• 1404 شنبه 1 آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6196 -
  • 1404 شنبه 1 آذر

گزارشي از نشست بايستگي فلسفه در جهان امروز در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران

دچار بحران عقل هستيم و اين يعني بحران انسان

محمدحسن ابوالحسني

روز چهارشنبه 28 آبان 1404، در تالار فردوسي دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران، نشستي برگزار شد به نام «بايستگي فلسفه در جهان امروز». اين نشست به مناسبت روز جهاني فلسفه و به همت كانون جهان ايراني دانشگاه تهران، انجمن علمي-دانشجويي فلسفه و گروه فلسفه دانشگاه تهران برگزار شد و در آن تعدادي از اساتيد سرشناس اين رشته حضور داشتند. در ادامه گزارشي از اين نشست از نظر مي‌گذرد.

فلسفه و بهروزي در عصر مدرن

دكتر حميد طالب‌زاده، عضو هيات علمي فلسفه دانشگاه تهران، در يك سخنراني كوتاه براي افتتاح نشست به چيستي و چرايي برنامه اشاره كرد و گفت: «اساتيد و دانشجويان گرد آمده‌اند تا از بايستگي‌هاي فلسفه در روزگار آشفته‌اي كه در آن به سر مي‌بريم، سخن بگويند.» 

«نمي‌دانم» سرآغاز پرسش فلسفي است

سپس دكتر محمدرضا بهشتي، استاد فلسفه درباره مناسبت فلسفه در جهان امروز سخن گفت و اظهار كرد: در زمانه‌اي به سر مي‌بريم كه با دشواري‌هاي زيادي روبه‌رو است، نه‌تنها در ايران، بلكه در سراسر جهان. او گفت: «روزگاري هگل گفته بود كه فلسفه‌اي، به‌ واقع فلسفه است كه بتواند زمانه‌اش را ذيل مفهوم جمع كند. در زمانه ما، تحولاتي در حال رخ دادن است كه گردآوري آنها ذيل مفهوم تلاش سترگي مي‌طلبد. حيرت سرآغاز فلسفه است و زماني رخ مي‌دهد كه چيزها از بداهت خارج شوند. اين زمانه، ما را با چنين وضعيتي مواجه مي‌كند؛ تا ديروز از كنار چيزهايي مي‌گذشتيم بدون اينكه توجه‌مان را جلب كنند، اما امروز همان چيزها شگفت مي‌نمايد. با خروج از بداهت به نقطه‌اي مي‌رسيم كه در پاسخ به سوالات كليدي مي‌گوييم نمي‌دانم؛ اين «نمي‌دانم» سرآغاز پرسش فلسفي است. شايد انتهاي اين مسير به جام شوكران سقراطي منتهي شود. هم‌اكنون مسائلي كه فكر مي‌كرديم از آنها درك روشن و بديهي داريم، روزانه بداهتشان را از دست مي‌دهند.» 

وي به تفاوت بنيادين عصر مدرن با عصر باستان اشاره كرد و گفت: «پرسش فلسفي از آغاز متوجه زندگي خوب بود و مي‌پرسيد زندگي خوب چيست؟ در فلسفه باستان، هدف زندگي خوب يا سعادت بود. امروزه بعد از طي سده‌ها از سرآغازهاي مدرن فلسفه، دوباره با اين پرسش مواجهيم: زندگي خوب چيست؟ پايه‌گذاري فلسفه در عصر مدرن، به ما وعده دانش يقيني و اطمينان‌بخش را مي‌داد. علم و فناوري سرآغاز خود را در اين يقين و اطمينان مي‌جويد. طرح فلسفه جديد در كتاب آتلانتيس نو اثر فرانسيس بيكن موجود است. در اين كتاب، مولف انگار با دوربيني به زمانه ما مي‌نگرد. او غايت جديدي براي فلسفه طرح كرده. در اين طرح، فرد بايد «روش» خاصي را براي رسيدن به هدف برگزيند. «روش» ضامن رسيدن ما به هدف است. در گذشته، فلسفه و دانش از اين جهت ارزش داشت كه غايتي جز خود نداشته و به خاطر خودش ارزشمند بود، اما در عصر مدرن، دانشي ارزشمند است كه به انسان توان بخشيده و با قدرت همايندي داشته باشد. چيزي كه ما را به اين هدف رهنمون مي‌سازد، روش (method) است؛ امروزه روش و تكنيك ما را به سوي اهدافمان پيش مي‌برند. اهميت علم و تكنيك بسيار زياد شده به نحوي ‌كه برخي دولتمردان حاضرند از بهروزي و زندگي خوب انسان چشم بپوشند تا به علم و تكنيك پيشرفته‌تري دست يابند. اين وضعي است كه ما را به حيرت وامي‌دارد.» بهشتي هدف علم و فلسفه جديد را «رساندن بيشترين انسان‌ها به بيشترين زندگي خوب» دانست. در عصر مدرن به جاي سعادت يوناني (eudaimonia)، بهروزي (welfare) نويد داده شد. اما اين سوال نابجا نيست اگر بعد از چهار سده بپرسيم جايگاه ما كجاست؟ تا كجا آن بنيان تزلزل‌ناپذير را كه مدرنيته وعده مي‌داد، در اختيار داريم؟ تا كجا بهروزي مهيا شده؟ 

پرسش‌هاي هميشه بي‌پاسخ

در ادامه نشست دكتر حسين واله، رييس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه، سخنراني خود را با اين پرسش آغاز كرد: چرا يونسكو روزي را به عنوان روز جهاني فلسفه اختصاص داده؟ چرا استادان و دانشجويان به اين روز اهميت مي‌دهند؟ او گفت: «فلسفه شامل پرسش‌هايي است كه پاسخ نهايي نمي‌يابند و با اين‌ حال در طول سده‌ها اهميت خود را حفظ كرده‌اند.»

واله به تخصصي شدن حوزه‌هاي دانش بشري اشاره و بيان كرد كه فلسفه در اين دنياي تخصصي همچنان قادر به ايفاي نقش است. وي در اين زمينه اظهار كرد: «شايد تحت تاثير تخصصي شدن دانش در قرون اخير، قلمروهايي از دانش پديدار شده‌اند كه به نظر با هم بيگانه‌اند. قلمروهاي معرفت شايد اشتراكاتي داشته باشند، اما بعضا بسيار از هم فاصله دارند. اگر در حوزه فلسفه منطق، يك بصيرت جديدي به وجود آمد شايد در حوزه ديگري كه از آن بسيار دور است، تاثير بگذارد. اما‌ اي بسا به خاطر تخصص‌گرايي و قائل شدن به فاصله ميان حوزه‌هاي معرفت، اين تاثيرات و ارزيابي‌هاي ميان‌رشته‌اي صورت نگيرد. بايد به ارتباط بين حوزه‌هاي مختلف معرفت قائل باشيم، يعني دستاوردهايي كه در يك حوزه خاص فلسفه به دست آمده در حوزه‌هاي ديگر به كار آمده يا مورد ارزيابي مجدد قرار مي‌گيرند. اگر به تداخل و كاربرد حوزه‌هاي مختلف قائل نباشيم، هر يك از حوزه‌ها به راه خود رفته و دچار ديد ايدئولوژيك مي‌شوند. اگر به وجود قوه مشتركي به نام قوه عاقله قائل هستيم كه فلسفه با آن سروكار دارد، بايد به سنجش حوزه‌هاي معرفت بشر توسط يكديگر قائل باشيم.»

 او در انتها اشاره كرد كه اخلاق و حقوق تنها زماني معنا و موجوديت مي‌يابد كه به قوه مشترك عاقله قائل باشيم، قوه‌اي كه در ميان تمامي انسان‌ها مشترك است، در غير اين ‌صورت بايد اخلاق و حقوق را ببوسيم و بگذاريم كنار.

فلسفه از خودش مي‌پرسد

بعد از واله، دكتر نيره‌سادات ميرموسي، استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي و دانش‌آموخته دانشگاه تهران درباره سرشت خودپرسشگر فلسفه سخن گفت. او در اين زمينه اظهار كرد: «بايد توجه كنيم كه تنها فلسفه است كه راجع به شايستگي و كارآمدي و ضرورت خودش پرسش مطرح مي‌كند. تنها فلسفه و مشتغلان به آن، از خود مي‌پرسند چرا هستم به جاي اينكه نباشم؟ آيا فلسفه به خاطر گمگشتگي است كه اين پرسش را مطرح مي‌كند؟ خير. فلسفه تنها رشته‌اي است كه قادر است خود را به پرسش بكشد، معيارهاي خود را دوباره ارزيابي كرده و برپا كند. سقراط روشي را پي نهاد به نام روش ديالكتيكي. او معتقد بود كه فيلسوف بايد مراحل سه‌گانه را در مواجهه با هر پرسش داشته باشد: مواجهه، رد و نفي، بازسازي. اين كاري است كه سقراط در رساله‌هاي افلاطون انجام مي‌دهد. سير فلسفه در واقع همان چيزي است كه سقراط به ما آموخت. به همين دليل است كه فلسفه از خودش مي‌پرسد، از موجوديت خودش. فلسفه بايد وجود هر چيزي را مورد پرسش قرار دهد، حتي وجود خودش را. پرسشگري مكرر، جاودانگي فلسفه را تضمين كرده است. آير، فيلسوف مي‌گفت گاهي وارد محيطي مي‌شد كه اعضاي آن با فلسفه غريبه‌اند و شروع مي‌كردند به پرسش درباره اينكه فلسفه چيست؟ آير اين سوال را مسبب وحشت خودش مي‌داند، چراكه حتي خود فيلسوف دقيقا نمي‌داند فلسفه چيست؛ فلسفه خود را مكررا بازتعريف مي‌كند.»

ميرموسي در ادامه معناي پرسش فلسفي را روشن كرد و گفت: «پرسش فلسفي، پرسش از وجود بماهو وجود است؛ اين پرسش نسبت‌ها را تعيين مي‌كند. حال مي‌پرسيم آن چيزي كه امروز بايد نسبتش را با خودمان و ساير چيزها تعيين كنيم، چيست؟ تكنولوژي و رشد سريعي كه دارد. همان‌طور كه هايدگر مي‌گويد، آنچه خطرناك است، تقليل دادن نسبت‌ها به آن نسبت‌هايي است كه تكنولوژي برايمان تعيين كرده است. اكتفا كردن به مقتضيات و نسبت‌هاي تكنولوژي نشان‌دهنده بحران امروزي ماست.»

غربت فلسفه

در ادامه پيام تصويري پيتر آدامسون، استاد فلسفه دانشگاه لودويگ ماكسيميليان شهر مونيخ، پخش شد. آدامسون در اين پيام، راجع به رسالت خود به عنوان مورخ فلسفه سخن گفت و همچنين توضيح داد كه فلسفه يوناني، منشا و ريشه انديشه غربي پنداشته مي‌شود با اين ‌حال اين فلسفه با زمانه ما تا حدي غريب است. 

