرومند در عرصه جهاني پرداخت كه ريشه در فرهنگ ايراني دارد: رضا دقتي. اگرچه جايگاه او در مقياس جهاني هم‌سنگ با چهره‌هايي چون سالگادو و نچوي است، اما آن‌چه آثار او را متمايز مي‌سازد، پيوند ميان تجربه زندگي، ريشه‌هاي فرهنگي و رسالت اجتماعي است.دقتي، همچون پلي ميان شرق و غرب، روايت‌گر چهره‌ انساني بحران‌هاست؛ نه‌فقط از منظر جهاني، بلكه با نگاهي برخاسته از شناخت عميق نسبت به رنج و مقاومت در بطن جوامع آسيب‌ديده است.
در ميانه‌ ويرانه‌ها، در دل جنگ‌ها، در چهره‌ كودكاني با چشمان درشت و نگران، رضا دقتي ايستاده است؛ نه‌تنها با دوربين، بلكه با نگاهي سرشار از احترام، همدلي و ايمان به انسان.عكاسي براي او صرفا ابزار ثبت نيست؛ وسيله‌اي‌ است براي شهادت دادن، براي دفاع از كرامت بشر و براي روايت آن داستان‌هايي كه اغلب به حاشيه رانده شده‌اند.
رضا دقتي، عكاس ايراني‌تبار و شناخته‌شده جهاني، سال‌هاست كه با دوربينش در خط مقدم بحران‌هاي انساني گام برمي‌دارد. از جنگ ايران و عراق، افغانستان و آفريقا تا ويراني‌هاي خاورميانه، دقتي همواره در پي يافتن لحظه‌هايي است كه جوهره‌ انسانيت را آشكار مي‌سازند.او با عكس‌هايش، صداي بي‌صدايان شده و كوشيده رنج‌ها را بازتاب دهد، بي‌آن‌كه به هيجان‌زدگي يا بهره‌برداري احساسي از سوژه‌ها تن دهد.
يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي كار دقتي، پرهيز از نگاه تقليل‌گرايانه يا غريب‌انگارانه نسبت به انسان‌هاي درگير بحران است.در عكس‌هاي او، حتي در تلخ‌ترين موقعيت‌ها، روزنه‌اي از اميد، ايستادگي و وقار انساني ديده مي‌شود.او، همانند جيمز نچوي، به واقعيت وفادار است؛ اما واقعيتي كه از درون انسان مي‌جوشد، نه فقط از سطح رويدادها.
دقتي همچنين بنيان‌گذار سازمان «آينه‌ها»ست؛ نهادي براي آموزش رسانه و عكاسي به جوانان در مناطق بحران‌زده.اين اقدام، جلوه‌اي از همان نگاه اومانيستي است كه در تار و پود آثارش جريان دارد: آموزش، آگاهي، و باور به نيروي تصوير براي تغيير.
در كنار عكاساني چون جيمز نچوي، سباستيائو سالگادو و استيو مك‌كري، رضا دقتي يكي از آن چهره‌هايي‌ است كه از مرزهاي ملي و جغرافيايي عبور كرده تا به سود حقيقتي فراگيرتر سخن بگويد: حقيقت انسان. اگر سباستيائو سالگادو، با تركيب‌بندي‌هاي حماسي و نورپردازي‌هايش، عظمت انسان را در دل ويراني‌ها تصوير مي‌كند، و اگر جيمز نچوي با واقع‌گرايي تلخ و بي‌پرده، خشونت عريان جهان را بر پيشاني دوربينش مي‌نشاند، رضا دقتي مسيري ميانه را مي‌پيمايد؛ مسيري كه در آن هم زيبايي و هم تلخي حضور دارند، اما در خدمت فهم و احترام به انسان است.
وفاداري به حقيقت انسان
در عكس‌هاي سالگادو، كرامت انساني در دل فقر و كار طاقت‌فرسا تجلي مي‌يابد.او رنج را تا آستانه‌ اسطوره پيش مي‌برد. امانچوي، با نگاهي بي‌واسطه، بدن‌ها، زخم‌ها، نگاه‌هاي گمشده و مرگ‌هاي خاموش را به تصوير مي‌كشد تا مخاطب را به تأمل وادارد. رضادقتي، با حفظ فاصله‌اي اخلاقي، مي‌كوشد چهره‌ انساني را در تعادلي ميان حقيقت و اميد نگاه دارد؛ چنان به نظر مي‌رسد كه مي‌گويد: «آري، جهان مي‌سوزد، اما انسان هنوز خاموش نشده است.»
وجه مشترك هر چهار عكاس، وفاداري به حقيقت انسان است؛ اما شيوه‌هاي بيان آنها با يكديگر متفاوت است: سباستيائو سالگادو، شاعر بصري رنج انساني است؛ تصويرهايش سرشار از معنا، فرم و حسي حماسي‌اند. جيمز نچوي، وجدان بيدار قرن معاصر است؛ واقع‌گرايي او، بيان مستقيم حقيقتي است كه نمي‌توان از آن چشم پوشيد. رضا دقتي، راوي خاموش كرامت انساني است؛ باور دارد كه حتي در ويراني، نگاه يك كودك مي‌تواند نويد آينده‌اي انساني‌تر باشد. استيو مك‌كري، گوياي قصه‌هاي سكوت و نگاه است؛ از رنگ و نور براي نماياندن عمق انسانيت در لحظاتي ساده و بي‌صدا بهره مي‌گيرد.اين چهار عكاس، با نگاهي انساني و ژرف به جهان پيرامون، هر يك به شيوه‌اي در تلاشند تا داستان‌هاي ناديده و رنج‌هاي پنهان بشر را آشكار سازند و در عين حال، كرامت، شجاعت و زيبايي انسان را نيز به تصوير كشند.
در خاتمه شايان ذكر است، در جهاني كه انديشه زير آوار هياهوي تصاوير زودگذر دفن مي‌شود، اين پرسش ساده اما بنيادي دوباره قد مي‌كشد: آيا هنوز مي‌توان انسان بود؟ و اگر پاسخ مثبت است، راهي به‌جز ديدن و شنيدن «رنج ديگري»وجود دارد؟ عكاسي، آنگاه كه به اومانيسم وفادار مي‌ماند، نه فقط ابزاري براي ثبت، بلكه امكاني براي بازانديشي در باب انسانيت است.
آثار عكاسان اومانيستي همچون سباستيائو سالگادو، جيمز نچوي، استيو مك‌كري و رضا دقتي، روايت‌هايي بصري از بحران‌ها و رنج‌هاي انساني هستند.اين آثار همچنين آينه‌هايي‌اند كه مخاطب را به تفكر و مسووليت اخلاقي فرامي‌خوانند.هر تصوير، دعوتي است به مشاركت، به همدلي، به مسووليتي كه از لحظه‌ ديدن آغاز مي‌شود.وقتي چهره‌اي از رنج يا نگاه كودكاني در دل ويراني‌ها را مي‌بينيم، ديگر نمي‌توان بي‌تفاوت باقي ماند.اين تصاوير، نه تنها داستان‌هايي از رنج انسان‌ها هستند، بلكه هركدام نداهايي است كه از دل آنها به گوش مي‌رسد: «من انسانم، و تو هم انساني. پس چه بايد كرد؟»
در جهاني كه حقيقت اغلب در سايه‌ رسانه‌هاي مسلط بر جوامع گم مي‌شود، عكاسي اومانيستي راهي است براي بازگرداندن معنا به تصوير.اين نوع عكاسي مي‌كوشد تا از ميان رنج و تاريكي‌ها، كرامت و انسانيت را بازيابي كند و به ياد بياورد كه هنوز مي‌توان از انسان نوشت، از او گفت و براي او كاري كرد.
اما پرسش نهايي همچنان پابرجاست: پس از ديدن اين تصاوير، مخاطب چه خواهد كرد؟ آيا انسان توانسته است حقيقتا انسان بماند؟
منابع و پي نوشت‌ها در دفتر روزنامه موجود است.
عكاس- مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون