• 1404 دوشنبه 13 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6108 -
  • 1404 دوشنبه 13 مرداد

سهراب (9)

علی نیکویی

برفتند و ديدنْش افگنده خوار | برآسوده از بزم و از كارزار
خدمتكاران برفتند تا ژند را بيابند كه با جنازه‌ او روبه‌رو شدند، دوان‌دوان به سوي سهراب آمدند و گفتند دايي شما در نزديكي دژ به روي زمين افتاده و جان به جهان‌آفرين تسليم نموده! سهراب كه اين را شنيد به سرعت از جاي برخاست و به بالاي پيكر ژند آمد؛ شگفت‌زده به پيكر بي‌جان ژند نگريست و تمام دليران و گردنكشان لشكر توران را فراخواند و به ايشان گفت: امشب كسي حق خفتن ندارد! همگان نيزه‌ها در دست بايد پاسداري دهند كه گرگي در ميان گله‌ گوسپندان درآمده؛ سهراب پيشاپيش تورانيان فرياد زد كه اگر جهان‌آفرين مرا ياري كند در ميدان رزم انتقام ژند را از يكايك ايرانيان خواهم گرفت؛ پس سهراب بازآمد و بر روي تخت خود نشست و تمام خنياگران و بزرگان را فراخواند و فرمود: هر چند ژند را از دست دادم؛ اما جانم از طرب سير نشده است پس مجلس بزم را دوام دهيد.
 رستم جهان‌پهلوان نيز از ميان تورانيان بازگشت به سوي سپاه ايران؛ پاسدار شب در سپاه ايران گيو پهلوان بود، گيو در تاريكي شب مردي را ديد كه به سوي سپاه ايران مي‌آيد! گرز گران خود را كشيد و سپر را بالاي سر برد و فريادي بلند كشيد، رستم دانست اين آواز گيو پهلوان است، فرياد زد من رستمم و خنده‌اش آمد؛ گيو و سربازانش كه آواز رستم را شنيده بودند به پيشوازش شتافتند و گيو روي به رستم گفت: ‌اي پهلوان در اين تيرگي شب، پاي پياده از كجا مي‌آيي؟!
 رستم نيز براي گيو لب به سخن گشود و هرچه ديده بود را بازگفت، پس از آنجا سوي پرده‌سراي پادشاه رفت و هر چه ديده بود از تورانيان و سپاهشان را بازگفت؛ سخن به سهراب رسيد، رستم از قد و قامت سهراب سخن راند و از بازوان و كتفش؛ به پادشاه گفت: تا به امروز در ميان تركان و تورانيان چنين پهلواني نديده و نشنيده بودم، من در اين پهلوانِ جوان نياي خود سامِ سوار را ديدم! پس داستان كشته ‌شدن ژنده رزم و مشتي كه بر گردن او زد را بازگفت؛ چون اينها به شاه ايران گفت شهريار دستور داد تا نوازندگان به پرده‌سرايش درآيند و با رستم مي ‌نوشيد. چون خورشيد فردا روز در آسمان چهره نمود، سهراب لباس رزمش را بر تن كرد و بر اسبش نشست و شمشير بر دستش گرفت و كلاه‌خود بر سر نهاد و كمندي شست ‌خم بر زين اسب انداخت و روي درهم ‌كشيده بر روي كوهي رفت كه مُشرف به سپاه ايران بود، دستور داد هجير، سپهبد اسير ايران را به حضورش بياورند؛ پس ‌روي به هجير كرد و گفت: اگر مي‌خواهي از دست من رهايي يابي و سرافراز در هر انجمن گردانمت هرچه از تو مي‌پرسم درست و راست پاسخ‌ گوي؛ اگر راست‌گفتار باشي و هر چه از ايران سپاه مي‌پرسمت درست پاسخ ‌دهي به تو گنج‌هاي بزرگ خواهم داد و اگر دروغ بگويي در بند خواهم كردت و زندانت كنم.
 هجير سپهبد به سهراب پهلوان گفت: هرچه شما بپرسيد از سپاه ايران تا جايي كه بدانم خواهم گفت، بدون كژي و دروغ. سهراب، هجير را كنار خود خواند و روي به سپاه ايران‌زمين كرد و گفت اكنون از تو خواهم پرسيد از طوس و كاووس و گودرز، از بهرام و از رستم نامدار؛ پس هركه را نشان دادم تو درست بر من بر شمارش.
 پس سهراب دست به سوي سپاه ايران برد و به هجير گفت: آن سراپرده هفت‌رنگ كه درونش پلنگ‌ها را به زنجير كرده‌اند و بر ورودي‌اش صد پيل جنگي بسته‌اند همان كه درفشي بلند با نقش خورشيد بر فرازش افراشته‌اند كه بالايش ماهي است طلايي در غلافي بنفش‌رنگ؛ دقيقا در ميانه سپاه، آنجا جايگاه كيست؟! نام او چيست؟!
هجير گفت آن سراپرده شاه ايران است كه ورودي سرايش شير و پيل مي‌بندند.
سهراب دستش را سوي راست سپاه ايران برد و از هجير پرسيد: آن ‌سوي؛ آنجا كه سوران بسيار ايستاده‌اند، پيل‌هاي جنگي و بنه‌ سپاه انباشت گرديده، همان سراپرده‌ سياه‌رنگ كه گرداگردش سپاهيان ايستاده‌اند و در كنار سراپرده‌اش چادرهاي بسيار ديگر، همان كه درفشي بر فرازش افراشته كه نشان پيل دارد و روبه‌روي در سراپرده‌اش سواراني با كفش‌هايي طلايي ايستاده‌اند، او كيست؟!
 هجير پاسخ داد او طوس پهلوان، فرزند نوذر شاه است.
سهراب دستش را گرداند سوي ديگر را به هجير نشان داد و پرسيد: آن سراپرده‌ سرخ‌رنگ كه سواران بسيار گرداگردش ايستاده‌اند و درفشي با نقش شير طلايي بر فرازش افراشته و ميانش گهري است؛ از آن كيست؟!
 هجير پاسخ داد آنجا سراي پدر من، بزرگ آزادگان، جهانگير گودرز پسر كشوادگان است.
سهراب باز دستش را سوي ديگر سپاه ايران كرد و گفت: آن سراپرده‌ سبز كه پشتش لشكري مردانه ايستاده، همان كه روبه‌رويش تختي است كه بر روي تخت پهلواني با فر و شكوه نشسته، همان پهلوان كه هيچ مردي در سپاه ايران به قد و بالاي او نيست و نه حتي اسب ديگران نيز مانند اسبش، همان كه درفش اژدهاپيكر روبه‌رويش برافراشته و نيزه‌اش نقش شير زرين سر دارد؛ او كيست؟!
درفشي بديد اژدها پيكرست | بران نيزه بر شير زرين سرست

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون