در دل پاييز ۲۰۲۵، كاخ سفيد بار ديگر كانون ديپلماسي پرتلاطم خاورميانه شد؛ وقتي كه دونالد ترامپ ميزبان محمد بن سلمان شد. از همين رو تحليلگران مدعياند اين ديدار و توافقهاي حاصل شده بهمثابه نقطه عطفي تاريخي تفسير ميشود. تا جايي كه منتقدان، ازجمله گاردين، توافقها را «معاملهاي بيسابقه» خواندند كه امنيت و اقتصاد را در هم ميآميزد، اما حاميان، آن را فرصتي براي ثبات منطقهاي توصيف ميكنند. بنسلمان با وعده سرمايهگذاري ۶۰۰ ميليارد دلاري در امريكا كه بعدا به يك تريليون دلار افزايش يافت نهتنها روابط اقتصادي را تقويت كرد، بلكه ديدارها ميان سرمايهداران دو كشور را تسهيل نمود. اين ابتكارات - از فناوري تا انرژي - ميتواند معادلات غرب آسيا را دگرگون سازد؛ اما آيا اين بدهبستانها، موازنه قدرت را به نفع تلآويو و رياض تغيير خواهد داد؟ از منظر امنيتي، توافق فروش جنگندههاي پيشرفته اف - ۳۵ به عربستان، زنگ خطري براي هژموني اسراييل است. بازيگري كه سالها خود را تنها قدرت برتر منطقه ميدانست. از همين رو كارشناسان هشدار ميدهند كه فروش اف - 35 ميتواند غرب آسيا را به سوي رقابتهاي تسليحاتي سوق بدهد، هرچند گروهي مدعياند تقويت بازدارندگي در برابر تهديدات مشترك، به نفع ثبات عمل ميكند. در همين راستا روزنامه اعتماد در گفتوگويي اختصاصي با غلامرضا كريمي، دانشيار گروه روابط بينالملل دانشگاه خوارزمي به بررسي دقيقتري ابعاد سفر بنسلمان به امريكا و تعاملات تجاري و امنيتي دو بازيگر پرداخته است. در ادامه مشروح گفتوگو را میخوانید.
به عنوان سوال نخست، ارزيابيتان از سفر بنسلمان به كاخ سفيد آن هم براي نخستين بار بعد از ماجراي قتل خاشقچي چيست؟ بالاخص آنكه گروهي با استناد به صلح حاكم بر غزه و همچنين سفر ماه مه دونالد ترامپ به پادشاهي، ديدار رهبران دو كشور را در اين بازه زماني تاريخي ميخوانند؟
ديدار ميان دونالد ترامپ و محمد بن سلمان را نميتوان صرفا يك ديدار ديپلماتيك معمولي ارزيابي كرد. در واقع، برجستهترين جنبه تحليلي اين رويداد، تطهير سياسي محمد بن سلمان به شمار ميرود. پس از 7 سال سردي در روابط ميان واشنگتن و رياض - كه عمدتا ناشي از سايه سنگين قتل جمال خاشقچي، روزنامهنگار منتقد سعودي بود - ترامپ استقبالي باشكوه و پرشور از وليعهد سعودي داشت و بدين طريق بهرغم تأييد گزارشهاي اطلاعاتي ايالات متحده مبني بر نقش مستقيم بنسلمان در پرونده خاشقچي، پيامي صريح و روشن ارسال ميكرد: در نظام ترامپ، منافع استراتژيك و اقتصادي بر ملاحظات حقوق بشري اولويت مطلق دارند. در منطق «امريكا اول» ترامپ، همواره منافع اقتصادي و ژئوپليتيك بر ارزشهاي حقوق بشري برتري داشته است. اين ديدار عملا به انزواي بينالمللي بنسلمان پايان داد و مشروعيتي نوين به وي اعطا كرد. از منظر منطقهاي، تأثيرگذارترين جنبه اين رويداد، ارتباط آن با موضوع ايران بود. در اين ديدار، استراتژي مشتركي ميان واشنگتن و رياض براي مهار ايران ترسيم شد؛ رويكردي نوين كه تركيبي از فشار هوشمندانه و درهاي باز ديپلماتيك را در بر ميگيرد. ترامپ اعلام كرد كه ايالات متحده آماده مذاكرات با ايران است و حتي مدعي شد كه اين مذاكرات آغاز شده و ايران به شدت مشتاق دستيابي به توافقي است. در اين چارچوب، هدف نهايي، وادارسازي ايران به توافقي است كه در بلندمدت، ماهيت انقلابي و نفوذ منطقهاي آن را تضعيف كند. از ديدگاه عربستان، هدف اصلي، تعليق دائمي قدرت ايران است و ترجيح ميدهد تهران در وضعيتي مبهم - نه جنگ و نه صلح - باقي بماند. ايالات متحده، به عنوان يك قدرت جهاني به دنبال حفظ نقش ايران به عنوان يك قدرت متوسط در خاورميانه است و از اين رو، با اعطاي امتيازات تاكتيكي نظير كاهش تحريمها، به اين هدف دست ميزند. مساله ديگر، تحولات غزه است كه نقش محوري در معادلات منطقهاي ايفا ميكند. جنگ غزه، محاسبات مربوط به عاديسازي روابط را دگرگون ساخته است. از سوي ديگر، بعد اقتصادي - فناورانه اين سفر نيز برجسته بود. عربستان سعودي با برجستهسازي روابط خود با چين، از آن به عنوان اهرمي براي كسب امتيازات بيشتر از واشنگتن بهره برد. موافقت ايالات متحده با انتقال فناوريهاي حساس - نظير تراشههاي هوش مصنوعي - نشاندهنده آن است كه ترامپ، براي جلوگيري از تعميق روابط رياض - پكن، حاضر به پذيرش ريسكهاي عمده در واگذاري فناوريهاي پيشرفته و پيچيده به عربستان شده است. در مجموع، اين ملاقات حاكي از آن است كه هرچند اتحادي ظاهرا قدرتمند ميان عربستان و ايالات متحده در حال شكلگيري است، گسلهاي عميقي نيز وجود دارد كه ثبات اين وضعيت را تهديد ميكند.
همانگونه كه اشاره كرديد سفر بنسلمان به ايالات متحده را از دو منظر امنيتي و اقتصادي با اهميت است، بالاخص آنكه شاهزاده سعودي از سرمايهگذاري 600 ميليارد دلاري در امريكا خبر داده، رقمي كه ميتواند به بيش از يك تریليون دلار برسد. ارزيابي شما از اين معامله بيسابقه چيست؟
بررسي اين معامله بيسابقه نيازمند نگاهي يكپارچه به ابعاد اقتصادي و امنيتي آن است؛ ابعادي كه به نحوي ناگسستني در هم تنيده شدهاند. اين توافقها - كه شامل تعهدات سرمايهگذاري عظيم و واگذاري فناوريهاي پيشرفته نظامي ميشود - نهتنها روابط دوجانبه را بازسازي ميكند، بلكه معادلات ژئوپليتيك خاورميانه را به طور اساسي دگرگون ميسازد. از منظر اقتصادي، آنچه رخ داد فراتر از الگوي سنتي «نفت در برابر امنيت» است كه در گذشته روابط ميان ايالات متحده و عربستان را تعريف ميكرد. عربستان با پيشنهاد سرمايهگذاري عظيم به ارزش ۶۰۰ ميليارد دلار - كه در جريان ديدار به بيش از يك تريليون دلار افزايش يافت - نقش خود را از يك مشتري نفتي به شريكي استراتژيك و سرمايهگذار كليدي ارتقا داده است. اين حجم سرمايهگذاري كه بخشي از آن از طريق صندوقهاي مشترك با غولهاي مالي همچون بلكاستون (Blackstone) محقق ميشود، عربستان را به يك نيروي نفوذ دروني در اقتصاد ايالات متحده تبديل ميكند. اين اقدام، پيامي راهبردي صريح در بر دارد: سرمايهگذاري كلان در امريكا، سيگنالي تنظيمي به واشنگتن ارسال ميكند مبني بر اينكه هرچند گزينههاي جايگزين وجود دارد، اولويت انتخاب شده، همكاري با ايالات متحده است. در مقابل، عربستان انتظار پاسخگويي متقابل در حوزههاي امنيتي و فناورانه را دارد، ازجمله دسترسي به فناوريهاي هوش مصنوعي و مواد معدني حياتي. از بعد امنيتي، اين ديدار به يك معامله بزرگ بالقوه منجر شده؛ عربستان سعودي به جنگندههاي نسل پنجم اف - 35 و سامانههاي دفاع موشكي پيشرفته دست مييابد. پذيرش اين درخواست توسط واشنگتن، به معناي بازنويسي دكترين امنيتي خاورميانه است؛ دكتريني كه براي دههها بر اصل برتري كيفي مطلق اسراييل به عنوان قاعدهاي تغييرناپذير در سياست خارجي امريكا استوار بود. اين تحول، عربستان را به سوي قطبي امنيتي مستقل در كنار اسراييل سوق ميدهد و توازن قدرت در منطقه را به طور اساسي دگرگون ميسازد. در واقع، اين بدهبستان سياسي معادلات امنيتي غرب آسيا را تغيير ميدهد و به عنوان يك نقطه عطف در پوياييهاي منطقهاي عمل ميكند. هرچند اين تغييرات به صورت تدريجي رخ ميدهد، اما بدون شك به تشديد رقابت تسليحاتي در غرب آسيا دامن خواهد زد. دستيابي عربستان به چنين تسليحات پيشرفتهاي، بازدارندگي نامتقارني در مقابل توان موشكي ايران ايجاد ميكند و ميتواند مسابقه تسليحاتي دومينووار را در ميان قدرتهاي ديگر منطقه - نظير مصر، تركيه و امارات متحده عربي - برانگيزد. علاوه بر اين، پويايي قدرت منطقهاي نيز دگرگون ميشود. عربستان در حال تبديل شدن به مركز ثقل جديد در ميان كشورهاي سني محافظهكار است؛ امري كه رقابت آن با تركيه را تشديد ميكند، همكارياش با امارات را دستخوش تحول ميسازد و نقشش را به عنوان ميانجي ميان ايالات متحده و ايران، با قدرت بيشتري بازتعريف ميكند. مساله ديگر، چالش عمدهاي است كه اين معامله براي اصل هژموني اسراييل ايجاد ميكند. انحصار تلآويو در دسترسي به پيشرفتهترين تسليحات امريكايي مخدوش ميشود و روابط استراتژيك امريكا و اسراييل را در آزموني دشوار قرار ميدهد؛ به ويژه با توجه به مخالفتهاي اوليه اسراييل نسبت به فروش اف - ۳۵ به عربستان.
در ميانه اخبار مرتبط با سفر بن سلمان، فروش جنگدههاي اف - 35 به عربستان حاشيهساز شد؛ جنگدههايي كه دستيابي به آن ميتواند موازنه امنيتي حاكم بر غرب آسيا را تغيير بدهد؛ جغرافيايي كه اسراييل حداقل در دو سال گذشته تصور ميكرد تنها قدرت هژموني آن است؟
موافقت ايالات متحده با فروش جنگندههاي اف - ۳۵ به عربستان سعودي، يكي از تحولات راهبردي چند دهه اخير در خاورميانه به شمار ميرود كه ميتواند پيامدهاي چندلايه و عميقي بر موازنه قدرت منطقهاي داشته باشد. از منظر نظامي و امنيتي افزودن اف-۳۵ به زرادخانه عربستان، تغييري كيفي به همراه دارد؛ زيرا اين جنگنده با قابليت رادارگريزي و قدرت يكپارچهسازي اطلاعات ميدان نبرد، بازدارندهاي راهبردي محسوب ميشود و ميتواند تواناييهاي تهاجمي و دفاعي عربستان را به نحوي متمايز ارتقا بدهد و معادلات امنيتي موجود را به چالش بكشد. مهمترين جنبه آن، تقابل با توان موشكي ايران به عنوان پديدهاي پيچيده و قابل تبيين است. در رابطه با اسراييل، اين تصميم عملا به معناي پايان اصل برتري كيفي مطلق اسراييل است كه براي دههها مبناي رابطه امنيتي واشنگتن - تلآويو بوده است. هرچند ايالات متحده احتمالا با ارائه نسخههاي محدود شده يا همزمان ارتقاي توانمنديهاي اسراييل، تلاش خواهد كرد اين تنش را مديريت كند، اما نفس دستيابي عربستان به اين سطح از فناوري، انحصار اسراييل در برخورداري از پيشرفتهترين تسليحات امريكايي در منطقه را ميشكند و به نوعي رقابت تسليحاتي كيفي ميان دو متحد منطقهاي امريكا را تشديد ميکند؛ هرچند واشنگتن احتمالا كوشش خواهد كرد فاصله تكنولوژيك ميان اين دو قدرت - يعني اسراييل و عربستان- را حفظ كند. در سطح منطقهاي مصر، تركيه و امارات متحده عربي كه خود را رقيب عربستان ميدانند، احتمالا فشارهايي براي دستيابي به جنگندههاي نسل چهارم يا پنجم و ارتقاي تسليحات خود افزايش خواهند داد. تركيه، به عنوان كشوري كه از برنامه اف - ۳۵ اخراج شده، اين تصميم را تبعيض راهبردي تلقي کرده و تلاش خواهد کرد تا در توافقهاي جديد سهمي داشته باشد؛ امري كه ممكن است همكاريهاي نظامي آن با مسكو را تشديد كند و در بلندمدت به چندقطبيشدن قدرت هوايي منطقه منجر شود. از بعد راهبردي، اين فروش نشاندهنده تغييري مهم در دكترين امنيتي امريكا در خاورميانه است. در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، واشنگتن در دهههاي نخست بر سياست تكستوني با تكيه بر عربستان تأكيد داشت، اما بعدا تمركز خود را بر سياست تكستوني اسراييل معطوف كرد. اكنون به نظر ميرسد عربستان به عنوان يكي از اركان اصلي تأمين امنيت از سوي امريكا تلقي ميشود و در بلندمدت، ايالات متحده ممكن است به دنبال سياست دو ستوني متشكل از عربستان و اسراييل به عنوان حافظان منافع خود در خاورميانه باشد. البته چالشهاي قابل توجهي نيز در اين مسير وجود دارد؛ زيرا انتقال، نگهداري و بهكارگيري موثر ناوگان اف-۳۵ مستلزم وجود زيرساختهاي پيچيده، نيروي انساني بسيار آموزشديده و زنجيره تأمين پايدار است كه ايجاد آنها در عربستان به سالها زمان نياز دارد. واشنگتن احتمالا با اعمال محدوديتهاي سختگيرانه بر نرمافزار، قابليتهاي رادارها و سيستمهاي جنگ الكترونيك، تلاش خواهد كرد اسراييل را بر لبه تكنولوژيك حفظ كند و برتري آن نسبت به عربستان را تداوم ببخشد.
ذيل سوال بالا رويكرد اسراييل در برابر تصميم به فروش اف-35ها به عربستان در كوتاهمدت و ميدان مدت را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
تغيير موضع اسراييل در قبال فروش جنگندههاي اف-۳۵ به عربستان سعودي به عوامل متعددي وابسته است و نميتوان آن را صرفا به محاسبات پيچيده امنيتي در تلآويو محدود كرد. نخستين عامل، تضمينهاي امنيتي محكمي بود كه واشنگتن به اسراييل ارائه داد تا برتري نظامي آن خدشهدار نشود. ايالات متحده با اين تضمينها عملا تلآويو را متقاعد ساخت. ازجمله اين تضمينها ميتوان به تحويل نسخههاي محدودشده اف-۳۵ به عربستان اشاره كرد كه فاقد پيشرفتهترين قابليتهاي راداري، جنگ الكترونيك و نرمافزارهاي اختصاصي نسخه اسراييلي هستند. همزمان، امريكا ارتقاي چشمگيري در توانمنديهاي دفاعي اسراييل اعمال خواهد كرد و احتمالا جنگندههاي نسل ششم مجهز به سيستمهاي دفاع ليزري را به اين كشور واگذار ميکند تا تفاوت ايجاد شده جبران شود. مهمتر از همه، ايجاد مكانيزمهاي نظارتي ايالات متحده براي كنترل دقيق نگهداري، استقرار و نحوه استفاده عربستان از اين جنگندهها، تضميني كليدي بود كه به اسراييل اطمينان داد برتري نظامياش مخدوش نخواهد شد. عامل دوم، تغيير در محاسبات امنيتي منطقهاي است. تهديد فوري و وجودي ناشي از ايران و متحدانش، اولويتبنديهاي اسراييل را دگرگون كرده است. در گذشته، ايران به عنوان قدرت برتر منطقهاي قادر به وارد آوردن فشارهاي جدي بر اسراييل بود، اما در پرتو جنگ ۱۲ روزه و تحولات اخير در غرب آسيا، اين تهديدها به طور قابل توجهي كاهش يافته است. از اين رو، افزايش توانمنديهاي هوايي عربستان كه از منظر اسراييل ميتواند فشار نظامي بر محور مقاومت را نيز متوجه رياض سازد، تا حدي بار امنيتي اسراييل را سبك ميكند. اين ديدگاه باعث شد عربستان از يك رقيب بالقوه به يك دارايي امنيتي در چارچوب گستردهتر مهار ايران تبديل شود. عامل سوم، نقش پيمان ابراهيم است. روند عاديسازي روابط از طريق كانالهاي ارتباطي محرمانه و اعتمادسازي ميان مقامات امنيتي دو طرف در جريان است و اين امر به اسراييل امكان داد نگرانيهاي خود را به صورت مستقيم و با اطمينان بيشتري با طرف سعودي مطرح كند. در نتيجه، موافقت ضمني رياض با پيوستن به پيمان ابراهيم موجب شد اسراييل در برابر تحويل اف-۳۵ سكوت اختيار كند و زمينه براي برداشتن گامهاي جديتر در عاديسازي روابط فراهم آيد. عامل چهارم، واقعگرايي سياسي بود. اسراييل تشخيص داد كه واشنگتن اين تصميم را قطعي كرده و ترامپ مصمم به اجراي توافقات نظامي و امنيتي گسترده با عربستان است؛ تصميمي كه از حمايت كنگره نيز برخوردار بود.
با تغيير معادلات امنيتي غرب آسيا، سناريوهاي پيش رو در منطقه را چگونه ترسيم ميكنيد؟
سفر محمد بن سلمان به امريكا نشاندهنده يك گذار راهبردي عميق در غرب آسيا است: گذار از سياست مبتني بر ايدئولوژي به سمت رئاليسمي كاملا مبتني بر اقتصاد و امنيت. در اين نظم نوين، دو ستون اقتصاد و امنيت به موتورهاي اصلي ديپلماسي تبديل شدهاند و اولويت منافع ملي به وضوح بر آرمانهاي جمعي پيشي گرفته است. اقتصاد ديگر صرفا منبع درآمد نيست؛ زیرا به ابزاري تركيبي از قدرت نرم و سخت تبديل شده كه اهداف امنيتي را پيش ميبرد. سرمايهگذاريهاي كلان عربستان در ايالات متحده و تلاش بيوقفه رياض براي دستيابي به فناوريهاي پيشرفته نظير جنگندههاي اف-۳۵ دقيقا بيانگر همين بازتعريف مفهوم امنيت است: كاهش وابستگي به نفت، تنوعبخشي به منابع قدرت، و تبديل عربستان به يك مركز ژئوپوليتيك مستقل كه قادر باشد فرآيند صلحي كنترل شده و پايدار را هدايت كند؛ صلحي كه با اهداف