فيلسوف ماشين يا هيولا نيست

سپس دكتر داوود حسيني، استاد دانشگاه تربيت مدرس نكاتي را درباره نحوه شايسته فلسفه‌ورزي در ايران امروز متذكر شد. او يادآور شد: نحوه‌اي كه ما به مسائل فلسفي مي‌انديشيديم بخشي از فرهنگي است كه در آن زندگي كرده‌ايم. خيلي خوب بود اگر مسائل فلسفي براي همه بشر، به شكل واحدي ظاهر شده و جواب واحدي مي‌يافت، اما اين‌طور نيست. او ذكر كرد كه «فلسفه وابسته به فرهنگ ماست. بايد بتوانيم بر اساس شرايطي كه در آن قرار داريم، فلسفه‌ورزي كنيم. فيلسوفان بزرگ همگي بر اين اساس انديشيده‌اند. مثلا نيچه بر اساس مقتضيات فرهنگي كه در آن قرار داشته و به فراز و فرودهاي آن فرهنگ انديشيده است. شايد اين ساده‌لوحي باشد كه فكر كنيم صرفا بر اساس تصميم شخصي، مي‌توانيم ادامه‌دهنده راه نيچه، راسل، كانت يا هر فيلسوف ديگري باشيم. نمي‌توانيم با تصميم شخصي و با مطالعه كافي آثار يك فيلسوف راه او را ادامه دهيم؛ اينكه در امتداد كدام فيلسوف بينديشيم، دست ما نيست. وقتي فيلسوف را به شكل مجزا و منفك از محيط و فرهنگي ببينيم انگار او را يك ماشين يا هيولا تصور مي‌كنيم كه فارغ از چارچوب و محيطش وجود دارد و اين وظيفه ماست كه به او چارچوب بدهيم. فكر مي‌كنم اگر كسي مي‌خواهد در فلسفه ايران مشاركت مفيد داشته باشد بايد خودش را بشناسد. براي اين كار بايد فرهنگ خود را به درستي بشناسيم بدين نحو كه با صبر و تحمل، تعدادي از متون كلاسيك انديشه خودمان را بخوانيم، همچنين تاريخ بخوانيم و بفهميم تحولات قرون اخير چه بوده و چرا در اينجايي قرار داريم كه هستيم. در غير اين صورت در حالت سرگرداني و بيهودگي به سر مي‌بريم.»

فلسفه متعلق به عصر بحران است

بعد از حسيني، دكتر محمدجواد صافيان، عضو هيات علمي دانشگاه اصفهان، نكاتي را در خصوص بايستگي فلسفه در عصر ما ذكر كرد و گفت: «من به يك معناي خاص اين بايستگي مي‌پردازم. فلسفه از چه جهت امري ضروري است؟ فلسفه نحوه‌اي از تفكر است، نحوه‌هاي ديگري هم داريم. تفكر شاعرانه، تفكر حكمي، تفكر سياسي هم داريم. نمي‌خواهم تلاش و اراده انساني براي تفكر را انكار كنم، اما تفكر فلسفي يك كار تماما فردي و سوبژكتيو نيست، يعني يك انسان به خودي خود و با صرف اراده شخصي نمي‌تواند فيلسوف شود. فلسفه به معناي خاص كلمه امري يوناني است. فلسفه در يونان با پرسش از ماهيت چيزها شروع شده. با پرسش از ماهيت چيزها، به «مفهوم» آنها دست مي‌يابيم. زماني لازم است از ماهيت چيزها بپرسيم كه درك عادي و بديهي از ماهيت از دست رفته، مثلا اين اتفاق در زمان سوفسطاييان رخ داده بود. به همين دليل مي‌توان گفت فلسفه متعلق به عصر بحران است و به بحران مي‌انديشد.»

مي‌پرسم پس هستم

در ادامه پيام ضياء موحد، مترجم و استاد فلسفه پخش شد. او روز جهاني فلسفه را تبريك گفت و ادامه داد: «فلسفه حوزه‌اي است ميان الهيات و علوم. با اين حال فلسفه فاصله خود را از هر دو حفظ كرده و منتقد احكام جزمي الهيات و احكام تجربي علوم است. از اين گذشته منتقد نزاع‌هاي دروني خودش نيز هست.» موحد بر رابطه فلسفه و منطق انگشت گذاشت: «وقتي يك فيلسوف، نظام جديدي عرضه مي‌كند، سوال اينجاست كه آيا اين نظام منسجم است؟ در پاسخ به اين سوال، پاي منطق وسط مي‌آيد. هر فيلسوف بايد به نحو اصولي يا شهودي با منطق آشنا باشد.» وي اظهار كرد: «اگر زماني دكارت مي‌گفت: «مي‌انديشم پس هستم» اكنون مي‌توانيم با بازسازي عبارتش بگوييم: «مي‌پرسم پس هستم» يا «شك مي‌كنم پس هستم». كاركرد شك‌آوري و پرسشگري چيزي بود كه با سقراط آغاز شد.»