كلان چشمانداز ۲۰۳۰ همخواني داشته باشد. هم واشنگتن و هم رياض به نظر ميرسد پذيرفتهاند كه نظم آينده منطقه ديگر تكقطبي نخواهد بود. آنها آماده پذيرش يك چندقطبيت درونمنطقهاي هستند كه در آن چين بتواند به عنوان شريك اقتصادي حضور فعال داشته باشد و در عين حال به دنبال گفتوگوي ساختاري با ايرانند تا تهران از نقش «قدرت معارض با نظم موجود» خارج شود. در اين چارچوب جديد، عربستان قرار است نقش ميانجي و محور اصلي را ايفا كند. با اين حال، اين تحولات تنها در سطح دولتها و پشت درهاي بسته پيش نميروند. در سطح جامعه، نخبگان، طبقه متوسط شهري و تودههاي مردم جهان عرب انتظار دارند اين رفتوآمدها و معاملههاي بزرگ، دستكم دستاوردي ملموس و قابل دفاع براي مساله فلسطين به همراه داشته باشد. در نتيجه، شكاف فزايندهاي ميان دو سطح در حال شكلگيري است؛ سطحي كه رهبران سياسي در اتاقهاي ديپلماتيك با منطق رئاليستي و منافع ملي پيش ميروند و سطحي كه در آن مساله فلسطين همچنان به يك نماد هويتي و آرماني براي ميليونها نفر در جهان عرب و فضاي مجازي تبديل شده است.
پيشتر و در جريان رايزنيهاي عربستان با امريكا، پادشاهي در برابر عاديسازي رابطه با اسراييل خواهان دستيابي به نيروگاه هستهاي غيرنظامي بود و گفته ميشود اينبار نيز وليعهد چنين خواستهاي را با ترامپ به اشتراك گذاشته؛ حال با توجه به مخالفتخوانيهاي اعضاي كنگره، پاسخ كاخ سفيد به خواسته احتمالي بنسلمان در اين زمينه چيست؟
يكي از حساسترين و پيچيدهترين ابعاد روابط راهبردي ايالات متحده و عربستان سعودي، موضوع دستيابي رياض به برنامه انرژي هستهاي غيرنظامي است كه به عوامل متعددي وابسته است. از ديدگاه واشنگتن، الگوي مطلوب همكاري همان مدل اماراتي «يك به علاوه يك» است؛ يعني خريد رآكتورهاي هستهاي از تأمينكننده معتبر بينالمللي مانند امريكا يا كرهجنوبي، در ازاي تعهد الزامآور و داوطلبانه عربستان به صرفنظر كامل از هر گونه فعاليت غنيسازي اورانيوم يا بازفرآوري سوخت در خاك خود (غنيسازي صفر). اين پرونده به طور مستقيم با موضوع عاديسازي روابط عربستان و اسراييل گره خورده و واشنگتن از آن به عنوان اهرم فشار براي پيشبرد اولويتهاي منطقهاي خود استفاده ميكند. مانع بزرگ ديگر، كنگره ايالات متحده است؛ بسياري از نمايندگان، ازجمله برخي جمهوريخواهان نسبت به انتقال هرگونه فناوري حساس هستهاي به عربستان عميقا بدبينند و نگراني اصليشان عدم اطمينان از تعهد بلندمدت رياض به اهداف صرفا غيرنظامي، خطر رقابت هستهاي بالقوه با اسراييل و احتمال انتقال غيرمستقيم دانش فني به كشورهايي مانند پاكستان يا چين است. در نتيجه، محدوديتهاي شديدي وجود دارد و هر توافقي احتمالا با الزامات و محدوديتهاي اضافي همراه خواهد بود. با وجود اين موانع، شانس دستيابي عربستان به برنامه انرژي هستهاي غيرنظامي در چارچوبي كاملا كنترل شده و تحت نظارت سختگيرانه بينالمللي همچنان وجود دارد، به شرطي كه رياض توافقهاي جامع تضمينهاي امنيتي با آژانس بينالمللي انرژي اتمي منعقد كند، پروتكل الحاقي را بپذيرد و بازرسيهاي گسترده و بدون اطلاع قبلي را مجاز بداند؛ هر گونه انحراف از اين تعهدات واكنش شديد بينالمللي را در پي خواهد داشت. در سطح منطقهاي، اين تحول ميتواند رقابت هستهاي غيرنظامي پرهزينه و بيثباتكنندهاي را ميان كشورهايي چون تركيه و مصر برانگيزد و به طور غيرمستقيم بر ادامه برنامه غنيسازي ايران نيز تأثير بگذارد. همچنين با موضع ديرينه عربستان در مخالفت با هرگونه توانمندي هستهاي در منطقه و حمايت از طرح «خاورميانه عاري از سلاحهاي هستهاي» تناقض دارد و ميتواند اعتبار ديپلماتيك رياض را تضعيف كند.
در صورت پذيرش اين شرط آيا ميتوان گفت غرب آسيا ممكن است آبستن رقابتهاي هستهاي شود؟
پذيرش شرط «غنيسازي صفر» توسط عربستان، هرچند محدوديتهاي فني قابل توجهي ايجاد ميكند به هيچوجه به معناي پايان رقابت هستهاي در غرب آسيا نيست؛ زيرا اسراييل داراي زرادخانه هستهاي اعلام نشده است، ايران به توانمندي بالاي غنيسازي دست يافته و از آن عقبنشيني نخواهد كرد و در نتيجه يك رقابت هستهاي چندوجهي، پيچيده و پايدار در منطقه شكل خواهد گرفت. از منظر فناورانه، حتي بدون فعاليت غنيسازي يا بازفرآوري، راهاندازي برنامه هستهاي غيرنظامي گسترده، زيرساختي عميق و دوگانهپذير براي عربستان ايجاد خواهد كرد: هزاران مهندس و متخصص آموزشديده، شبكههاي پژوهشي پيشرفته، تجربه عملي مديريت چرخه سوخت و آشنايي با فناوريهاي حساس. اين زيرساخت، توانمندي نهفته (latent capability) رياض را به شدت افزايش ميدهد و در صورت تغيير شرايط ژئوپوليتيك، تضعيف روابط با امريكا يا احساس تهديد فزاينده، ميتواند به سرعت به پايهاي براي حركت به سمت برنامه غنيسازي مستقل تبديل شود. همين پتانسيل بالقوه، نگراني رقباي منطقهاي را برميانگيزد و تركيه، مصر، امارات و ديگران را به گسترش ظرفيتهاي خود واميدارد تا برتري تكنولوژيك و جايگاه راهبرديشان را حفظ كنند. ايران كه پيشتر توانمندي غنيسازي خود را به اثبات رسانده، تحت هيچ شرايطي از اين ظرفيت صرفنظر نخواهد كرد و آن را ادامه خواهد داد. در نتيجه، در آينده نزديك شاهد يك مسابقه سهگانه واقعي ميان ايران، عربستان و تركيه بر سر برتري در فناوري هستهاي (حتي در ظاهر غيرنظامي) خواهيم بود. در بعد امنيتي، تشديد اين رقابتها مرز ميان برنامه هستهاي غيرنظامي و نظامي را بيش از پيش مبهم ميسازد. بسياري از كشورها با ايجاد برنامههاي غيرنظامي تحت نظارت بينالمللي، فاصله زماني لازم براي حركت به سمت سلاح (breakout time) را كاهش ميدهند و اين امر معادلات امنيتي اسراييل را پيچيدهتر ميكند. تلآويو ناچار خواهد شد دكترين امنيتي خود را بهروز كند و توانمنديهاي همه بازيگران منطقه را به طور مداوم رصد کند. در نتيجه، مفهوم بازدارندگي در خاورميانه بازتعريف ميشود و ديگر صرفا بر پايه تعداد موشك يا جنگنده نيست، بلكه بر پايه دانش بنيادين، ظرفيتهاي تكنولوژيك نهفته و توانمنديهاي علمي از جمله هوش مصنوعي و فناوري هستهاي استوار ميشود.