هوش مصنوعي و اضطرار فلسفه

در انتهاي جلسه، دكتر احمد رجبي، استاد فلسفه دانشگاه تهران روي نقشي كه هوش مصنوعي در عصر ما ايفا مي‌كند، تمركز كرده و آن را بخشي از بحران عصر دانست. وي ذكر كرد كه از بايستگي فلسفه، ضرورت آن را مي‌فهميم و گفت: «حتي به شكل بنيادي‌تر مي‌توان از اضطرار فلسفه سخن گفت. «اضطرار فلسفه به مثابه بحران عقلانيت» محور بحث من است. ما در زمانه‌اي هستيم كه دچار بحران است و اين بحران، با وجود هوش مصنوعي تجسم مي‌يابد. وظيفه فلسفه اين است كه در موقعيت بحران، راه نابودي را از راه بقا جدا كند. چنين به نظر مي‌رسد كه تمام آنچه از ميراث فلسفي براي ما باقي مانده، از پس موقعيت كنوني برنمي‌آيد. بحران كنوني ما، بحران انسانيت و معطوف به چيزي است كه انسانيت ما را شكل مي‌دهد؛ يعني عقل. ما دچار بحران عقل هستيم و اين يعني بحران انسان. عقلانيت به ما آزادي مي‌بخشد، آزادي براي شناخت نيك و بد (آن‌طور كه شلينگ مي‌گويد).» رجبي به اين موضوع اشاره كرد كه هوش مصنوعي چگونه ما و انسانيتمان را دچار بحران كرده است: «هوش مصنوعي نوعي از محاسبه‌گري را عرضه مي‌كند كه در چارچوب آن همه‌ چيز از قبل محاسبه شده و هيچ اتفاق بديع و تازه‌اي رخ نمي‌دهد؛ همه از قبل محاسبه شده و آينده ديگر براي ما گشوده نيست. در اين وضعيت ما آزادي خود براي شناخت و عمل نيك و بد را از دست مي‌دهيم. انگار هوش مصنوعي حضور مطلق داشته و خداوند زمان ماست. در محضر او همه‌ چيز تعين يافته و راهي براي نفس كشيدن آزاد باقي نمي‌ماند. همان صفاتي كه در گذشته براي خداوند ذكر مي‌شد اكنون براي هوش مصنوعي صادق است؛ هوش مصنوعي واجد صفت حضور و تعين تام است. همان‌طور كه هايدگر در رساله پايان فلسفه و وظيفه تفكر متذكر شده، دانش يا فلسفه نخستين زمان ما، سايبرنتيك است. بحران زمان ما اين است كه بزرگ‌ترين موجود تبديل شده به هوش مصنوعي و اين امر انسانيت ما را به چالش مي‌كشد. چنين به نظر مي‌رسد كه هوش مصنوعي انسان را به موجود بي‌مصرف و اضافي بدل كرده. هوش مصنوعي نوعي عقلانيت حسابگر را تصوير مي‌كند و حال اگر ما عقلانيت را به معناي حسابگري بفهميم كار انسانيت تمام است.» رجبي سپس به ارايه طرح بديلي از عقلانيت پرداخت، طرحي كه حاوي يك دوگانگي است؛ عقل از يك سو چيزي درخودبسته نيست و به چيزهاي ديگر روي مي‌آورد، اما در اين روي‌آوري آنها را به صورت تعين‌هاي عقلاني درمي‌يابد. در اين طرح، عقل هم گشوده است و هم تعين‌بخش. اگر عقل بتواند اين دو ويژگي را به دست آورد، خود را در موقعيت آزادي قرار داده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون